مقدمه سفر خارجی برای من اصل زندگی هست ، چون ما تماما غرق در زندگی روتین هستیم و تفریحات همیشگی آخر هفته ها یا مسافرت های داخلی که تنوع چندانی نداره هم بخشی از همون روتین زندگی میشه . به قول یک دوستی که مهاجرت کرده
اسب من یه پژو ۲۰۶ قدیمی هست و این داستان سفر احمقانه من به ترکیه ست! سفری که هر لحظه اش از خودم می پرسیدم: واقعا داری چه غلطی می کنی؟! چند سال پیش و اون زمان ها که هنوز قیمت ها ده بیست برابر
من خاطرات را جمع آوری می کنم. من همیشه به دنبال فرصت هایی برای امتحان کردن چیزهای جدید، رفتن به مکان های جدید و ملاقات با افراد جدید هستم. یه زمانی من و دوستانم سفرهای سال رو طوری برنامه ریزی میکردیم که حداقل یه سفر
هر شهری حتی در دور دست ها ارزش یک بار دیدن رو داره ولی یه شهرهایی هست که دوباره دلت برای دیدنش تنگ میشه. وقتی این جمله رو خوندم فورا چابهار زیبا به ذهنم اومد و از نظر من اون شهر که دلتنگش بودم چابهار
سلام خدمت همه لست سکندی های عزیزم، میخوام تو این سفرنامه همه کسایی که این سفرنامه رو میخونن رو با خودم همسفر کنم .امیدوارم با نوشتن این سفرنامه بتونم کمک کوچیکی به شما دوستان عزیزم جهت سفرهای داخلی زمینی طولانی پیش روتون داشته باشم و
تا جایی که یادم می آید از همان کودکی عاشق دوچرخه و دوچرخه سواری بودم. طبیعت را هم دوست داشتم و بارها با دوچرخه کودکیهایم به دل طبیعت می زدم و آنقدر که سن من اجازه می داد از خانه، محله و شهر دور می
سفر ما هم مثل خیلی از سفر ها با یک تصمیم ناگهانی شروع شد. من و همسرم تصمیم گرفتیم تا تعطیلات نوروز، به کشور گرجستان سفر کنیم. همیشه دوست داشتیم تجربه از سفر زمینی به کشوری را داشته باشیم. با توجه به اینکه رانندگی طولانی
سفر یعنی از فراغت ها فرصت ساختن سفر یعنی پرده ها را کنار زدن سفر یعنی بی واسطه دیدن سفر یعنی فرصت طلایی زندگی در سال 1401 و پس از رهایی از مسائل مربوط با بیماری کووید 19 قصد سفر کردیم ، در ابتدای سال به شهر آنتالیا و
به نام خداوند زیبایی ها سلام به همه عزیزانی که دوستدار سفر هستن و سفرنامه من رو میخونن و سلامی ویژه خدمت دوستان لست سکندی امیدوارم هرجا هستید شاد ، سلامت و موفق باشید. این اولین سفرنامه من هست و خیلی بابت نوشتنش هیجان دارم، امیدوارم
سلام به دوستان عزیز اواسط اسفند سال 1401 تصمیم گرفتیم به اتفاق همسر و پسرها که هرکدام به ترتیب 11 سال و 14 سال سن دارند به دبی سفر کنیم وقت زیادی برای برنامه ریزی نداشتم اما توهمین وقت کم برنامه ریزی مختصری برای سفرانجام دادم
بسیار سفر باید / تا پخته شود خامی سلام و ارادت خدمت تمامی دوستان گرامی به خصوص علاقه مندان به سفر و سفرنامه ، امیدوارم که حالتون خوب باشه ، سال نو را هم خدمت تمامی مردمان سرزمینم تبریک و تهنیت عرض می کنم و امیدوارم
سلام شاید برای خیلی ها واژه سفر مترادف با هیجان و تجربه باشه اما برای من در کنار هیجانش واژه ترس رو هم همیشه به همراه داره ترس از خطراتی که در دل سفر ممکنه وجود داشته باشه و ممکنه سراغ ما هم بیاد ،و
آلبوم آرزوهای من : سفر ، موسیقی ، کتاب ، طبیعت ، عشق ،... من هم رفتم دنبال آرزوهایم ..... چرا که : اگر انسان از صمیم قلب به چیزی فکر کند ، همان محقق خواهد شد (کتاب مقدس : امثال سلیمان۷ ) بهمن ۱۴۰۱ بود که با مادر
اوایل تیرماه بود با همسرم(مصی) داشتیم کنار دریاچه چیتگر قدم میزدیم که با تماس فرشید(پسرداییم) که مقیم استانبول هم هست حال و هوای استانبول افتاد به سرمون و وقتی با خانواده مطرحش کردیم دو تا از خواهرام(آذر و فاطمه) هم اظهار تمایل کردن که باهامون
این سفرنامه حسن ختام سفرهای ما در سال 1401 هستش ،سال 401 با تموم سختی ها و تلخی هاش سفرهای خیلی شیرین و لذت بخشی رو برامون به همراه داشت . بعد از سفر به همدان و قزوین که سفرنامه ش در لست سکند موجود
تو وجود همه ما آدما عشق به سفر و کسب تجربیات جدید وجود داره حالا یه سری ها اونو پرورش میدن و واسش وقت میذارن و یه سری هاام به خاطر محدودیت ها و شرایط اجتماع و ... سراغش نمیرن و اون حس و عشق
مسافرت ابتدا شما را ساکت و بی حرف میکند و سپس به یک قصه گو مبدل میسازد. سلام مجدد خدمت همگی دوستان و عوامل خوب سایت لست سکند. از سال 1398 تا کنون که توفیق نوشتن این سفرنامه رو دارم، حدوداً بیشتر از 3 سال
اولین بار سال 98 تصمیم گرفتم یه سفر به سریلانکا داشته باشم و تمام برنامه ریزی سفر رو هم انجام داده بودم ولی با شروع همه گیری کرونا سفر ما هم کنسل شد. بار دیگه سال 1400 که کم کم به لطف واکسیناسیون سفرها آغاز
مقدمه: چندی قبل سفرنامه ای پیرامون جنگل ابر شهرستان شاهرود را می خواندم، که بسیار مرا به تفکر واداشت. همانگونه که مشغول خواندن بودم، همواره به این فکر می کردم چرا ما قبل از آن که پیرامون زادگاه خود، کشور خود اطلاعات جامعی بدست آوریم ،
اولِ دفتر : یک مسافرِ تنها ، میهمانِ این دنیا !!! من زادهِ زمستانم و گویا سردیِ وجودم و نیز احساسِ بی رنگم از همین روست!یکی از روزهای سردِ بهمن ماهِ سال چهل و هفت بود که به گفته ظریفی ، من در خون غلت می