وقتی به فصل بهار میرسیم طبیعت رنگ و عطر دیگری میگیرد و بهشت زمینی ما زیباتر میشود. اهمیت جنگلها و طبیعت بکر زمین به قدری است که روز 21 مارچ (اول فروردین) روز جهانی جنگل نامگذاری شده است. روزی که به احترام این طبیعت با
ما میدانیم که زندگی نوعی جنگ است اما در برخی از قسمتهای دنیا چیزی فراتر از جنگ است و در این بخشها انسانها خورده میشوند. آیین خوردن انسان از طرف اکثریت جوامع نفرتانگیز محسوب میشود اما این رسم هنوز زنده است. مناطقی از جهان وجود
هیچچیز آرامشبخشتر و شفابخشتر از شنیدن صدای امواج خروشان و شن و ماسه زیر پاهایمان نیست. دقیقاً به همین دلیل زمانی که بخواهیم کمی از کار فاصله بگیریم، سفر به سواحل در صدر لیست انتخابهایمان قرار میگیرد. منظرهی آرامشبخش طلوع و غروب خورشید، بوی شور
چشم هایم رو میبندم و خودم رو توی معابد انکوروات تماشا میکنم که قدم میزنم و لذت میبرم. همه چیز از دیدن فیلم مستند انکوروات و فیلم سینمایی مهاجم مقبره شروع شد و با خواندن یک کتاب تاریخی از وقایع خمرهای سرخ به اوج رسید و
“دنیا مثل یک کتابه و کسانی که سفر نمیکنند تنها یک صفحه از این کتاب رو میخونن “ سنت آگوستین چه رویاهایی می آیند زمانی رو به یاد میارم که هنوز اونقدر بزرگ نشده بودم که سفرنامه خوندن تفریح مورد علاقه ام باشه. اما به طرز عجیبی میخکوب
به نام خدا سفرنامه کامبوج، سرزمین آرام ولی ناهموار معتقدم سفر کردن مثل کتاب خواندن، برای ما فرصت شناخت زندگی و جهان هستی و زمینه رشد و تعالی را فراهم میکند و هر چه بیشتر سفر کنی، بزرگتر و عاقلتر میشوی. بیهوده نبوده که از قدیم، برای
پنوم پن؛
بام های رنگی ِ کوتاه و دیوارهایی که راه آسمان را نبسته، اینجا پنوم پن است. شهری ساده و معمولی که دروغی درش نیست. هر چه می بینی واقعیتی از سبک زندگی ِ مردمان شرق ِ دور است؛ مردمانی که سالهای طولانی استعمار را از سر گذرانده و از جنگهای خونین عبور کرده اند. مردمی که ملاطفت و فروتنی بخشی از حافظه تاریخی شان شده و در نگاه و رفتارشان یک جور بی خیالی و بی غمی ِ ناشی از رنج های پی در پی احساس میشود. مردمی سبک بار که انگار چیزی برای از دست دادن ندارند و به همین سبب شاد و فارغ و آسوده اند.
کوچه های شهر شلوغ و بهم ریخته است، خانه ها رنگی و کوچک اند، کسب و کارها چندان پیچیده نیست، روزمره گی ها پیش پا افتاده است و با جهان ِ مدرن فاصله درازی دارد.
مکونگ، شاهرگ حیات و شور زندگی در اینجاست. رود ِ پر جلال و شکوهی که از میان شهر گذشته و تو را به روزهای دور ِ زاینده رود و شبهای زنده ی اصفهان می برد. مکونگ، مادر ِ پر طراوت پنوم پن است با پرنده های زیبای گرمسیری که روزها بر فرازش پرواز میکنند و قایق های تفریحی چراغانی که شبهایش را روشن و پرفروغ میکنند.
تنها بنای مجلل ِ این شهر قصر پادشاهان ِ پیشین است که در زرق و برقی با سلیقه مردمان آسیا پیچیده شده؛ و هتل های تازه سازی که خبر از گسترش قابل ملاحظه توریسم در کامبوج میدهد.
غذاهای این شهر متنوع و لذیذ و سرشار از طعم ها و مزه های گرم است. کنار هر غذایی انواع و اقسام سس ها و ادویه ها قرار داده شده و میوه هایی که بوی بهشت میدهد تو را از زمین شرجی شهر به آسمان پرواز میدهد.
توک توک ها در شهر می لولند و اندک چراغ های قرمز ِ شهر را نادیده می گیرند. بارانِ عصرگاهی، سبک و گرم می بارد؛ بر تن شرجی ِ شهر می نشیند و هوس ِ تمام ِ قدم زدن های دونفره ی دنیا را در ساحل ِ مکونگ به جان ِ آدم می اندازد.
اقتصاد ِ شهر را سرمایه گزاران ِ چینی و اروپایی می گردانند؛ خِمِرها تنها نیروهای کار ساده و ارزانی هستند که فرودستی خود را در گذر ِ تاریخ پذیرفته اند. نه معترض اند و نه خشمی در رفتار و گفتارشان می بینی. پنوم پن و مردمانش نشانی از جاه طلبی ندارند و من می اندیشم کشاورزانی که زمین هایی پر از مین های باقی مانده از جنگ را رها کرده و به این شهر پناهنده شدند چگونه و تا کجا می توانند آرزومند و جاه طلب باشند؟!
#تایسیز