دشتهای آفتابگردانِ آریزونا. خاکهای رس اُکلاهاما و طوفانهایی که بوتههای خار را درجادههای بیرهگذرش جابهجا میکنند. مانند تصویری از فیلمهای وسترن. پر از مه و گردوخاک. سرخپوستان نیومکزیکو که تعدادشان در این ایالت از همه جا بیشتر است و ساکن دشتهایی بیآبند و در آخر، شهر ممفیس در ایالت تِنِسی.
شهری درجوار رود میسیسیپی. رودی که مانند آینه تصویر شهر را درخود جا داده و تصویر شهر در آب تصویری جادویی است که ماهِ شبهایش آن را تکمیل میکند. ماهی درخشان چون نگین در روخانه. ماهی شبیه کارت پستال. شبیه نقاشی.
این تصاویر، به جا مانده از سفر زنی است که به تنهایی از غرب آمریکا به شرق آن رفته. آن هم در زمانی که تنها ١٩سال داشته. اینها، تصاویری است از نخستین سفرهایش با خود. سفری که در آن یک هفته رانندگی کرده و یاد گرفته چطور میشود زنی تنها دل به جاده بزند و دوهزارو٣٠٠ مایل طی کند. مهتاب میرطاهری حالا وقتی از آن روزها یاد میکند، صدایش جلا دارد. میدرخشد «اونموقع به نظرم نمیومد کار بزرگی باشه ولی سالهای بعد دیدم کمتر آدمهایی هستند که از یک سر آمریکا به سر دیگهاش را رانندگی کرده باشن و این خیلی باعث خوشحالیم شد.»
١٧سالگی برای درس خواندن راهی غربت میشود و ٢٠ سالگی دانشگاهش را از غرب به شرق آمریکا تغییر میدهد. برای رفتن به شرق، بلیت هواپیما نمیخرد یا به ایستگاه قطار نمیرود؛ دل به جاده میزند و از همانجا هم هیجان سفرکردن برایش شروع میشود.
هیجانی که سالهای بعد، از او جهانگردی میسازد که بیش از ٥٠ کشور دنیا را دیده. مردم برایش نه فقط آدمهایی عادی که نمونهای جذابند بلکه سفر برای دیدن آنهاست. سفرهایی به قصد دیدن انسانها و شناخت حال و هوایشان و آنطور که خودش میگوید، سفرهای اجتماعی. دشت آفتابگردان آریزونا حالا بعد از سالها همان تصویر روشنی را دارد که داشته.
همان تصویری که میگوید: «با خودم گفتم باید بار دیگه به اونجا برگردی و با تمام وجود بهش خیره بشی» تصویر زندگی در آمریکا با درس خواندن در رشته معماری تمام میشود و مهتاب بعد از مدتی کارکردن تصمیم میگیرد تا اینبار بارش را ببندد و رویای سفرکردنش را عملی کند.
مقصد نخستین سفرهایش هم میشود اروپای غربی. برای نخستین سفر چمدانش را آماده میکند با وسایل بسیار «نخستینبار که سفر رو شروع کردم، چمدان بردم و همون موقع فهمیدم نباید همچین چیزی میآوردم. برای هر سفر باید وسیله مخصوص برد. برای بعضی سفرها چمدون و برای بعضی کولهپشتی. در ایستگاه قطار مرکزی کلن کمدی اجاره کردم تا چمدون رو بذارم اونجا. با چمدون نمیشد سفر کرد.»
شهرهای اروپای غربی را با کیف سبکی که با خودش برداشته، میگردد. «تو راه شلوارم پاره شد، انداختمش دور. لباسهامو میشستم و دوباره تنم میکردم. چارهای نبود اما یاد گرفتم باید سبک سفر کرد. بدون بارِ اضافه» سبک. تنها.
بدون همراه و همسفر. سفرکردن به تنهایی اتفاقی است که او را با مردم پیوند داد. «وقتی آدم تنهاست فرصتهای بیشتری پیش میاد تا با مردم محلی ارتباط بگیره. ارتباط انسانی مهمترین بخش سفره. همچنین یک نفر راحتتر برای خودش جا پیدا میکنه. وقتی دونفری، سلیقهها دو تا میشه ولی تنهایی مجبوری روی قابیلتهای خودت حساب کنی. بیشتر حواست به خودت باشه. مراقب خودت باشی.»
آدمهایی که برای کشفشان و لحظههای همنشینی با آنها، راههای طولانی برایش شیرین و کوتاه شدند. آنقدر شیرین که از جنوب اسپانیا با کشتی راهی مراکش شد و بعد هم خودش را به الجزایر رساند. شمال آفریقا، با دیدن مراکش تمام شد چون الجزایر اجازه ورود به میرطاهری را نداد.
