نیوزلند شرقی ترین کشور دنیا (قسمت سوم)
مانند هتل آکلند، هتلِ ولینگتون را نیز از ایران رزرو اینترنتی کرده بودم؛ هاستلی با نام Lodge in the City. هاستل در تقاطع خیابانهای تاراناکی (Taranaki) و ویویان (Vivian) و در نزدیکی دانشکده معماری و طراحی دانشگاه ویکتوریا قرار دارد. موقعیت مکانی هتل از خود آن بهتر است! قیمت اتاق یک تختهای که گرفتم، کمی ارزانتر از هتل آکلند، و شبی 53 دلار نیوزلند بود. پنجرة اتاق من رو به چهارراه باز میشد. این به من اجازه میداد که در هنگام حضور در اتاقم بتوانم رفت و آمدهای مردم را نظاره کنم و نحوة رانندگی شهروندان را از بالا و با دقتی بیشتر شاهد باشم.
باغ گیاهشناسی
در مسافرت، برای من و چشمی دوربین عکاسیام، طبیعت و زیباییهای مسحور کنندة آن جایگاهی ویژه دارد؛ حال این طبیعت طبیعی باشد یا ساختة دست بشر. صبحِ یکی از روزهای حضورم در ولینگتون را به تماشای باغ گیاهشناسی اختصاص دادم. مانند بسیاری از شهرهای معروف جهان، ولینگتون دارای یک باغ گیاهشناسی (Botanic Garden) بسیار زیبا است که میتوان توسط تراموای برقی (Wellington Cable Car) از داخلِ شهر به نقطهای در بالای باغ رفت. تراموا هر ده دقیقه یکبار از ساعت 7 صبح تا 10 شب، از شهر به سمت باغ و برعکس حرکت میکند. قیمت بلیت یکسره، 4 دلار نیوزلند و قیمت بلیت رفت و برگشت 7 دلار است؛ من یک بلیت یکسره خریدم با این نیت که راهِ بازگشت از باغ را پیاده برگردم.
کارِ ساختِ تراموای برقی که یکی از نمادهای شهر ولینگتون محسوب میشود در سال 1899 آغاز و در سال 1902 تراموا راه اندازی شد. طولِ مسیر این قطار 628 متر است که در یک مسیرِ کاملاً سرسبز و شیبدار، 120 متر ارتفاع میگیرد. قطار حدود 18 کیلومتر بر ساعت سرعت میگیرد و حدود 100 مسافر ظرفیت دارد. سوار شدن بر تراموا و اوج گرفتن بر تپهای داخل و مشرف بر شهر که باغ گیاه شناسی بر بالای آن واقع شده، برای هر مسافری که به ولینگتون میرود واقعاً خاطرهای فراموش نشدنی خواهد بود.
تراموای برقی ولینگتون (عکس شخصی نیست)
تراموای برقی ولینگتون (عکس شخصی نیست)
باغِ جذاب گیاهشناسی در مرکز شهر و در مساحتی حدود 25 هکتار در سال 1868 بنا شده است. پیچ و خمهای خیابانهای باغ، حالتی رویایی به آن میدهد و در هر قسمتی، میتوان با گونه هایی متنوع از گیاهان، گلها و درختان مواجه شد. هر بخشِ باغ به سبک یکی از باغهای نقاطِ مختلفِ جهان آراسته شده است.
باغ گیاه شناسی
باغ گیاه شناسی
باغ گیاه شناسی
باغ گیاه شناسی
باغ گیاه شناسی
یکی از نکات جالبی که در باغ دیدم، نیمکتهای فلزی-چوبی زیبایی بود که بازماندگانِ برخی از افراد درگذشته به یادبودِ عزیزِ از دست رفتة خود در باغ نصب کرده بودند و بر روی پلاکِ کوچکی، مشخصات و سال تولد و وفات او را حک کرده بودند. در نوع خود کار جالبی بود؛ هم یاد عزیزشان را زنده نگاه داشته بودند و هم آرامش و آسایشِ رهگذرانِ پارک را فراهم آورده بودند. همین باعث شد که در یک استراحتِ چند دقیقهای که بر روی یکی از این نیمکتها نشسته بودم، حمد و سورهای برای آن مرحوم بخوانم!
