این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
یادمه حدودا خرداد 88 بود که برای حج عمره با خانمم و دخترم که اون موقع دو ساله بود، عازم شدیم.
تو هفته دوم سفر که در مکه حضور داشتیم, دخترم دچار آنفلوانزای بسیار شدیدی شد و تقریبا تا چهار روز هیچی بجز کمی آب نخورد. با وجود اینکه پزشک هستم ولی واقعا مستاصل شده بودم. هر چیزی به فکرم می رسید، امتحان کردم ولی مشکل حل نشد که نشد. خیلی ضعیف شده بود.
داشتم با اعصاب خورد تو خیابونا میگشتم که یه دفعه یه نانوائی دیدم و بدون هر گونه فکری دو تا نون گرم خریدم و سر راه از سوپرمارکت به عنوان آخرین تیر در ترکش, یه بستنی هم خریدم و راهی هتل شدم.
خانمم تا منو دید، گفت: آخه آنفلوانزا و بستنی؟
گفتم: دیگه صحبت مرگ و زندگی و رسوندن انرژی به بچه هست, چاره ای نداریم. باید این رو هم امتحان کنیم شاید بستنی رو بخوره.
جالب این بود که تا بوی نون داغ به مشام بچه رسید، شروع به خوردن کرد. باورم نمیشد. تو این مدت انواع غذاها رو براش خریده بودم ولی نون خالی رو خورد و بعدش هم بستنی. چقدر هم بستنی بدمزه ای بود.
جالبه، بصورت معجزه آسائی مشکلات حل شد. اشتهای بچه کم کم برگشت و نگرانی ما هم برطرف شد. تا قبل از این فکر نمی کردم یه نون این همه مشکلات رو بتونه حل کنه.
نویسنده: کامران یزدان پناه