این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
روز سوم سفرمون در پکن بود که دنبال شام بودیم، ناهار را با تور در مک دونالد خورده بودیم و فکر کنید بعد از خستگی پیادهروی و گرسنگی، که معمولا بدمزهترین غذاها، خوشمزه به نظر میرسن، ساندویچ مک دونالد همچنان بسیار بیمزه بود.
بعد از تور، در شهر پیاده شدیم تا خیابان معروف وانفوجینگ رو هم کشف کنیم. من و دوستم هر دو گرسنه (ساندویج مک دونالد علاوه بر بی کیفیتی و بیمزگی، کوچک هم بود) رسیدیم به این خیابان، حالا بوی بد سرخ کردن حشراتی مثل عقرب و سوسک توی هوا بود و ما هم هردو نزدیک بود قندمون بیفته. پیچیدیم توی یک کوچه فرعی و از وانفوجینگ دور شدیم. بوها کمتر شد و ما یک رستوران کوچک و طویل پیدا کردیم تا چیزی بخوریم، مشکل بعدی اینه منوها همه چینین! درسته میگن غذاهای چینی بشدت متنوع هست، ولی وقتی فقط به زبان چینی باشه چ فایده؟ از منو با عکسهای خیلی کوچک حدود دو سانتی غذا رو انتخاب کردیم، که فهمیدیم نودله!
نودل، نودل چینی غذای خاصیه و انواع مختلف داره، اونی که ما گرفتیم رو باید داغ خورد وگرنه اخراش میچسبید بهم، و سس خیلی شیرینی هم زده بودن بهش که مزش رو بدتر میکرد، حالا نه قاشق نه چنگال نه حتا قاشقا کوچک سوپ خوری سرمیز نبود و مجبور بودیم با چاپ استیک غذا بخوریم، من ماهرتر بودم در استفاده از چاپ استیک ولی دوستم وسطاش بیخیال شد. مدام نودلا از چاپ استیک لیز میخورد پایین و نمیتونست غذا بخوره، ظرف غذاش رو گذاشت و نشست تا من تموم کنم، فقط تونستم نودلا رو اونجاها که اون سس شیرین روش نبود بخورم و دوستم که قندش داشت میفتاد، نشسته بود روبه روم، اینجا دیگه کار از کار گذشته، دختر خوبیه ولی وقتی غذا بهش نرسه، عصبانی میشه، دست به سینه میشینه و لام تا کام حرف نمیزنه.
منم که دیدم اوضاع اینه گفتم بریم بیرون یچیزی پیداکنیم بخوری و دونفر رو پیدا کردیم که پنکیک جالبی میفروختن، روی تابه داغ در مغازه باریکی همون اطراف، مایع رو میریختن و وقتی خمیر یکم شکل میگرفت، تحم مرغ و ادویه و کمی سبزی اضافه میکردن، اینو هم دادن دستمون و من دادم دوستم تا بالاخره حرف بزنه! ولی متاسفانه بوی بد تخم مرغ میداد و این رو هم با عصبانیت گفت نمیخاد.
دیگه غذا رو دادم به گدایی سرراه و برگشتیم هتل که حدود چهل دقیقه توی راه بود، دوستم هم این مدت هیچی نمیگفت و مونده بودم چکار کنیم که برگر کینگ کنار هتل نجاتمون داد.
نویسنده: بیتا ثابت