باغ گیاه شناسی
آسایش برای زندگان، آرامش برای رفتگان؛ باغ گیاه شناسی
موزه نیوزلند
اگر به دنبالِ مشاهدة سیرِ تکمیلی تاریخِ چند صد سالة کشور نیوزلند باشید، بهترین مکانی را که میشود توصیه کرد، موزه نیوزلند (Museum of New Zealand) در شهر ولینگتون است که در مجاورت بندرگاه قرار دارد و آغاز به کارِ آن به سال 1865 باز میگردد. نامِ دیگر موزه Te Papa Tongarewa است، در زبان محلیِ مائوری، به معنای "جایگاه گنجینه های این سرزمین" است؛ نامی است با مسما برای آن. موزه درواقع شاملِ موزة ملی و گالری هنری است و در ساختمانی با معماری خیره کننده در شش طبقه ساخته شده است و هرطبقه به بخشی تعلق دارد. طبقِ آمار سایتِ موزه، در سال بیش از یک میلیون بازدید کننده به تماشای آن میروند. ساعات کار موزه از 10 صبح تا 6 بعد از ظهر، و بازدید از آن رایگان است.
نمای ساختمان زیبای موزه ته پاپا
نماد موزه ته پاپا
شعارِ مدیریتِ مجموعة Te Papa "توجه به گذشته؛ نگاه به آینده" است؛ یعنی توجه توأمان به گذشته ای که بوده و آینده ای که خواهد آمد. این برای کشوری مانند نیوزلند که تاریخِ آن از پیشینة تاریخیِ بسیاری از دیگر کشورهای جهان کوتاهتر است، به نظر نگاهی است راهبردی که باعث میشود نسلِ جوان کشور ضمن توجه به همین تاریخِ کوتاه و مختصر و ممانعت از ایجاد یأس تاریخی در آنها که در کجای تاریخِ جهان ایستاده اند، به پیشرفت کشور در آینده توجه نمایند. اگر دقت شود، این سیاستی است که در برخی از کشورهای جهان که فاقدِ تاریخی طولانی و درخشان هستند، مورد اجرا واقع شده است. یعنی ضمنِ جمع آوری کوچکترین آثارِ تاریخی و حتی تاریخسازی! مردمانِ خود را متوجه افق راهِ آینده نیز میسازند.
مثالِ برجستة این سیاست را میتوان در کشورهای حاشیة خلیج فارس، به ویژه کشورهایی که تاریخِ تأسیس یا تشکیلشان به پایان جنگ جهانی اول یا دوم باز میگردد، شاهد بود. در موزههای نیوزلند به ویژه در موزة مورد گفتگو، بسیار شاهد این نکته بودم. برای مثال، سُکانِ یکی از کشتیهایی را که در اوایل قرن بیستم مهاجران اروپایی با آن به نیوزلند آمده بودند، نقشههای آن کشتیها، دوربینهای دریانوردیِ مربوط به فلان ناخدا یا میز هیأت رئیسه اولین پارلمان کشورشان را با سلام و صلوات در ویترینها یا غرفههای موزه گذاشته بودند، که عمر هیچ یک از این وسایل از صد و ده، بیست سال تجاوز نمیکرد. مطمئن هستم در خانة پدربزرگ بسیاری از ما ایرانیان، آثار تاریخی با عمری بیشتر از وسایلی که گفتم را میتوان یافت! حیف است از کشور تاریخی ایران که هر خانة قدیمیِ مردمانِ آن، خود موزهای است، چنین به تاریخ و بازمانده های تاریخیِ خود کم توجهی میکند.
