دخترک سر به هوا

4.1
از 7 رای
دخترک سر به هوا +‌ تصاویر
آموزش نوشتن خاطره سفر
28 اردیبهشت 1399 13:00
12
726

وقتی دیدم لست سکند یه آپشن جدید گذاشته برای تعریف کردن خاطرات سفر، کلی بالو پر دراوردم که بلاخره سوتیام یه جا میتونه مفید باشه و این شد که عینک دودی زنون و سر بالا از غرور تصمیم گرفتم بنویسم. 
خاطره من برمیگرده به زمانی که من طفلی معصوم و بی صدا بودم. ما با خانواده رفته بودیم سرعین، نمیدونم سرعین خیلی سال پیش رو یادتون هست یا نه، بیاید از دید من تصور کنید، آقا قضیه از اونجایی شروع شد که لباس پوشیده و اماده رفتیم شام بخوریم. من فکر میکنم 10 یا 11 ساله بودم.

از همون بچگی اصن رو زمین نبودم و رو هوا راه میرفتم. اقا ندیده بودم تا حالا. همینجوری میرفتیم جلو و من با ذوق به مغازه ها نگاه میکردم. شما تصور کن یه دختر تپل گرد و قلمبه زشت که تیشرت و شلوارک پوشیده اما چنان روسریو رو سرش سفت بسته که انگار چه خبره. شیکمو هم بودم هی داشتم غر میزدم اینور بریم و انور بریم. یهو که برگشتم فقط حس کردم یه چیزی رفت تو پیشونیم. بیشتر دقت کردم دیدم سیخ های جیگری که رستوراندار جلوی در گذاشته بود نمیدونم چجوری رفت تو پیشونیه من.

از شوک و درد و بیشتر از همه ترس کتک مامانم دویدم و فرار کردم. شما داری تصور میکنی دیگه؟ یه دختر تپل و قلمبه و زشت با روسری سفت و یه سیخ تو پیشونی داره فرار میکنه هر از گاهیم به پشت که نیگاه میکردم میدیدم مامانم و بابام و بقیه دارن دنبالم میدوان با خودم میگفتم وای بدبخت شدی شادی تا میتونی فرار کن. از رو به رو هم میدیدم که هر کی منو میبینه میگه وایییی نروو وایساا ایییییی چه چندش.

حس میکردم زامبیم و بازم مغزم فرمان میداد فرار کن فقط فراررر کن شادی. خلاصه این فرار و کش مکش تا جایی ادامه داشت که از خونریزی بیهوش شدم و دیگه هیچی نفهمیدم. نزدیک 1 هفته فکر  کنم بیمارستان بودم و بعدش همون شد که دیگه سرعین نرفتم....خیلی اصرار میکنن اما اصن دلم نمیخواد دوباره صحنه های واکینگ دد رو یادآور بشم اما خب وقتی جلو ایینه وایمیستم و جای زخم رو میبینم یادش میوفتم دیگه...
این بود خاطره بی مزه من اما شما بخندین بگین وای خیلی جذاب بود :)

 

نویسنده: Shadi

 

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر