مقدمه داستان شروع سفر ما به هندوستان یک داستان کاملا معمولی است. معمولی مثل داستان برخی دهه شصتی های این روزگار که از آب و گل درآمده اند و عاشق ماجراجویی و سفر هستند. بگذارید داستانم را از نقطه دقیق تری شروع کنم؛ از یک شب
این سفرنامه حاصل تجربیات و نظرات شخصی من در طول 27 روز سفرتنهایی بکپکری به پنج شهر هند( بمبئی- جودپور- جیپور- آگرا- واراناسی و دهلی) هستش. سفرنامه رو به هفت قسمت تقسیم کردم و هر قسمت رو به یک شهر اختصاص دادم. بخش اول و دوم سفرنامه
سفر برای بعضیا یه ماجراجوئیه. یه وسیله برای کشف ناشناختهها. برای به چالش کشیدن خودشون در روبرو شدن با مشکلات و مسائل و تلاشی گاه موفق و گاه ناموفق برای حل اونها. یه جور معما که باید حلش کرد. سفر برای آدمهای ماجراجو مثه یه
بنارس یا واراناسی ...
شهر مقدس هندوها ، شهر خدای شیوا .شهری که پیروان بودا و هندو و آیین جین به آرامی در کنار یکدیگر زندگی می کنند.
شهر در کناره رودخانه مقدس گنگ قرار دارد .دلت میخواد بشینی و ساعت ها گنگ را نظاره کنی ...
یک سو مردها را می سوزاند ، سوی دیگر مردم در آب رودخانه حمام می گیرند، و آن سوی دیگر گروهی به عبادت به درگاه خدای خود مشغول اند و صدای راز و نیازشان بلند.
مردن در بنارس رستگاری بزرگی است و همین است که تعداد زیادی از مردم، این شهر را برای زندگی در سالهای پایانی عمر خود انتخاب می کنند.
در کنار رودخانه گنگ هر کس در حال و هوای خودش هست .کسی را با دیگری کاری نیست . گنگ، تماشای حال خوش و شاید ناخوش دیگران است و غرق شدن در حال و هوای خودت .
شهر شلوغ است و پر سر و صدا .مردم و صدای ممتد بوق و اتوریشکا و البته گاوهایی که برای خودشان قدم می زنند و کسی را با آنها کاری نیست بجز ادای احترام و تعظیم در مقابل آنها .
این شهر پر از جاذبه است .برایتان خواهم گفت در جای دیگر جاذبه هایش را .