تصویری از داخل موزه ته پاپا
تصویری از داخل موزه ته پاپا
تصویری از داخل موزه ته پاپا
تصویری از داخل موزه ته پاپا
کلیسای جامع قدیمی سنتپل
هموراه یکی از مکانهایی که در مسافرتهایم سعی دارم از قلمِ تماشایشان نیندازم، کلیساها هستند. معمولاً در هر کشوری، با هر آداب و سنت و آیینی، مکانهای مذهبی و معماریِ به کار رفته در آنها در اوجِ زیبایی هنری هستند. این زیبایی آفرینیِ هنرمندانه باز میگردد به معمار و خالقِ اثر که آن کلیسا، مسجد، کنشت، یا حتی معبد بودایی را قسمتی از روح و جانِ خود و در برخی از ادیان، بخشی از روح و جانِ خالقِ خود میدیده و در خلقِ آن از جان و دل مایه میگذاشته است. گویی میخواسته روح آیینش را به بهترین وجه در مخلوقِ هنریِ خود متجلی نماید، یا آنکه از خالقِ حقیقیِ آفرینش الگوبرداری نماید در آفریدن به بهترین صورتِ ممکن. از این رو در کشورهای مسیحی، رفتن به کلیساها را از دست نمیدهم، تا بتوانم بهترین نوع و اسلوبِ معماری آن کشور را در قالبِ کلیسا مشاهده نمایم. بنای زیبا و چوبیِ کلیسای جامع قدیمیِ سنتپل (Old St Paul's Cathedral) که در نزدیکی پارلمان نیوزلند قرار دارد، نمونه ای از احیای معماری گوتیک در قرن نوزدهم است. بنا به راهنمایِ نصب شده در ورودیِ کلیسا، بنای کلیسا در سال 1866 ساخته شد، هرچند در طولِ سه دهة بعد، بخشهای دیگری به ساختمانِ اصلی اضافه گردید.
نمای ورودی کلیسای سنت پل
بنای چوبی داخل کلیسا را از زیبایی، به داخلِ کشتیهای بازرگانی یا جنگیِ اسپانیایی قرن پانزدهم مانند میکنند؛ با پنجره هایی رنگی که بر شکوه و جلالِ کلیسا میافزاید. در شبستانِ کلیسا پرچمهای نیروی دریایی سلطنتی انگلستان، نیروی دریایی نیوزلند و تفنگدارانِ دریایی آمریکا که همگی در جنگ جهانی دوم خدماتی برای کشور انجام داده بودند نصب شده است. کلیسای جامع قدیمی سنتپل مکانی است محبوب برای بازدیدِ توریستهای شهر ولینگتون.
نمای داخلی و محراب کلیسای سنت پل
نمای داخلی کلیسای سنت پل
نمای داخلی کلیسای سنت پل
نمای داخلی کلیسای سنت پل
نمای داخلی کلیسای سنت پل
نمای داخلی کلیسای سنت پل
پناهگاه حیات وحش زلاندیا
در فاصلة حدود ده دقیقه از مرکزِ شهر، منطقة حفاظت شدة حیات وحش با نام زلاندیا (Zealandia) وجود دارد. در تجربه ای گرانبها، شما میتوانید با پیادهروی در این جنگل 25 هکتاری و محصور، برخی از گونه های جانوریِ کمیاب و خاصِ قارة اقیانوسیه به ویژه کشور نیوزلند را از نزدیک مشاهده کنید.
نمای ورودی زلاندیا (عکس شخصی نیست)
حیواناتی مانند نوعی طوطی جنگلی بازیگوش با نام کاکا (KaKa)، گونهای سوسمار با نام توآتارا (Tuatara)، مارمولکی با نام ژِکو (Gecko)، پرندهای با نام هیهی (Hihi)، پرندهای بدونِ قدرت پرواز، بزرگتر از مرغ و با رنگِ بنفشِ مایل به آبی به نام تاکاهه (Takahe) که امروزه فقط حدود 250 عدد از آن در جهان باقی مانده است و حیواناتی دیگر.
پرنده تاکاهه (عکس شخصی نیست)
پرنده تاکاهه (عکس شخصی نیست)
همچنین اگر شما تورِ شبانة گشت در جنگل با قیمتِ حدود هشتاد دلار را انتخاب کنید، شانس این را خواهید داشت که پرندة معروف و در معرض خطرِ کیوی (Kiwi) را نیز ببینید.
