داستان رابینسون کروزو به ماجراجوییهای شخصیتی خیالی به نام دانیل دفو میپردازد و یکی از آثار کلاسیک ادبیات انگلستان محسوب میشود. این داستان، ماجرای مردی را تعریف میکند که پس از غرق شدن کشتیاش، در جزیرهای متروکه ساکن شده است و برای زنده ماندنش میجنگد تا اینکه شخصی به نام فرایدی را ملاقات میکند که به بهترین دوستش تبدیل میشود!
از آنجایی که این داستان محبوبیت زیادی بین مردم پیدا کرد، فیلمهای سینمایی و کارتونهای تلویزیونی زیادی هم با اقتباس از آن ساخته شد، به طوری که این داستان، هنوز که هنوز است در میان آثار نسل جدید ادبیات انگلستان هم جایگاه ویژهای دارد. اما به راستی چند نفر از خوانندگان پر و پا قرص رابینسون کروزو از ماجرای پشت این داستان باخبر هستند؟ آیا میدانند که این داستان، براساس ماجرایی کاملا واقعی نوشته شده است؟
بر طبق آنچه در مجلهی اسمیتسونیان ثبت شده، در ماه اکتبر سال 1704، الکساندر سلکیرک، دریانورد توانمند اسکاتلندی با کشتیاش در جزیرهای متروکه که حدود 418 مایل تا شیلی فاصله داشت، به گِل نشست. البته که او را نمیشد مثل رابینسون، قربانی یک کشتی درهم شکسته دانست، بلکه او بیشتر به جهانگرد ناموفقی شبیه بود که گویا در جزیرهای متروک و به درخواست خودش، محبوس شده بود.
مجسمهی الکساندر سلکیرک در مقابل خانهاش در اسکاتلند
سلکیرک، نمونهی انسان عجولی بود که البته در زمان خودش خیلی هم فرد خوشنامی نبود. او کسب و کار موفق اما عجیبی را در جنوب آمریکا راهاندازی کرده بود و به واسطهی آن، کشتیهای اسپانیایی را با کشتی سینک پورتس خودش، غارت میکرد! براساس آنچه در زندگینامهی سلکیرک آمده است، کشتی او یکی از کشتیهای مسلح بازرگانی بود که اجازه داشت به کشتیهای اسپانیایی حمله کرده و جلوی توقف آنها را در آمریکا بگیرد.
متاسفانه، اینجور کشتیها شرایط خوبی نداشتند و به آنها آنطور که باید و شاید رسیدگی نمیشد، به همین دلیل این کشتی هم اوضاع مناسبی نداشت و علاوه بر شرایط نامساعد فنی و بدنهی آن، از نظر انبار آذوقه و آب هم در وضعیت مناسبی به سر نمیبرد. سلکیرک از چنین موضوعی کاملا باخبر بود، به همین دلیل در یکی از سفرهایی که قرار بود بیشتر طول بکشد، به کاپیتان اطلاع داد که این کشتی با وضع فعلیاش نمیتواند در آبهای آزاد دوام بیاورد و بهتر است در میانهی راه، در جزیرهای توقف کنند و تعمیرات لازم را انجام بدهند و پس از آن، به ادامهی مسیر بپردازند. در توقف کوتاهی که داشتند او متوجه شد که نه کاپیتان و نه خدمه، هیچکدام با او موافق نیستند و درست همینجا بود که ماجرای عجیب رابینسون کروزوی واقعی شکل گرفت!
آنها تصمیم گرفتند سلکیرک را در جزیره جا بگذارند! او وقتی متوجه شد همه خودشان را به کشتی رساندهاند، سعی کرد کاپیتان را برگرداند و هرطور شده جلوی آن را بگیرد اما، کار از کار گذشته بود. او مجبور بود در جزیرهای که خودش آن را انتخاب کرده بود، از پس خودش بربیاید و با وجود روزها و شبهای سختی که انتظارش را میکشید، بالاخره موفق شد خانهای برای خودش بسازد و در این جزیرهی خالی از سکنه زندگیاش را شروع کند! تنها وسایلی که او همراه داشت تفنگی کوچک، تبر، یک قابلمهی کوچک، چاقو و انجیلش بود!
در مدت زمانی زیادی که او در جزیره، تک و تنها زندگی میکرد، کشتیهای اسپانیایی متعددی از نزدیکی جزیره گذر کردند، اما او از ترس جانش، حتی خودش را جایی پنهان میکرد که سربازان و خدمهی کشتی او را نبینند، چون میدانست که اگر دستشان به او برسد، حتما زندانیاش خواهند کرد.
بالاخره، در تاریخ 2 فوریه سال 1709، سلکیرک کشتی انگلیسی به نام دوک را دید که به جزیره نزدیک میشد! او داشت نجات پیدا میکرد. وودز راجر، کاپیتان این کشتی، بعدها سلکیرک را در آن زمان اینگونه توصیف کرد: «مردی که لباسش از پوست حیوانات بود و به قدری صورتش ریش داشت که نمیشد چهرهاش را دید! او حتی یادش رفته بود که چطور حرف بزند!»
بعدها، سلکیرک متوجه شد که یاران بیوفای کشتی سینک پورت، درست بعد از اینکه از جزیره حرکت کرده بودند، در ساحل پرو دستگیر شده و در زندان اسپانیا محبوس شده بودند.
و اینگونه بود که سلکیرک به قدری مشهور شد که ماجرایش برای دانیل دفو، الهامبخش نوشتن رمانی شد که به شهرت جهانی رسید! البته کتابی در مورد ماجرای اصلی، یعنی ماجرای سلکیرک هم نوشته شد. علاوه بر این، گفته میشد که اخلاق سلکیرک هم کاملا عوض شده بود و او به انسانی بسیار آرام و درستکار تبدیل شده بود. آیا به نظرتان دور ماندن از زندگی روزمره واقعا میتواند شخصیت ما را بهبود ببخشد؟ چنین موضوعی میتواند واقعا از ما، انسانهای بهتری بسازد؟
منبع: thevintagenews.com