خواب در سالن هزار نفری

4.3
از 14 رای
خاطره سفر: خواب در سالن هزار نفری + تصاویر
آموزش نوشتن خاطره سفر
12 مرداد 1399 17:00
23
1.5K

چندسال پیش من و دوستام تصمیم گرفتیم با تعدادی از خانوم‌های مسجد محله در یک تور دوروزه شرکت کنیم. مقصد زیارتگاهِ سلطان بود، در نزدیکی شهر پاوه در استان کرمانشاه و به قولی، بزرگترین زیارتگاه اهالی حق.

بهترین زمان ممکن بود. فکر کن اردیبهشت، مسیرت جاده رویایی کرمانشاه به پاوه، با بهترین دوستات، تولد امام علی و در نتیجه زمان برگزاری بزرگترین مراسم اهالی حق و از همه مهمتر، زمان انجام مراسم قربانی مخصوص که بنظر من خوشمزه‌‌ترین غذای دنیاست.

سوار مینی بوس شدیم، نمی‌تونستیم از جاده چشم برداریم، آهنگ کوردی پلی می‌شد، می‌گفتیم، می‌خندیدیم که بالاخره رسیدیم. در ابتدای جاده فرعیِ طولانی، راننده گفت هرکی می‌خواد حاجت بگیره پیاده بیاد تا زیارتگاه. ما هم که فرصت رو غنیمت شمردیم، پیاده شدیم اما در نیمه راه خسته شدیم و اولین هیچهایک زندگیمو با کامیونی که در اون مسیر کار می‌کرد زدیم و نهایتا به زیارتگاه در کنار رود سیروان رسیدیم.

رفتیم طبیعت‌گردی و بعدش تا نیمه شب توی حیاط عرفانی زیارتگاه به صدای نواختن تار و خوندن شعرهای زیبا گوش کردیم و سایر مراسم رو دیدیم.

خیلی خسته شده بودیم، رفتیم توی سالنی به اسم‌ جم‌خانه و باید در کنار سایر خانواده‌ها که تعدادشون خیلی زیاد بود، جایی برای خودمون پیدا و می‌خوابیدیم.

به سختی جا پیدا شد اما مگه صدای صحبت و خنده اجازه می‌داد که بخوابیم؟

منم توی تاریکی شیر شده بودم با صدای بلند و با لحن عصبانی تذکر می‌دادم اما بی‌فایده بود.

۲۰۲۰۰۶۱۱_۲۰۲۵۴۲.jpg

حدود ساعت پنج صبح شد که صداها کم شد و ما هم‌ مهیای خواب. چشمامون تازه گرم شده بود که من با ضربه بسیار محکمی به سرم بیدار شدم، کوبنده آقای مسنی بود که از انتهای جم‌خانه با عجله داشتن می‌رفتن دستشویی، نفر بعدی که سرش ضربه خورد دوستم بود، مات و مبهوت و گیج، در تاریکی  به هم نگاه می‌کردیم تا اینکه اون آقا کلا پاشون به یه نفر گیر کرد و کاملا افتادن روی یک نفر دیگه.

با صدای جیغ، همه بیدار شدن و چراغ‌ها روشن شد، من و دوستم که می‌دونستیم جریان چیه با صدای بلند قهقهه می‌زدیم و اینطوری شد که اصلا نتونستیم بخوابیم.

فردای اون شب هم روز ادای نذر بود اما بدلیل جمعیت بسیار زیاد، چیزی از اون غذای خوشمزه به ما نرسید.

اینطوری شد که نه خواب داشتیم نه خوراک اما خاطره‌ای برامون موند که تا آخر عمر باهاش قهقهه بزنیم.

 

 

 #دهمین_تولد_لست_سکند 
 نویسنده: سارا بگ پور 

 

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر