این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
سال 88 بود با خودروی شخصی به یزد رفته بودیم. بعد از چند روز اقامت و گشت و گذار، روز آخر سفرمان بود و فردا صبحش زمان بازگشتمون به تبریز. از روز قبل بعد از پرس و جوهای فراوان فهمیده بودیم که بهترین قنادی یزد برای خرید سوغات، حاج خلیفه علی رهبر و شرکا در نبش میدان امیرچخماخ است.
عصر همان روز رفتیم همان قنادی تا سوغاتیهامونو بخریم. کلی از انواع باقلوا و قطاب برای خودمان و سوغاتی برای فامیلهامون خرید کردیم. حالا بماند که روش خرید شیرینی از آن قنادی خاص است و آنهائی که رفتند، میدونند. بعد از کلی معطلی و انتظار درصف زمان صورت حساب رسید. صندوقدار که احتمالا خود حاج آقا بود برگ فاکتور را داد دستم و کل مبلغ شده بود 151.500 تومان.
برای سال 88 این مبلغ برای خرید شیرینی خیلی زیاد بود. بر طبق عادت و روش قنادیهای تبریز ، 150.000 تومان دادم و چون پول خرد نداشتم گفتم: پول خرد ندارم. معمولا در تبریز اگه کسی پول خرد نداشته باشه و مبلغ زیادی برای خرید پرداخت کرده باشه، مابقی را نمی گیرند و تشکر می کنند. اما حاج آقا نه تنها تشکر نکرد، با قیافه جدی و کمی عصبانی بهم گفت: یعنی چه بقیه شو ندارم؟ جعبه هاتونو این بغل می ذارم و برو بقیه شو جور کن بیار.
چون آن زمان خرید باکارت بانکی نبود و اسکناس منم درشت بود و ایشون هم خرد نداشت که بقیه شو بهم بده، با هزار مصیبت ته کیف خانم، داشبورد ماشین رو زیر و رو کردیم و بالاخره تونستم 1500 تومن رو جور کنم تا حاج آقا راضی بشن و خریدمون حلال بشه.
نویسنده: فرشید شفیعی شهیدلو