«بعد از حادثه ١١ سپتامبر به مرز الجزایر رسیدم. فضای متشنجی بود. اونجا متولد ایرانی و داشتن پاسپورت آمریکایی درکنار هم عاملی شد تا اجازه ورود به الجزایر رو پیدا نکنم» برای همین هم به اروپای غربی بازگشت و به ایستگاه قطار کلن رفت تا چمدانش را پس بگیرد. چمدانی که به دلیل طولانیشدن روزهای سفرش هزینه هنگفتی برای پس گرفتنش داد. هزینهای که به او یاد داد برای سفرکردن باید بار اضافه نداشته باشد، راههای ارزان را بشناسد و بداند چطور میشود با هزینهای کم، سفری جذاب داشت.
هیچهایک، مناسب تمام کشورها نیست
آفریقا در مراکش برایش تمام شد تا سالهای بعد بار دیگر به آنجا برگردد و اینبار برای دیدن نیجریه بار سفر بست. کشوری که در نپال تصمیم گرفت تا آنجا را هم ببیند. «وقتی در نپال بودم، به خاطر اینکه دراین کشور آب گرم پیدا نمیشه، زندگی برام سخت شد.
باید با آب سرد حمام میکردم. ساکن مهمانپذیر بودم. درکشورهای مختلف یا به خونه محلیها میرم یا مهمانپذیر که ارزونتره. اونها برام روی هیزم آب گرم میکردن اما من واقعا دوش گرفتن با آب گرم رو میخواستم.»
آدرس ورزشگاهی را میگیرد که آنجا دوش آب گرم داشته و در زمین فوتبال ورزشگاه با فردی نیجریهای آشنا میشود. کسیکه با محبت به او میگوید، میتواند از اتاق هتلش که دوش آب گرم دارد، استفاده کند. «قبول نکردم. برام جالب بود که چطور به من اعتماد کرده اما من نپذیرفتم.» همین هم عاملی میشود برای دیدن نیجریه. همین دوستیهای جدید و آدمهای تازه از فرهنگهای مختلف.
اتفاقی که برای مهتاب جذاب است ولی برای بسیاری مثل خانوادهاش موقعیتی سخت «خانواده و اطرافیانم همیشه میگن که نگران من هستن برای سفرهام. اما من آدم هوشیاری هستم و بیگدار به آب نمیزنم. حتما موقعیتهای خطرناکی بوده که ازشون رد شدم اما در نهایت من اینطور سفرکردن رو دوست دارم».
سفرهایی که در آنها ترجیح میدهد تا به خانه آدمها برود و با آنها زندگی کند. خانههایی که از طریق وبسایتهای مشخص برای میزبانان و میهمانان پیدا میکند. «استفاده از این سایتها هم آداب و رسومی داره. میشه رفت و تجربیات رو دید.
اینکه افراد درباره خودشون چی نوشتن. این دیگران که نوشتن جهانگردان یا آدمهای معمولی. همه با مشخصات کامل هستند. وقتی میبینی که کسی مشخصاتش واضح نیست، خب اعتماد هم نمیکنی» برای همین دل به راه زدن آسانتر میشود. آن هم با هر وسیلهای. قطار، اتوبوس، ماشین، هواپیما «دربعضی از مسیرها سفر هوایی ارزونتری داشتم.
مهم اینه که بدونی کدوم مسیر بهتره و باید درموردش اطلاعات جمعآوری کرد». مهتاب چند باری هم سفر هیچهایکی داشته. زمانی که فکر میکرده مسیر کوتاه است و میشود پیاده رفت اما راه خیلی طولانی شده و در نتیجه از این مدل سفر استفاده کرده است.
دشتهای آفتابگردانِ آریزونا. خاکهای رس اُکلاهاما و طوفانهایی که بوتههای خار را درجادههای بیرهگذرش جابهجا میکنند. مانند تصویری از فیلمهای وسترن. پر از مه و گردوخاک. سرخپوستان نیومکزیکو که تعدادشان در این ایالت از همه جا بیشتر است و ساکن دشتهایی بیآبند و در آخر، شهر ممفیس در ایالت تِنِسی.
شهری درجوار رود میسیسیپی. رودی که مانند آینه تصویر شهر را درخود جا داده و تصویر شهر در آب تصویری جادویی است که ماهِ شبهایش آن را تکمیل میکند. ماهی درخشان چون نگین در روخانه. ماهی شبیه کارت پستال. شبیه نقاشی.
