این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
زمستان 1388 بود و فیلم آواتار جیمز کامرون در سینماهای دنیا اکران شده بود. یک فیلم سه بعدی پرهزینه که تکنولوژی فیلمبرداری و کیفیت تصویر را متحول کرده بود و برای اکرانش سینماهای ویژه ساخته بودند و دل و دین منتقدین و تماشاگران را برده بود. برای من عاشق سینما که از دیدن فیلمهای تاثیرگذار و ماندگار صنعت سینما نمیگذرم، آن روزها پر از حسرت میگذشت چون ایران، سینمایی با آن کیفیت نداشت که بتواند چنین فیلمی را پخش کند.
در آن روزهای حسرتبار، که با درماندگی اخبار آواتار را میخواندم، یکی از خویشان با من تماس گرفت و گفت که چند روزی برای خرید به دبی میروند، آیا مایلم همراهیشان کنم؟ پاسپورت داشتم ولی تا آنزمان سفر خارجی نرفته بودم چون همیشه منتظر بودم موقعیتی پیش بیاید که اولین سفرم به فرانسه باشد. اصلا دلم نمیخواست اولین مهر ویزا مربوط به امارات فسقلی باشد که قدمت چندانی ندارد. اهل خرید هم نبودم. پس جواب رد دادم.
چند روز بعد از رد آن پیشنهاد، یکی از دوستان که از اشتیاق من برای دیدن آواتار بود مطلع بود اتفاقی میان حرفهایش گفت: چرا نمیروی کشورهای اطراف فیلم را ببینی؟ انگار تازه از خواب بیدار شده باشم یکهو متوجه پیغام کائنات شدم و به صرافت جستجو افتادم که آیا آواتار در دبی اکران میشود یا نه. خوشبختانه جواب گوگل مثبت بود و ذوق زده و با عجله به فامیل جان، که حالا در نظرم دستی از غیب بود، خبر دادم که میام.
دو روز بعد در دبی، با بلیطی در دست در صف ورود سینما ایستاده بودم و در پوستم نمیگنجیدم. از دیدن فیلم در یک سینمای مدرن همزمان با بقیه مردم دنیا و تحقق رویایی که تا چند روز پیش برایم مثل خوابی دور از دسترس بود. در صندلی سینما که نشسته بودم، شادی بیحد و حصری داشتم. پس از پایان آن فیلم هیجانانگیز و فوقالعاده آنقدر سرخوش بودم که تا خالی شدن سالن با لذت خلسه مانندی در صندلیم ماندم. به عنوان یادگاری از آنروز، عینک مخصوص سینما را کش رفتم.
همچنین آن سفر نگاه بسته من را هم تغییر داد و از آن به بعد ارزش کشورها را تنها با متر تاریخچهشان نمیسنجم و زمان حال آنها را هم در نظر میگیرم. ضمنا من هنوز نتوانستهام فرانسه را ببینم و اگر هنوز همان تفکر محدود را درباره کشورها داشتم، چه تجربههای جالب و خاطرات هیجانانگیزی از سفر به کشورهای دیگر را در زندگیم از دست داده بودم.
نویسنده: 100safar