این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
با دوستی که زبان چینی میدانست برای خرید از یک شرکت بازرگانی به کشور تایوان رفته بودیم. صبح به محل شرکت مورد نظر رفتیم. مدیر شرکت یک خانم میانسال حدود 40 تا 45 ساله بود. بعد از حدود نیم ساعت صحبتهای اولیه ناگهان گفت قبلا تایوان بودهاید؟
گفتیم نه.
گفت مایلید شهر تایپه و چند جاذبه توریستی آن را ببینید؟ و قبل از آنکه منتظر جواب ما شود به رانندهاش گفت تا ما را در شهر گردانده و مکانهای دیدنی را به ما نشان دهد.
ما هم خوشحال از اینکه خارج از برنامه سفر و بطور مجانی یک راننده و راهنما در اختیار داریم که شهر را به ما نشان میدهد، گشت شهری را شروع کردیم. راننده تا ظهر ما را در شهر گرداند و جاذبههای مختلفی را به ما نشان داد. حدود ساعت 1 بعدازظهر به دفتر شرکت بازگشتیم. بعد از صرف ناهار با مدیر شرکت و کمی استراحت، حدود ساعت 3 بعدازظهر بود که وارد بحثکاری با مدیر شدیم. در حال انجام بحث و مذاکره بودیم که مردی وارد اتاق شد و به زبان چینی با مدیر شروع به صحبت کرد.
چند دقیقهای صحبت کردند که ناگهان دوست من چیزی به آن مرد گفت و صدای خنده خانم مدیر و دوست من بلند شد. مرد تازه وارد با تعجب رو به ما کرد و با صورت سرخ شده مرتبا شروع به خم و راست شدن و عذرخواهی کردن نمود. بعد از اتاق خارج شد و هنوز خنده خانم مدیر و دوست من تمام نشده بود که با چند نوشیدنی به اتاق برگشت و همینطور که مرتب تعظیم میکرد و به زبان چینی چیزی میگفت آنها را جلو ما گذاشت.
به دوستم گفتم داستان چیه؟
گفت این آقا شوهر این خانمه. اومد تو اتاق و بعد از صحبت معمولی خودشون، از زنش پرسید اینها مهمونات هستن؟
خانمه هم گفت آره
بعد پرسید صبح که خودت کار داشتی، اینها را چکار کردی؟
خانمه هم گفت با راننده فرستادمشون شهر را ببینن
شوهره هم یک اصطلاح زشت بکار برد که محترمانش میشه خوب سرشون را به طاق کوبیدی (سرگرمشون کردی تا به کارای خودت برسی)
خانمه به شوهرش میگه مواظب حرف زدنت باش. چینی بلدن!
و در این زمان دوست من جواب اصطلاح زشت طرف را به چینی میده و انفجار خنده خانم مدیر و دوست من و خجالت اون مرد ....
تا پایان جلسه هر نیم ساعت یکبار وارد اتاق میشد و در حالی که خم و راست میشد اشاره میکرد که نوشیدنیهاتون رو بخورید.
نویسنده: حمیدرضافتح العلومی