اولین چیزی که زمان شنیدن کلمه سفرنامه به ذهن هر کسی میرسد شامل خاطرات بامزه و جالب و خوبیست از گذران زمان با نزدیکان در گشت و گذار در مناطق دارای هرگونه جاذبهی گردشگری... اما سفرنامه دامنهی گستردهای دارد و شامل داستان سفر با هر
به نام خدا اوایل خرداد 1401بود. تقویم رو که نگاه می کردم تعطیلات وسط ماه بدجوری وسوسه ام میکرد که با بچه ها قرار یه مسافرت رو بزارم. ما سه نفر بودیم: امید ،رسول و رضا. مایی که هر چهار فصل سال رو همیشه تو جنگل
مقدمه عید نوروز است و مثل همیشه سودای گردشگری در سرمان نجوا میکند. از طرفی طبیعت بی نظیر و کمتر دیده شده استان گلستان که اغوا کننده است و از طرف دیگر شوق زیارت امام رضا ما را بر آن داشت که سفر بسیار خاطره انگیز
سفر، مرا به باغ چند سالگی ام برد و ایستادم تا دلم قرار بگیرد صدای پرپری آمد و در که باز شد من از هجوم حقیقت، به خاک افتادم... "سهراب سپهری" جاده... جاده و تا چشم کار می کند، جاده... سرم را به شیشه پنجره ماشین چسبانده ام و زل زده ام