پرنده کیوی (عکس شخصی نیست)
پرنده کیوی (عکس شخصی نیست)
پرنده کیوی (عکس شخصی نیست)
پرنده کیوی (عکس شخصی نیست)
کیوی پرنده ای است بومی کشور نیوزلند و فاقد قدرت پرواز، با جثه ای به اندازة مرغ خانگی و نوکی بلند و نسبتاً باریک که به عنوان نماد ملی نیوزلند به جهان معرفی شده است و شکل آن را در بسیاری از سمبلهای این کشور از جمله تمبرهای پستی و لباس ورزشکاران میتوان مشاهده کرد. کیوی پرندهای است خجالتی که فقط شبها از لانة خود خارج میشود. کیوی در بین پرندگانِ جهان، در مقایسه با جثة خود بزرگترین تخم را میگذارد. من که به عکس و عکاسی بسیار علاقهمند هستم، یکی از گرانبهاترین تجربیاتم در مسافرت را در زمان حضور درهمین پارک جنگلی به دست آوردم؛ این که هنگام استراحت شبانگاهی در هتل باید حتماً باتری دوربین را شارژ کرد حتی اگر تصور شود که به اندازه کافی شارژ دارد. و آن بعد از ظهری که به بازدید از منطقة حفاظت شده اختصاص داده بودم، هنگام ورود، من بودم و یک دوربینِ بدون شارژ!
خیابان کوبا
بی تردید یکی از معروفترین خیابانها در نیوزلند و پُر ترددترین در ولینگتون، خیابان کوبا (Cuba Street) است؛ هم نامِ یکی از کشتیهایی که در سال 1840، مهاجرانِ اروپایی را به این کشور آورد. در این خیابانِ زیبا و کم عرض که بیشتر برای پیادهروی شهروندان طراحی شده است و با نصبِ نیمکتهای فراوان در طول خیابان، به آسایشِ آنها توجه ویژه شده است، میتوان نظاره گرِ تعداد زیادی کافی شاپ، بوتیک، فروشگاههای مُد، گالریهای هنری، فروشگاههای وسایل موسیقی و رستوران بود. دانشکدة معماری دانشگاه ولینگتون نیز همسایة این خیابان است.
ورودی خیابان کوبا
نمایی از خیابان کوبا
نمایی از خیابان کوبا
انتهای خیابان کوبا
ساختمان قدیمی دولت
پس از معبد تودایجی (Todai-ji) در ژاپن، ساختمان قدیمی دولت (Old Government Buildings) در ولینگتونِ نیوزلند بزرگترین ساختمان چوبیِ جهان است. بنای این ساختمانِ چهار طبقه در سال 1876 تکمیل شد و اکنون یکی از قدیمیترین بناها در ولینگتون میباشد. بیشترِ ساختمان از چوبِ کاجِ بلندِ بومی کشور نیوزلند ساخته شده است. به همین دلیل، این ساختمان نخستین بنا در جهان بود که در آن استفاده از سیگار ممنوع شد.
نمایی از ساختمان قدیمی دولت
نمایی از ساختمان قدیمی دولت
مالکانِ این ساختمان در دهه های گذشته چندین مرتبه تغییر کردهاند. مدتی از ساختمان به عنوان محلِ کابینه دولت استفاده میشد؛ سپس در دورهای تحت مالکیت وزارت آموزش و پرورش و پس از آن وزارت حفاظت از محیط زیست درآمد. از سال 1996 و پس از بازسازی، با قراردادی پنجاه ساله این ساختمان در اختیار دانشگاهِ ویکتوریا قرار گرفت و دانشکدة حقوق در آن مستقر شد. روزی که در پیاده روی خیابانِ مقابل به نظارة ساختمان ایستاده بودم و از آن عکاسی میکردم، زیبایی بنایِ چوبی آن مرا مجذبِ خود کرد و به داخل رفتم؛ زیباییِ معماری در داخل دوچندان بود. چوبهای به کار رفته در دیوارها، درها و پنجرهها همگی از جلا برق میزدند و با وجودی که از ساختمان استفادة آموزشی میشد،
بوی کهنگیِ صد و چهل سالة آن اصلاً به مشام نمیآمد؛ گویی به تازگی از دستِ معمارِ چیره دستِ خود خارج شده بود. به کتابخانه و تعدادی از کلاسها نیز رفتم؛ آنها هم همینگونه بودند. سپس به طبقة دوم سرک کشیدم که در آن، اتاقِ برخی از اساتید دانشکده و همچنین تعداد دیگری از کلاسها قرار داشت؛ آنجا هم در اوجِ شکوه، زیبایی و تمیزی بود. سکوتِ حاکم بر ساختمان، با وجود رفت و آمدِ گاه و بیگاهِ دانشجویان، جالب می نمود و بر وقارِ آن می افزود.