این تصاویر، به جا مانده از سفر زنی است که به تنهایی از غرب آمریکا به شرق آن رفته. آن هم در زمانی که تنها ١٩سال داشته. اینها، تصاویری است از نخستین سفرهایش با خود. سفری که در آن یک هفته رانندگی کرده و یاد گرفته چطور میشود زنی تنها دل به جاده بزند و دوهزارو٣٠٠ مایل طی کند. مهتاب میرطاهری حالا وقتی از آن روزها یاد میکند، صدایش جلا دارد. میدرخشد «اونموقع به نظرم نمیومد کار بزرگی باشه ولی سالهای بعد دیدم کمتر آدمهایی هستند که از یک سر آمریکا به سر دیگهاش را رانندگی کرده باشن و این خیلی باعث خوشحالیم شد.»
١٧سالگی برای درس خواندن راهی غربت میشود و ٢٠ سالگی دانشگاهش را از غرب به شرق آمریکا تغییر میدهد. برای رفتن به شرق، بلیت هواپیما نمیخرد یا به ایستگاه قطار نمیرود؛ دل به جاده میزند و از همانجا هم هیجان سفرکردن برایش شروع میشود.
هیجانی که سالهای بعد، از او جهانگردی میسازد که بیش از ٥٠ کشور دنیا را دیده. مردم برایش نه فقط آدمهایی عادی که نمونهای جذابند بلکه سفر برای دیدن آنهاست. سفرهایی به قصد دیدن انسانها و شناخت حال و هوایشان و آنطور که خودش میگوید، سفرهای اجتماعی. دشت آفتابگردان آریزونا حالا بعد از سالها همان تصویر روشنی را دارد که داشته.
همان تصویری که میگوید: «با خودم گفتم باید بار دیگه به اونجا برگردی و با تمام وجود بهش خیره بشی» تصویر زندگی در آمریکا با درس خواندن در رشته معماری تمام میشود و مهتاب بعد از مدتی کارکردن تصمیم میگیرد تا اینبار بارش را ببندد و رویای سفرکردنش را عملی کند.
مقصد نخستین سفرهایش هم میشود اروپای غربی. برای نخستین سفر چمدانش را آماده میکند با وسایل بسیار «نخستینبار که سفر رو شروع کردم، چمدان بردم و همون موقع فهمیدم نباید همچین چیزی میآوردم. برای هر سفر باید وسیله مخصوص برد. برای بعضی سفرها چمدون و برای بعضی کولهپشتی. در ایستگاه قطار مرکزی کلن کمدی اجاره کردم تا چمدون رو بذارم اونجا. با چمدون نمیشد سفر کرد.»
سفری که به نوعی سفری مجانی است و مسافر معمولا با ایستادن کنار جاده و نشان دادن انگشت شست یا اشارات مختلف خواهان آن میشود تا رانندگانی که مایل به سوارکردن او به صورت مجانی هستند، متوقف شوند. سفر مجانی اما برای او تعریف چندانی ندارد و میگوید: «باید هدف از سفر مشخص باشه.
من هیچوقت یک هیچهایکر نبودم. خصوصا تو کشورهایی که من سفر کردم، چون کشورهایی ارزون بودن که مردمش هم ثروتمند نیستن» به نظر میرطاهری وقتی فردی درکشوری چون نپال با درآمدی پایین زندگی میکند، همان مقدار اندک کرایه که بهعنوان قدردانی به او میدهی هم، برایش ارزشمند است و هیچهایک شاید برای تمام کشورها سفر مناسبی نباشد.
آن هم برای مسافری که دوست دارد از هرکجا که میگذرد و با هر که آشنا میشود، ردی از خودش در خاطر او به جا بگذارد و میداند اگر سخاوت مردم جهان نباشد، هیچ جهانگردی نمیتواند به سفرکردن ادامه بدهد. «دوست دارم چیزی، هرچند کوچک بهعنوان یادگاری به کسی که سفرهای جلوم باز کرده یا من رو در خونهاش نگه داشته، بدم. یک گوشواره. یک دستبند یا هرچیز دیگه. باید ردی از آدم درخاطر آدمهای دیگه باقی بمونه.»
هائیتی، مقصدی ترسناک
مهتاب علاوه برچند سالی که در آمریکا ساکن بود، چند سال هم ساکن برلین شد. سالهایی که در آن همچنان سفر جزو جداییناپذیر زندگیاش بود و چون شغلش پروژهای بود، این کار برایش آسان «بعد از اتمام هر پروژه معماری، سفر شروع میشد.» برلین اما با زمستانهای سرد و تاریک و هوایی که باید روزها برای دیدن آفتاب لحظهشماری کرد، برای مهتاب که نور را دوست داشت، مکان مناسبی نبود و برای همین هم تصمیم گرفت راهی نیمکره جنوبی جهان شود. جایی که گرم است و آفتاب با قدرت خودش را به زمین میرساند.
