این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
برای یک سفر کاری دو روزه بلیط پرواز رفت و برگشت تهران به اردبیل را با خط هوایی ماهان گرفتم. هواپیما بدون تاخیر پرواز کرد. در حین پرواز پذیرایی انجام شد که اتفاقا بسته بندی جالبی هم داشت.
بعد از جمع آوری زباله ها توسط مهماندارها، متوجه شدم که خانم سرمهماندار در حال صحبت با ردیف های اول هواپیماست. چون صندلیم کنار راهرو بود، دید خوبی به راهرو داشتم و کنجکاو شدم بفهمم موضوع چیه.
سرمهماندار ردیف به ردیف به سمت عقب هواپیما میومد و مطالبی را به تک تک مسافرها میگفت. نزدیکتر که شد، کم و بیش صداش را میشنیدم. بیشتر تعارف و تشکر بود اما نکته جالبش اینجا بود که با تک تک مسافرها چشم تو چشم میشد و با لبخندی روی صورت با اونها صحبت میکرد. به من که رسید با همون لبخند مطالبش را تکرار کرد که خوش آمدید و امیدوارم پذیرایی مورد پسندتون بوده باشه و ببخشید اگر کم و کاستی بود و ... در آخر هم گفت اگر چیزی نیاز دارید، بفرمایید.
ضمن تشکر گفتم اینجا کمک های اولیه هم دارید؟
حالت صورتش تغییر کرد و با لحنی نگران پرسید: حالتون خوب نیست؟ قرصی... چیزی... لازم دارید؟
گفتم نه! اما دارم ذوق مرگ میشم... انتظار چنین حرکتی را تو پرواز نداشتم.
خودش و اطرافیان که مکالمه ما را میشنیدن زدن زیر خنده. گفت از وقتی سرمهماندار شدم، تو هر پروازی که وقت کنم این کار را انجام میدم. بهش خداقوت گفتم و بخاطر کار قشنگش خیلی ازش تشکر کردم. پلاکی روی لباسش نصب شده بود که اسمش را خانم بهمنی نشون میداد. با خودم فکر کردم چقدر ساده میشه با چند کلمه حال دیگران را خوب کرد...از نکات جالب دیگه در این سفر این بود که در پرواز برگشت صندلیم بطور اتفاقی درست کنار صندلی رفتم افتاده بود.
نویسنده: حمیدرضا فتح العلومی