نمای داخلی بسیار زیبای ساختمان قدیمی دولت
ساختمان پارلمان
ساختمان چهارطبقه و زیبای پارلمان نیوزلند که به Beehive معروف است، در مرکز شهر ولینگتون قرار دارد و یکی از جاذبه های گردشگری آن است که در دهه هفتاد میلادی و با نمایی سنگی ساخته شده است.
نمایی از پارلمان کشور نیوزلند
نمایی از پارلمان کشور نیوزلند
نمایی از پارلمان کشور نیوزلند
همچنین در مجاورت ساختمان پارلمان، عمارت بسیار زیبای کتابخانه پارلمان بر شکوه این مجموعه میافزاید. فضای سبزِ مقابل این ساختمانها و صندلیهایی که در کنار آن نصب شدهاند، رهگذران را به دمی نشستن و لذت بردن از شکوه معماری ساختمانها دعوت میکنند.
نمای کتابخانه پارلمان
نمای کتابخانه پارلمان
ایرانیانی که دیدم
اصولاً در کشوری بسیار دور از ایران مانند نیوزلند، نباید مانند ترکیه، بسیاری از کشورهای عرب همسایه و اکثرِ کشورهای اروپایی یا آمریکا توقعِ مشاهدة ایرانیان را داشت. در کنار بُعد زیاد مسافت و هزینة زیادِ مسافرت به نیوزلند، باید به موانعِ بسیار در دریافتِ ویزا نیز اشاره کرد؛ حتی دشوارتر از ویزای شینگنِ کشورهای اروپایی! بر اساسِ آمار رسمی و دولتی در سال 2006، تعداد ایرانیان مقیم در نیوزلند 2793 نفر هستند. آمارِ غیر رسمی، تعداد ایرانیان مقیم نیوزلند را هشت تا دوازده هزار نفر اعلام میکنند که عموماً در شهرهای بزرگ این کشور به ویژه آکلند، کرایستچرچ، ولینگتون و هامیلتون سکونت دارند. اغلب این ایرانیان مهاجرانی هستند که پس از انقلاب ایران به نیوزیلند آمدند.
جامعة ایرانیان در اوایل دهه 1980 و در طول جنگ ایران و عراق گسترش یافته است. همچنین کشور نیوزیلند به عنوان مقصد اولیه مهاجران ایرانی که در دهه 1990 قصدِ مهاجرت به استرالیا را داشتند نیز محسوب میشود که برخی از آنها در همان نیوزلند ساکن شدند. یکی از سایتهایی که توسط ایرانیانِ مقیم نیوزلند راه اندازی شده است و اطلاعات مفیدی از ایرانیان را میتوان در آن یافت، سایت irannz.net میباشد.
من در مدت دوازده روزی که در آن کشور بودم، با برخی از ایرانیان به صورت اتفاقی دیدار داشتم. دو نفر از آنها، دانشجویانی بودند که در زمان برگزاری کنفرانس دیدمشان و مشغول تحصیل در مقطع دکترا بودند. یک بار هم در ساحلِ آکلند، چهار نفر آقا و خانم را با فرزندانشان دیدم که چند سالی از اقامتشان در آن شهر میگذشت و در دانشگاه تحصیل میکردند. مورد دیگر زن و شوهری بودند که یک روز در فروشگاهی در ولینگتون آنها را دیدم. گفتند که تفریحی آمده اند؛ اما هدفِ دومشان از مسافرت آن بود که شرایطِ نیوزلند را برای ادامة زندگی بسنجند.
ظاهراً از نظر اقتصادی مشکلی نداشتند. دیدار اتفاقی دیگر به آکلند مربوط میشود. شبی حوالی ساعت نه یا ده بود که در یکی از خیابانهای آکلند قدم میزدم؛ از سینما به سوی هتلم باز میگشتم. در این پیادهرویِ شبانه، ناگاه صحبتِ دو نفر رانندة تاکسی که کنارِ ماشینهایشان به زبانِ فارسی صحبت میکردند توجه مرا به خود جلب کرد. من نیز با آنها هم سخن شدم. هر دو بیش از ده سال بود که با خانواده هایشان ساکن این کشور شده بودند و با رانندگی امرار معاش میکردند. نیوزلند را کشوری گران برای زندگی میدانستند؛ و مقایسه شان بیشتر با استرالیا بود. شاید چند سالی آنجا هم بوده اند. گلایة دیگرشان دوری راه بود از ایران و عدم امکانِ رفت و آمد راحت به کشورشان. در چشمانشان شادی برق نمیزد، غم را نمیدانم!