جمهوری دومینیکن در دریای کارائیب مقصد سفر شد و در این سفر برخلاف باقی سفرها همسفر داشت. بعد از چند روز لذت از گرما و هوای دومینیکن، کشور همسایه یعنی هائیتی جذبشان کرد و آنها هم راهی یکی از خطرناکترین کشورهای دنیا شدند. کشوری که در آن دولت مشخصی وجود ندارد و زیرنظر نیروهای سازمان ملل کنترل میشود. ممکن است در آن دزدیده شوید و بهعنوان گروگان از خانوادهتان پول گرفته شود. داشتن اسلحه در آن آزاد است و شبها صدای تیراندازی خواب را از چشم میگیرد.
«درکنار همه چیز، مردم بسیار خونگرم و مهربانی داشت اما سفر سخت و خطرناکی بود. خصوصا با همسفری که آشنا به موقعیت اونجا نبود و باید هم مراقب او میبودم و هم حواسم به سفر میبود.» بعد از دور روز اما عطای هوای خوب و مردم خونگرم را به لقایش بخشیدند و به اروپا بازگشتند و مهتاب سفرهای تنهای خود را به اروپای شرقی آغاز کرد، «کشورهای اروپای شرقی رو کامل دیدم. تمامش رو. بخصوص بالکان»
علاوه بر هائیتی که تجربه عجیبی برایش بود. جاهایی بوده که ترسیده باشد و لذت سفر را ترس احاطه کرده باشد. مثل وقتیکه در مرز مقدونیه و یونان، پلیس از بین مسافران فقط او را برای بازرسی از اتوبوس خارج کرد. شب بود و ترس از اینکه اجازه عبور ندهند، برایش وحشتناک بود یا زمانی که برای نخستینبار به کوزوو رسید.
چهار صبح بود و او چون عادت داشت همیشه روزها وارد منطقه جدید شود، ترسید «وقتی به شهر جدیدی میرسم در همان ساعات اول از خودم میپرسم اینجا میتونه شهر من باشه؟ چون من خودم رو توریست نمیدونم و دوست دارم سفرهام رو زندگی کنم.
بعضی جاها اونقدر صمیمانه و آشنا هستن که احساس میکنم خونه ام، مثل ورشو که بوی ترکیبی از درختان چنار با دود ماشینها رو میداد درست مثل خیابونهای تهران. بعضی شهرها هم چهره زمخت و نچسبی دارند، مثل پودگوریتسا در مونته نگرو که کمتر از دو ساعت ترکش کردم و راهی سواحل خلیج کوتور و دریای آدریاتیک شدم.»
جهانگردی با دوربین موبایل
مهتاب برای گشتن جهان، آن را تکهتکه کرد و در این سالها گاهی تمام وقت و گاهی چند ماهی ازسال هر تکه از جهان را دید. تکههای دیده از آسیا هم تایلند، کامبوج، ویتنام، گرجستان، جمهوری آذربایجان، تاجیکستان، قطر، سوریه، لبنان، امارات و ترکیه بود. کشورهایی که هرکدامشان دنیایی جداگانه بودند. دنیایی که برای ورود به هرکدامشان باید حال و هوای آنجا را میگرفت. حتی نوع لباس پوشیدنش «سفرهای من با سفر فردی که میخواد بره طبیعت رو ببینه یا موزه رو فرق داره.
من میخوام با آدمها تعامل کنم و برای همین هم باید شبیه اونها بشم. اگر شبیهشون نباشی، اونها تو رو به دنیاشون راه نمیدن. خیلی از افراد فکر میکردن من بومی هستم» و وقتی با آنها صحبت میکرد، میفهمیدند که بومی نیست.
گاهی زبان انگلیسی هم به کار نمیآمد و مردم بعضی از نقاط جهان با آن آشنا نبودند. آنجا لبخند و اشاره کارگر بود و درواقع زبان بدن. زبانی مشترک میان تمام انسانها که بعضی آن را فراموش کردهاند. همین نگاه به سفر هم عاملی بود که با وجود داشتن دوربینهای حرفهای، درهنگام معاشرت با مردم کمتر دوربین بیرون بیاورد.
