این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
راهپیمایی اربعین یکی از سفرهایی است که عموما خاطرهسازه، خاطراتی از عشق مردمی به معشوقشان .
من دو بار رفتهام این مسیر را، یک بار پیادهروی از نجف به کربلا و بار دیگه با دوچرخه از مهران تا حله و کربلا و سپس به نجف. من برای دیدن روحیه فداکاریهای عراقیها در این ایام، این مسیر را رفتم.
خاطره ای که تعریف میکنم مال دوستم " سعید " است:
سعید و سه نفر از دوستاش پیادهروی را از همان مرز مهران شروع میکنند. شب به روستایی میرسند. برای اسکان در یکی از خانهها را میزنند. پسری بیرون میاد و میگه باباش خونه نیست. سعید در خانه همسایه را میزنه. مردی بیرون میاد و آنها را به خانه دعوت میکنه. اما در همین حین صاحب خانه اولی هم میرسه و وقتی متوجه ماجرا میشه با اصرار آنها را به خانه خود دعوت میکند. بین دو مرد همسایه، بگو مگوی سختی در میگیره و هر کدام اصرار داشته که باید خودش میزبان زائر حسین باشه. سعید تعریف میکرد که این دو تا مرد بلند و چهار شونه عرب حدود ربع ساعت برسر اینکه چه کسی میزبان آنها باشه با هم بگومگوی لفظی و دعوا داشتند و ما هاج و واج و متعجب، منتظر نتیجه بودیم. صداهاشون هم هر لحظه بلندتر میشد و دعوا داشت خیلی بالا میگرفت که یه دفعه یکی از آنها ساکت شد و هیچی نگفت و ما رفتیم خانه آن یکی مرد.
بعد از پذیرایی و غذا، و قبل از آنکه بخوابیم جریان این دعوا را از مرد عرب پرسیدیم.
ماجرایی که برامون تعریف کرد بغض به گلویمان آورد و حتی موقع خواب هم، آهسته اشک میریختیم.
ماجرا از این قرار بود. مدتی قبل، پسر همسایه در یک حادثه، موجب قتل پسر همین آقای عربی شده بود که مهمانش بودیم. دادگاه حکم بر قصاص داده بود و منتظر اجرای حکم بودند. حالا در اوج دعوای لفظی بین دو همسایه، مرد به همسایهاش گفته بوده که اگر بگذاری این زائران حسین به خانه من بیایند، از قصاص پسرم خواهم گذشت.
نویسنده: هادی انصاری