مشاهداتِ متفرقه
- مانند بسیاری از کشورها، رعایت عبور و مرورِ قانونی اتومبیلها و عابرانِ پیاده کاملاً رعایت میشود. اما نکتة جالب نصبِ چراغ خطرهایی بود که البته در برخی از کشورهای دیگر نیز مشابه آنها یافت میشود. چراغ راهنمایی که در بسیاری از تقاطعها و چهارراهها قرار دارد به گونهای است که کلیدی بر روی آن و در ارتفاعِ حدوداً یک متری از سطح زمین نصب شده است. چراغ راهنما در حالت عمومی برای رانندگان سبز و برای عبور افراد پیاده قرمز است. وقتی که عابر پیادهای بخواهد از آن تقاطع عبور کند، باید کلیدِ روی پایة چراغ را بفشارد. پس از چند ثانیه، چراغ راهنمایی برای عبورِ عابران سبز و برای تردد اتومبیلها قرمز میشود. البته این چراغها یک سیستم هشدار صوتی نیز داشتند که به منظور راهنمایی افراد نابینا طراحی شده بود و سبز یا قرمز بودنِ چراغِ راهنمایِ عابر پیاده را با پخش صوتی خاص مشخص میکردند.
- برخلافِ ایران و هندوستان، و مانند بسیاری از کشورهای دیگر و حتی مانند کیشِ خودمان از بوق زدنِ رانندگان وسایل نقلیة سبک و سنگین خبری نیست و بسیار به ندرت بوقِ اتومبیلی را خواهید شنید؛ باید در چنین کشورهایی زندگی کرد تا بتوان لذتِ این نعمتِ زندگی بدون بوق را درک نمود! رانندگی ما ایرانیها در این دنیا که درست نشد، امیدوارم در بهشت درست شود؛ و اگر نه شهروندانِ بهشتیِ سایرِ ملل از دست رانندگیمان عذابِ بسیار خواهند کشید!
- چرا در این کشور و بسیاری کشورهای دیگر اتومبیلها اینقدر تمیز هستند، حتی کشورهایی مانند تایلند با آن بارانهای موسمی اش؟! گاهی فکر میکنید که در این کشورها مردم هر روز اتومبیلشان را میشویند یا به کارواش میبرند؛ که نمیبرند. تازه جالب آنجا است که در کشورِ ما در هر کوی و برزنی در شهرهایِ بزرگ، چند کارواش را میتوان مشاهده نمود، و در کشورهای دیگری مانند نیوزلند مشاهده نمیشود. آیا یکی از دلایل نمیتواند کنده کاریهای فراوان و متنوعِ موجود در خیابانهای ایران باشد و خاکی که چنین پراکنده میشود؟ دلیل دیگر را شاید بتوان در این همه ساخت و سازِ موجود در کشورمان جستجو کرد و خاکی که از آن به چشمِ شهروندانِ ایرانی میرود. مسلماً نمیتوان این نهضتِ خراب کردن و ساختن را نهضتی مقدس محسوب کرد؛ چون خانه هایی بیست یا سی ساله یا حتی گاهی متأسفانه ده ساله را میکوبیم تا به جایشان قوطی کبریتهایی چند طبقه، بدون حیات و حیاط، و بی هویت را تحویلِ خلقِ خدا بدهیم. در حالی که عمر مفیدِ ساختمانها و ابنیه در بسیاری از کشورهای جهان نه چند ده سال، که چند صد سال است؛ و ما چنین سرمایه های ملی خود را تخریب میکنیم.