کاری که میتوانست تعامل را خدشهدار کند، «من عکاس نیستم و فقط با موبایل عکس میگیرم. از خیلی ازسفرها عکس ندارم حتی. چون به نظرم از منظره عکس انداختن کار راحتیه، ولی من چون به زندگی اجتماعی علاقه دارم، جریان زندگی اجتماعی با حضور دوربین عوض میشه. وقتی دوربین درمیاری، جو عوض میشه.
به همزدن اون حس و حال با دوربین کار سختیه برام. برای من گوشیهای هوشمند تحولی بوده در سفرهام که بتونم تجربیاتم رو منتشر کنم و برای مردم هم ارتباط گرفتن با گوشی تا دوربین راحتتر بود» و برای همین هم مردم به راحتی با او ارتباط میگرفتند، اما جالبترین نکته برای مهتاب که درمیان تمام مردم جهان مشترک است، روابط انسانی بود. همان مهر و عشقی که وجود دارد و نه رنگ میشناسد و نه زبان و نژاد. «جنس احساس همه آدمها یکیه و این عجیبترین و جالبترین چیزیه که میشه باهاش مواجه شد. چیزی که ساده گرفته میشه.»
سفر باید هدف داشته باشد
آرزویش ایرانگردی است. اینکه مانند باقی سفرهایش یک کوله بردارد و ماهها میان مردم زندگی کند اما هنوز مطمئن نیست که چقدر چنین چیزی عملی باشد. علاوه بر ایران قطب جنوب و زندگی با اسکیموها هم برایش همانقدر جذاب است و دیدن باقی کشورهای جهان که هنوز سراغشان نرفته، اما میان کشورهای بسیاری که دیده و مردم بسیاری که با آنها زیسته، تاجیکستان برای میرطاهری جذابیت خاص خودش را دارد. با آن لهجه شیرین و نحوه خاص فارسیزدنشان.
«انگار از تاریخ بیرون اومده بودن. با آداب و رسوم خاص خودشون. خصوصا که من زمان عید نوروز اونجا بودم و خیلی حال و هوای خوبی داشت.» حال و هوای همدلی و گرم گرفتن میهمان که وقتی مهتاب دل درد گرفت، همه برای خوب شدنش شروع به دعا خواندن کردند و برایش تدارک دیدند.
با اینکه او موزهگرد نیست اما موزه مردمشناسی کشورها برایش جالب است و موزه مردمشناسی تاجیکستان هم برایش همینطور بود. «درتاجیکستان از حروف سریلیک استفاده میشه و من مجبور شدم سریلیک یاد بگیرم که بتونم بخونم و بنویسم که تجربه بینظیری بود.» تجربه یادگیری زبان برای مهتاب مثل وقتهایی که به صورت داوطلبانه زبان آموزش داده، جالب بوده است.
وقتی درکشورهای کامبوج، تایلند و جمهوری آذربایجان سفرهایی با عنوان «سفر کار داوطلبانه» رفت و به بچههای بیسرپرست آنجا زبان انگلیسی یاد داد. کاری که دوست دارد در اردن هم انجام دهد «این نوع از سفر روش خاص خودشو داره. سایتهایی هست که ثبتنام میکنی و انتخابت میکنن و تجربه بینظیریه این نوع از سفر»
سفری که میگوید هرکس باید برای خودش از آن تعریف داشته باشد. هرکس باید بداند برای چه سفر میکند و آداب آن نوع از سفر را یاد بگیرد. «کسیکه هیچهایک میکنه با تفکرخاص خودش اینکارو میکنه، کسانی هستند طبیعتگردند، عدهای هستن میرن استرالیا درفصلی که لاکپشتها از تخم بیرون میان تا فقط اونها رو بغل کنن و به دریا بندازن. سفر میتونه برای دیدن موزه و جاهای طبیعی باشه اما واقعیت این است که باید هدف مشخص بشه و برای اون هدف برنامهریزی کرد.
سفر باید معنا داشته باشه و باید آداب هر مدل از سفر رو دونست تا اگر به کشوری دیگه میریم، نماینده خوبی باشیم. باید اخلاق سفر رو رعایت کرد.» حالا مهتاب میرطاهری زنی است که سالها تنها و بدون همسفر راهی جادهها شده. سفرهایی که در آنها بارها مریض شده، پول از دست داده و سختی کشیده اما آموخته که باید برای شناخت آدمها دل به جاده بزند. آموخته که باید راههای کمهزینه را امتحان کند و آغوش تمام نقاط جهان هم برایش باز بوده. حالا دوست دارد در ایران هم بیش ازپیش چنین روحیهای ایجاد شود و احیانا کسی حتی زیرلب هم نگوید، «زن که نباید تنها سفر کند»
منبع: روزنامه شهروند