امسال همزمان با شروع سال نوی چینی در شرق و جنوب شرق آسیا، حیوانات برجهای فلکی به پایان میرسند. منطقه البروج به دوازده بخش مساوی تقسیم میشود و هر بخش را یک برج مینامند. از دو هزار سال پیش برای هر برج یک حیوان اختصاص داده شده است. داستان، شامل یک امپراطور، دوازده جایگاه و یک دوستی و همچنین در میان یک دشمنی است. البته این مورد را نباید فراموش کرد که با توجه به فرهنگ هر کشوری، داستان حیوانات برجهای فلکی متفاوت است. در ادامه میخواهیم داستانی که پشت نامگذاری برجهای فلکی است را با یکدیگر مرور کنیم، شما را به خواندن این ماجرای جالب دعوت میکنیم، پس با لستسکند همراه باشید.
در این داستان آمده است که امپراطور جید (Jade) از حیوانات به عنوان محافظان خود کمک گرفته و به آنها جایگاه متفاوتی داده بوده است. داستانی که در اینجا آمده با برخی نسخهها متفاوت است. برای مثال در نسخهی ویتنامی آن به جای خرگوش، گربه از رودخانه عبور میکند و همچنین به جای گاو نر، بوفالو به جایگاه دوم میرسد.
صرف نظر از اینکه این داستانها چگونه بیان شدهاند، باید بدانید که حیوانات در این داستانها نشانهی روز، ساعت و ماه هستند و هر کدام ویژگی خاص خود را به نمایش میگذارند. برای مثال، ساعت 11 صبح تا یک ظهر با موش همراه است که احتمالا به این دلیل است که در این زمان موش به دنبال غذا میرود.
حیوانات هر برج فلکی، اشخاصی که در آن سالها بدنیا میآیند را با ویژگی خود همراه میکنند. برای مثال متولدین سال خوک هرگز مرکز توجه نیستند اما خیلی سریع وظایف خود را انجام میدهند یا زنان متولد سال اژدها بسیار پرقدرتند و یا متولدین سال خرگوش به خوبی از قدرت درونی خود استفاده میکنند.
بنابراین بدون توضیح بیشتر، باهم به سفری میرویم و درمیبابیم که چطور هر برج، ستارهی خود را دریافت کرده است.
در زمان امپراطوری جید (امپراطور بهشت و زمین)، وی تصمیم میگیرد تا به کمک افراد زمینی خود، زمان را اندازهگیری کند، از آنجایی که پادشاه حیوانات است، تصمیم میگیرد که هر سال در چرخهی دوازده سالهی تقویم را به نام یکی از حیوانات بزند.
این خبر به گوش مشتاقان میرسد. اما یک مشکل بزرگ وجود داشت و آن هم این بود که روی زمین بیش از 12 حیوان وجود داشت و هر حیوان نیز دوست داشت در میان برجهای فلکی جایگاهی داشته باشند.
امپراطور تصمیم گرفت که مسابقهای بین حیوانات برگزار کند. حیواناتی که میخواهند نامشان در میان ستارگان نوشته شود، باید در رودخانهی خروشان شنا و از خط پایان عبور کنند. اولین دوازده حیوانی که از رودخانه گذر کنند و به امپراطور برسند، برنده هستند و به ترتیب، هر برج به نام آنها ثبت خواهد شد.
این مسابقه برای برخی از این حیوانات خیلی آسان بود اما برخی از آنها نیاز به کمک دوستان خود داشتند.
موش و گربه بسیار دوستان خوبی بودند اما شناگران خوبی نبودند، برای همین از گاو نر کمک خواستند. آنها از گاو درخواست کردند که آنها را پشت خود سوار کند و هر سه با هم از رودخانه عبور کنند. گاو خوش قلب درخواست آنها را پذیرفت. به نظر بعید میرسید که این گروه سه نفره برنده شوند، با این حال گاو نر فقط روی زمین خیلی کند بود اما شناگر بسیار خوبی بود. گاو به سرعت از بقیه جلو زد. گربه و موش از اینکه توانسته بودند فکرشان را اجرایی کنند، غرق لذت بودند اما موش در سر فکر دیگری داشت. موش در نزدیکی ساحل گربه را از پشت گاو به آب هل داد. در نزدیکی ساحل با خیال راحت از پشت گاو روی زمین جست و به سرعت خود را به خط پایان رساند. گاو نر مهربان به آرامی پشت موش از خط پایان عبور کرد و جایگاه دوم را کسب کرد.
