این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
مدتی پیش قصد دیدن آبشار آتشگاه در نزدیکی لردگان را داشتیم. بعد از لردگان جاده باریک، مارپیچ و کوهستانی به سمت روستای آتشگاه وجود دارد. نزدیک 10 شب بود که به روستا رسیدیم. ورودی روستا مانند گذرگاهی باریک بود و حدود 12-13 بچه قد و نیم قد دیده میشدند. قصد عبور از کنارشان را داشتیم که یکدفعه همگی دورتادور ماشین را احاطه کردند و شروع کردند به کوبیدن به شیشه ماشین. سعی کردیم کاری نکنیم که باعث آزارشان شود. شیشه را کمی پایین دادیم تا خوش و بشی بکنیم و خوراکی تعارفشان کنیم. اما همینکه شیشه را پایین دادیم دهها دست به درون ماشین حمله ور شد با تقاضای پول، خوراکی و هر چه که بود. نگران بودیم من باب شیطنت چیزی از درون ماشین برندارند. در عین حال سعی کردیم با روی خوش مراعاتشان کنیم تا ناراحت و دلزده نشوند. اما واقعاً وضعیت داشت آزار دهنده میشد. جالب بود بزرگترهای روستا فقط از دور نظارهگر بودند. نگران بودیم اگر حرکت کنیم پایشان زیر چرخ برود. خلاصه با زحمت شیشهها را بالا دادیم تا نوجوانی عاقلتر و بزرگتر پیدا شد و آنها را پراکنده کرد.
اصلاً احساس امنیت نداشتیم. اعصابمان کمی خرد شده و خسته بودیم و تصمیم گرفتیم به روستای قبلی جهت اقامت برگردیم که ناگهان در حین برگشت هم چند تا از بچهها روی صندوق عقب پریدند و شروع به کوبیدن روی صندوق کردند. بقیه هم آویزان از آینه و در و دیوار ماشین.
خلاصه به زحمت خلاص شدیم. حقیقت این است که قبل از سفر مطالب منفی در رابطه با این نوع رفتار در روستا خوانده بودم. حتی به پرتاب سنگ به سمت ماشینها و ول کردن حیوانات وسط جاده جهت توقف ماشینها اشاره شده بود. ولی گفتم شاید تنها شیطنت کودکانهای بوده و اصلا باورم نمیشد همچین رفتاری را دیدم. گاها این نوع رفتارها را با روی خوش پذیرفته بودم و ارتباط برقرار کرده بودم ولی نه با این تعداد زیاد و اینقدر آزار دهنده.
#دهمین_تولد_لست_سکند
نویسنده: ویدا مهین پو