این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
در پاریس باشی و راهنمای تور باشی و موزه لوور را نبینی!! مگر گناهی از این بالاتر هم میشود؟! ولی همسفرانت حوصله لوور را ندارند. پاریس یعنی خرید! چرا باید وقتمان را در موزه لوور تلف کنیم وقتی خودمان اصلش را در تخت جمشید داریم.
قبول! ولی بدون اینکه موزه لوور را دیده باشی چگونه می توانی جلو دیگران پز موزه لوور را بدهی؟ با این دلیل محکم به موزه میرویم. در لوور سرم از درد دارد میترکد. ما در لوور هیچ چیز را نمیبینیم. ما آمدهایم به بخش ایران موزه لوور تا فقط حضور خود را در این مکان ثبت کنیم و همه را از هخامنشیان تا ..... به خاطر بدبختیها و عقبماندگیهایمان زیر سئوال ببریم.
" تو را خدا این سر ستون را نگاه کن! خاک بر سرما! ما که لیاقت حفظ اینها را نداشتیم و نداریم. همون بهتر که اینجا باشند. خارجیها بهتر از ما میدانند چطور از اینها! نگهداری کنند. زود باشید، عجله کنید بریم. من حتما باید اون پیراهنو از بنتون بخرم."
بعد چیزی توجه ما را جلب میکند. آن زن را ببین.
کدام زن؟
زنی که نابیناست.
بگو آخه طفلکی تو با این چشمهای کورت برای چی آمدی موزه لوور؟ چی میتونی ببینی؟
با خودم میگویم ما هم از موزه لوور چیزی ندیدیم.
در بخش مجسمههای لوور زن نابینا را با همراهش میبینیم . با چه لذتی لوور را میبیند!
نویسنده: لیلا فرمانی