ببر در میان کرختی از رودخانه خارج شد. جریان قوی آب ببر را خسته کرده بود ولی ببر با تلاش توانست رتبه سوم را کسب کند.
خیلی سریع خرگوش از رودخانه به ساحل جهید و از خط پایان عبور کرد. خرگوش با پریدن روی سنگهای رودخانه خود را به نقطه پایان نزدیک میکرد اما با یک قدم اشتباه داخل رودخانه سُر میخورد. اما خوشبختانه تکه چوبی شناور در آب بود که با وزش باد خرگوش خود را به خط پایان رسانده بود. حالا او به جایگاه چهارم رسیده بود.
حیوان بعدی اژدها بود که به آرامی از میان ابرها به زمین فرود آمد و در جادهی امپراطوری قرار گرفت. امپراطور انتظار داشت اژدها نفر اول باشد (اژدها میتوانست پرواز کند)، بنابراین بسیار از این نتیجه شگفتزده شد. از اژدها توضیح خواست. اژدها توضیح داد که در راه رسیدن به خط پایان مرزعهی کشاورزی آتش گرفته بود بنابراین او به کمک کشاورز رفته، تا آتش را خاموش کند. در ادامه نیز اژدها متوجه سُر خوردن خرگوش در آب شده بنابراین با نفس خود بادی روی رودخانه ایجاد کرده تا خرگوش به راحتی به ساحل برساند. این عوامل باعث تاخیر اژدها شده بود. امپراطور اژدهای خیرخواه را به عنوان حیوان پنچم برجهای فلکی پذیرفت.
در این مرحله، اسب که در آب غوطه ور بود به راحتی به جایگاه ششم خود فکر میکرد. اما مار به سرعت از کنار اسب رد شد و به سرعت به خط پایان خزید تا جایگاه ششم را کسب کند و اسب به جایگاه هفتم برسد.
کمی بعد گوسفند، میمون و خروس به ساحل رسیدند. این سه نفر با هم برای عبور از رودخانه قایقی ساخته بودند. و حالا هر سه با هم به ساحل رسیده بودند. میمون و خروس احساس کردند که گوسفند شایستهی جایگاه هشتم است زیرا گوسفند در طی مسیر رسیدن به ساحل بسیار به آنها کمک کرده بود تا ناامید نشوند. بنابراین گوسفند جایگاه هشتم و میمون و خروس به ترتیب جایگاه نهم و دهم را کسب کردند.
مدت کوتاهی بعد از آنها، سگ از آب خارج شد تا به عنوان نفر یازدهم از خط پایان عبور کند. همه فکر میکردند که سگ جزو نفرات اول است اما او بسیار در آب سرگرم شده بود و نگران مسابقه نبود.
زمانی که یازدهمین برنده در کنار امپراطور قرار گرفت همه منتطر بودند تا ببینند نفر آخر چه کسی خواهد بود. با صدای بلندی نفر آخرمشخص شد. او خوک بود که گرسنگی باعث شده بود نتواند زودتر برسد. خوک شکمو بعد از رفع گرسنگی چرتی کوتاه زده بود و بسیار نگران بود که جایگاهی در میان ستارگان نداشته باشد.
گربهی بیچاره در طرف دیگر رودخانه با ناامیدی به امپراطور و 12 قهرمانی که جشنی برگزار کرده بودند، چشم دوخته بود. گربه قسم خورد که انتقام این خیانت تلخ را خواهد گرفت. برای همین است که تمامی گربهها به دنبال موش هستند و موشها دائما از گربهها فراری هستند.
آیا از این ماجرا خبر داشتید؟ آیا به نظر شما هم قصهها و حکایتها، نوعی میراث فرهنگی جوامع محسوب نمیشوند؟ به نظرتان ما چقدر به ماجراهای پشت سنتهایمان اهمیت میدهیم؟ ماجرایی را در بین حکایتهای فرهنگی خودمان میشناسید که بتوانیم در لستسکند، آن را به دیگران معرفی کنیم و قدمی در مسیر گردشگری فرهنگی برداریم؟
منبع: theculturetrip