- یک روز بعد از ظهر که در پیاده روی یکی از خیابانهای شهر آکلند ایستاده بودم و مشغولِ کنجکاوی در کتابِ راهنمایِ همراهم و نقشة آن برای یافتنِ آدرسی بودم، رانندة اتوبوسِ شهری که در ایستگاه منتظرِ ورودِ مسافران به ماشینِ خود بود، از آن پیاده شد و به سمتِ من آمد؛ با رویی گشاده... و من هاج و واج از منظورِ او! بندة خدا مقصدم را جویا شد و بعد در روی نقشهای که داشتم، مسیرِ رسیدن به آنجا را به دقت برایم توضیح داد؛ بدون آن که از او درخواست کرده باشم. این چنین میشود که یک توریست یا مسافر بعد از گذشت چند سال، از مهمان نوازیِ مردم یک کشور در خاطراتِ خود تعریف میکند و غیر مستقیم، خوانندة مطلب را به مسافرت به کشوری که چنین برخوردی با مسافران دارند ترغیب میکند. یک قدم کوچک، و این همه نتیجة بزرگ! و البته مشابه این برخوردِ دوستانه را به دفعات در روزهای حضورم در نیوزلند شاهد بودم.
- دوستان تاکسی رانِ ایرانیِ آکلند راست میگفتند؛ نیوزلند کشور گرانی است. با وجودی که با برنامه ریزی و حساب شده مسافرت میکنم، اما کاملاً مشخص بود که هزینهها در این کشور بالا است. - یک نکتة جالب در مسافرتم به کشور زیبای نیوزلند آن بود که در دوازده روز حضورم در دو شهر آکلند و ولینگتون فقط دو مرتبه از وسیلة نقلیه استفاده کردم، از فرودگاه به داخل شهر آکلند هنگام ورود و از آکلند به فرودگاه، در هنگام بازگشت! با پیاده رویهای روزانه، به راحتی اکثر مراکز دیدنی و تفریحی آکلند و ولینگتون را به نظاره نشستم. این نشان از جمع و جور بودنِ دو شهر مذکور نسبت به بسیاری از کلان شهرها و پایتختهای دیگر کشورهای جهان دارد. با وجودی که سیستم حمل و نقل بسیار خوب و مرتبی از ترکیب اتوبوسهای درون شهری و تاکسیها وجود دارند، اما این دو شهر مقصدی ایدهآل برای عاشقان پیاده روی و پرسه زدنهای پیاده در مسافرت است.
امنیت در نیوزلند و نقش پلیس در این کشور
در نیوزلند بر طبق قانون اساسی آن کشور پلیس اجازه حمل سلاح ندارد. اصولاً در این کشور در طولِ حدود دوازده روز سفرم، سه نوبت بیشتر پلیس ندیدم! تازه اولین پلیسی که دیدم در روز نخستِ ورودم بود در فرودگاه؛ که بسیار طبیعی است مشاهدة پلیس یا مأمورانِ نیروهای نظامی در فرودگاهِ هر کشور، و اگر نباشند باید تعجب نمود! من حتی در فاصلة 640 کیلومتری آکلند به ولینگتون که یک بار رفتم و بار دیگر همان جاده را بازگشتم، یعنی در مجموع نزدیک به هزار و سیصد کیلومتر حضور در جادههای کشور نیوزلند، پلیسی در جاده ها ندیدم. حتی شبها هم که گاهی تا پاسی از آن پیاده روی میکردم در خیابانها، پلیسی نمیدیدم.
حال بیایید مقایسه کنید با کشورهای خاورمیانه و همچنین بسیاری از کشورهایِ جهان، از جمله آمریکا، که البته نرفته ام اما چه در فیلمها چشمم به جمالِ پلیسهایشان بسیار روشن شده است، چه در کلامِ مسافرانش بسیار وصفِ حالشان را شنیدهام. در بسیاری از کشورها اگر شما در روز چند بار پلیس نبینید، تعجب میکنید و تصور مینمایید که نکند اتفاقی افتاده، یا پلیسها اعتصاب کردهاند. شما پلیسِ بیسلاح را پلیس میدانید؟! در نظرِ عمومِ مردمان، پلیس با اسلحهای که به شالِ کمر زده، هیبتِ پلیسی دارد، و بدون سلاح، شخصی میشود لباسِ فرم پوشیده اما بیهیبت و جبروت. تازه در کشورِ نیوزلند که همین پلیسِ بیسلاح، اما لباسِ فرم پوشیده هم مشاهده نمیشود. پس باید چنین کشوری بهشتِ خلافکاران باشد؟! که نیست.
