این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
دوستان میخوام ترسناکترین خاطره عمرم تا به حالرا براتون تعریف کنم امیدوارم خوشتون بیاد.
تابستان سال 1398بود قرار بود با خانواده از اهواز به سمت شهر مشهد با ماشین شخصی سفر کنیم.
ما سفرمون را اغاز کردیم و با هماهنگیهای پدرم مهمانسرا برق منطقهای به مدت یک شب در شهر قم رزرو کردیم. بعد از چند ساعت به مهمانسرا رسیدیم. هماهنگیهای لازم را انجام دادیم و وارد اتاق خودمون شدیم. توی اون مهمانسرا هیچ مسافری نبود همه اتاق خالی بودن و یکم ترسناک بود. تصمیم گرفتیم بخوابیم که صبح زود راهی مشهد بشیم.
حدودا ساعت 3 نصف شب بود که محکم در کابینتها بهم خوردن نگاهی کردیم هیچ کس نبود. حتی در اشپزخانه محکم بستیم ولی دیدیم در اشپزخانه باز هست یک کولر آبی کوچکی که توی اشپزخانه بود ولی قبل از اومدن ما خاموش بود. خاموش روشن کردنشم دست ما بود، روشن بود. همهی درها قفل بود. انتظار نداشتیم کسی اومده باشه و فکرمون به جن رفت!
خیلی ترسیده بودیم یعنی تا صبح بیدار موندیم از ترس نمیدونستیم چکار کنیم بمونیم یا بریم! خلاصه صبح شد یکی الی دو ساعتی تقریبا خوابیدیم صبح که بیدار شدیم دیدم گوشیم از شارژ در اومده از همه سوال کردم همه گفتن ما در نیوردیم. اون شب خیلی بهمون سخت گذشت و کلید تحویل دادیم از اون مهمانسرا خارج شدیم.
{شاید بعضی از دوستان براشون این خاطره خندهدار باشه! یا اینکه باور ندارن به این موضوعها ولی بنده اعتقاد دارم و اون روز هیچ وقت فراموش نمیکنم}
#دهمین_سالگرد_تولد_لست_سکند
نویسنده: Sadegh afshar ahvaz