این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
اولین بار بود که تصمیم گرفتیم با ماشین خودمان یه سفر به ارمنستان برویم. یه ماشین رانای صفر خریده بودم، با دوستی در این مورد مشورت کردم که گفتند ماشینتون نو هست مشکلی پیش نمیاد . ماشین رو کاپوتاژ کردم و بار و بنه سفر و بستم . هنگام عبور از مرز نوردوز حدود 9 شب شهریور ماه بود، این ور مرز هوا خشک بود و بر عکس آن ور مرز بارانی و مه آلود. ترجیح دادم که شب را در شهر مغری که فاصله کمی تا مرز داشت در هتلی اقامت کنیم. صبح بعد از صبحانه حرکت کردیم، جادهای کوهستانی و پر پیچ و خم با آسفالتی خراب و خسته کننده.
بعد از حدود دو ساعت رانندگی به جایی رسیدیم که دوطرف جاده را درختان جنگلی احاطه کرده بود، پیاده شدیم که استراحتی کنیم و کمی نیز میوه جنگلی بخوریم. سوار که شدیم تا استارت زدم ماشین صدای وحشتناکی داد ... تق تق تق .... بچهها ترسیده بودند، کاپوت را بالا زدم، تسمه دینام رشته رشته شده بود و برخورد آنها با بدنه ماشین باعث ایجاد صدا میکرد، تسمه اضافی داشتم اما تعویضش را بلد نبودم، رشتههای جدا شده را بریدم و با احتیاط حرکت کردیم، توی پارکینگی چند تریلی ایرانی پارک کرده بودند که آنها هم سر در نمیآوردند.
با احتیاط رفتیم تا به ایروان و میدان مشهور هراپراگ رسیدیم که دوست ارمنیم آقای هاروت منتظرمان بود، با هم به آپارتمانی که برایمان رزرو کرده بود رفتیم، بعد که رفتند یادمان آمد که مشکل را نگفتهایم، گرچه وقتی زنگ زدیم و عکس تسمه را فرستادیم چیزی سر در نیاورد. فردا صبح برای دیدن شهر تاکسی گرفتیم، آقای سورن راننده تاکسی بود که کمی فارسی بلد بود و شماره شخصی به نام حسین را در سفارت ایران داد، با آقای حسین تماس گرفتیم که ایشان نیز شماره شخصی به نام ادموند را دادند. به آپارتمان که برگشتیم به آقای ادموند زنگ زدم، بعد از نیم ساعت خودشان را با یک تاکسی به ما رساندند و با یک آچار 12 و مدت کمی تسمه را عوض کردند و مبلغ ناچیزی که شاید آن هم کرایه تاکسی بود به عنوان دستمزد گرفتند. آقای ادموند از ارامنه اصفهان بودند که چندین سال بود در ایروان زندگی میکردند. آقای سورن و آقای ادموند فرشته نجات ما و از دوست داشتنیهای ارمنستان بودند که محبتشان تا ابد در ذهنمان خواهد ماند.
#دهمین_تولد_لست_سکند
نویسنده: Nazarian