همسفر نا‌متعارف ....

4.1
از 8 رای
خاطره سفر: همسفر نامتعارف + تصاویر
آموزش نوشتن خاطره سفر
02 خرداد 1400 17:00
6
7K

با قطار از شهر هانگزو (چین) به شهر نینگبو میرفتم. طول مسیر حدود سه ساعت و صندلی قطار بصورت اتوبوسی در ردیف های چهار تایی (دو ردیف دوتایی) بود. صندلی من کنار راهرو وسط بود. صندلیم را پیدا کردم و نشستم. بعد از چند دقیقه مردی میانسال که پاکتی کاغذی در دست داشت کنارم ایستاد و به صندلیش که کنار پنجره بود اشاره کرد. فورا بلند شدم و او روی صندلیش نشست و پاکت را کنار پایش گذاشت.

حدود ده دقیقه ای بود که قطار حرکت کرده بود که میز کوچک جلو رویش را باز کرد، خم شد و پاکت را روی میز گذاشت. از داخل پاکت یک بطری نوشیدنی و یک بسته پای مرغ مزه‌دارشده در آورد و روی میز گذاشت.

پای مرغ مزه‌دارشده از میان وعده های مورد علاقه چینی هاست.

در مدتی که در حال باز کردن بسته پای مرغ بود، من زیر چشمی نگاهی به بطری انداختم. روی برچست بطری چینی نوشته بود اما اعداد 500cc و 40% برایم قابل خواندن بود. نیم لیتر نوشیدنی با خلوص 40% !!!

درب بطری را باز کرد و یک قلپ بزرگ از بطری سرکشید. بلافاصله آروغی زد و بوی الکل در هوا پیچید. با هر قلپی، یک تیکه پای مرغ در دهان میگذاشت و استخوانهایش را روی میز تف میکرد و بعضا آروغی هم چاشنیش میکرد. نیم ساعتی مشغول بود تا بالاخره محتوی بطری، پاهای مرغ و تف کردن مداومش تمام شد.

 

Chi-0.jpg

خم شد و پاکت را روی میز گذاشت. خوشحال بودم که بالاخره این داستان هم تمام شد اما ناباورانه یک بطری جدید و یک بسته دیگر پای مرغ از داخل پاکت بیرون آورد و روی میز گذاشت. آشغالهای قبلی را درون پاکت ریخت و کنار پایش گذاشت.

مجددا همان داستان تکرار شد. سعی میکردم نگاه نکنم و ذهنم را با چیزهای دیگر مشغول کنم اما صدای آروغ و تف کردن مداوم همراه با بویی که در فضا پیچیده بود داشت کم‌کم حالم را دگرگون میکرد.

خوشبختانه بطری دوم هم تمام شد. آشغالها را درون پاکت ریخت و در حالی که پاکت را بدست گرفته بود اشاره کرد که میخواهد برخیزد. بلند شدم. تقریبا تلوتلو خوران به طرف انتهای واگن رفت.

نیم ساعتی گذشت و بر نگشت. در دل نگرانش شده بودم. به بهانه رفتن به توالت به انتهای واگن رفتم، دیدم با صورت برآفروخته در محل اتصال دو واگن به نحوی که باد به صورتش بخورد ایستاده و بیرون را نگاه میکند.

به صندلیم برگشتم. تا پایان مسیر همانجا ایستاده بود...

 

نویسنده: حمیدرضا فتح العلومی

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر