این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
از سالها قبل علاقه زیادی به مسافرت خارجی داشتم. وقتی ازدواج کردم به شوهرم گفتم که در اولین موقعیت مناسب دوست دارم مسافرت خارجی بریم. تا چندسال بعد از ازدواج به خاطر شرایط مالی امکانش نبود تا اینکه خردادماه سال 91 بالاخره شرایط مهیا شد و یک تور مسافرتی برای استانبول ثبت نام کردیم. خیلی خوشحال بود و با هیجان و ذوق برای سفرمون برنامهریزی می کردم.
پروازمون از تهران بود بنابراین چندساعت قبل از حرکت با یه پرواز دیگه از شهر خودمون به تهران اومدیم. بماند که چقدر استرس داشتیم که یه وقت دیر نرسیم ولی خداروشکر تقریبا 3 ساعت قبل از پرواز رسیدیم فرودگاه و مقدمات لازم انجام شد.
بعد از گرفتن کارت پرواز منتظر اعلام سوار شدن به هواپیما شدیم. جایی که نشسته بودیم خیلی خلوت بود. به همسرم گفتم ببین پروازهای خارجی هم تاخیر دارن نگاه کن هیچ کس نیومده...
زمان زیادی گذشته بود حوصلمون سر رفته بود و طبق معمول چاقالوها از بوفهای که نزدیکمون بود تنقلات خردیدیم و مشغول خوردن و صحبت کردن شدیم. بعد ازخوردن آبمیوه به همسرم گفتم بریم اطراف یه دوری بزنیم ببینیم چه خبره... هنوز چند قدمی راه نرفته بودیم که آقای جوانی را دیدیم از روبرو با سرعت میدوید نزدیک ما که رسید گفت آقای (نام فامیلی همسرم) گفتیم بله. گفت آقا کجائید؟ پرواز معطل شماست!
چندین بار اسمتون رو پیج کردیم( همون موقع که با ولع در حال خوردن بودیم). او دوید و گفت بدوید هواپیما میخواد پرواز کنه دیگه.
اون موقع هم من و هم همسرم اضافه وزن خیلی زیادی داشتیم. فقط خدا میدونه سراشیبی خروج از ساختمان تا سوار شدن به اتوبوس رو چطوری دویدیم و هر لحظه ممکن بود مثل کدوی قلقلزن به پایین پرت بشیم با هر قدمی که به زمین میکوبیدیم انگار کل ساختمون میلرزید. وقتی سوار آخرین اتوبوسی که به سمت هواپیما حرکت میکرد شدیم از خجالت نمیتونستیم سر بلند کنیم، حالا هم که چندسال از اون ماجرا گذشته هنوز از یادآوریش خجالت میکشم.
این اولین خاطره مسافرت خارجی ما بود. خاطرات خندهدار و آبروریزی دیگای هم دارم که بعدا براتون مینویسم.
نویسنده: -