مقام این کشور را در بحثِ امنیت، در میانِ ده کشورِ نخستِ جهان است. بارها میشد که پسران یا دخترکانِ جوان و نوجوانِ هفده، هجده ساله و حتی کمتر را در خیابانها و کوچه، پسکوچه هایِ ولینگتون و آکلند در ساعاتِ نیمه شب و حتی یک و دوی بامداد میدیدم، تنها یا دو، سه نفره؛ سرخوش و بدون اندکی نگرانی و هراس از عدم امنیت. مورد دیگر به خودم برمیگردد که بسیاری مواقع برای پیدا کردنِ سوژههای مناسبتر برای عکاسی، با دوربینِ چند میلیونیِ خود به مکانهایی خلوت، در شهر یا حاشیة آن میرفتم، در روز یا شب؛ و یک بار کسی نگاهِ چپ به من یا دوربینم نکرد! و بیشتر را از کسانی که چند سال در نیوزلند زندگی کرده بودند شنیدم، از امنیتِ فوقالعاده بالای آن کشور. مطمئن هستم که شهروندانِ نیوزلندی نمیدانند از چه نعمتِ گرانبهایی برخوردارند؛ مگر آنهایی که مدتی را در کشورهایی با سطحِ امنیت متوسط یا پایین بگذرانند. به قولِ جناب سعدی قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.
بازگشت به ایران
در پروازِ آکلند به هنگ کنگ با یک زن و شوهرِ شهروند فلسطین اشغالی هم سفر شدم که در صندلی مجاورم نشستند. بر حسبِ تصادف، آن آقا نیز استاد دانشگاه بود، و البته حدود بیست سالی بیش از من عمر داشت. برای مردمانی که بیش از سی سال نگاهی متخاصم به یکدیگر داشته اند، این مجالستِ یازده ساعته خود حکایتی داشت. آغاز آشنایی با پرسشِ مرسومِ تو کجایی هستی و من کجایی، شروع شد. پس از آنکه من ابتدا ملیتِ خود را معرفی کردم، چشمانش برقی زد و بر لبانِ هر دو لبخندی ظاهر شد. سپس خود را شهروندِ کشورِ دوستِ پرزیدنت محمود احمدی نژاد معرفی کرد! داشتم کشورهای دوست رئیس جمهورِ وقتِ ایران را در ذهن مرور میکردم که پس از مدتی کوتاه، زحمتِ من را با گفتن "اسرائیل" کم کرد.
یکی دو ساعتی با حالتی برافروخته به سیاستِ اسرائیل ستیزیِ آقای احمدی نژاد حمله میکرد، و طبقِ معمول از دولت و مردمش مظلوم نمایی. و من باید از یک سو از اعتقاداتم نسبت به مردمِ رنج کشیده و مظلومِ فلسطین دفاع کنم و از دیگر سو، احترامِ رئیس جمهور کشورم را در ارتفاعِ بیست هزار پایی از سطحِ اقیانوسِ آرام پاس بدارم. اصولاً تبلیغاتِ رسانه ایِ جانبدارانة جهانی در این چند دهة پس از جنگ جهانی دوم، از این مردم، ملتی پُرتوقع و طلبکار از عالم و آدم ساخته است.
مسیرِ برگشتم تقریباً همان مسیر رفت بود، با این تفاوت که از هنگ کنگ به امارات متحده عربی بازگشتم، و از فرودگاهِ دبی به مشهد پرواز کردم. و به این ترتیب مسافرتی که در تاریخِ 15 بهمن 1391 از فرودگاه مشهد آغاز شده بود، در تاریخ 27 بهمن و پس از دو هفته در همان فرودگاه به پایان رسید؛ مانند هر سفری که پایانی دارد. اما خاطرات آن کشور زیبا، سرسبز، پاکیزه، امن و بسیار دور، از ذهن من نخواهد رفت و هنوز هم، هنگامی که در تلویزیون یا رادیو خبری از نیوزلند اعلام میشود، ناخودآگاه پرندة خیالم به پرواز در میآید و مرا با خود به یکی از دورترین سرزمینها از ایران می برد! سرزمینی که مردمانش، نخستین نظاره گرانِ خورشیدِ بامدادی هستند.