این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
حدود 10 سال پیش با دوستی به شانگهای رفته بودیم. هتل را من رزرو کرده بودم و سعی کردم تا حد امکان نزدیک به مترو و ایستگاه قطار باشد زیرا قرار بود چند روز بعد از همان ایستگاه با قطار به شهر دیگری برویم. از فرودگاه با مترو به ایستگاه مورد نظر رسیدیم. چون ایستگاه مترو و ایستگاه قطار در کنار هم بودند، براحتی میشد از سالن یکی به دیگری رفت. بیرون باران میبارید و چون شناخت دقیقی از مکان و فواصل نداشتیم، تصمیم گرفتیم زیر باران با پای پیاده دنبال آدرس نگردیم و با تاکسی به هتل برویم.
از سالن مترو به سالن قطار و بعد ایستگاه تاکسی ها که در طبقه زیر زمین سالن بود رفتیم. چون میدانستم در چین کمتر راننده تاکسی انگلیسی میفهمد و ما هم چینی بلد نبودیم، قبلا از نام و آدرس هتل در صفحه سایت هتل به زبان چینی عکس گرفته بودم و در گوشی همراه داشتم.
در صف تاکسی ایستادیم تا نوبتمان شد. راننده بار و وسایل را در صندوق عقب گذاشت و پشت فرمان نشست. ما هم عقب تاکسی نشستیم و من عکس نام و آدرس هتل را نشانش دادم. به چینی چیزی گفت که البته هیچکدام نفهمیدیم. به آدرس اشاره کردم و او باز به چینی چیزی گفت و انگشتش را به بالا تکان میداد. به راننده خیره مانده بودیم و منتظر بودیم تا بالاخره راهکاری پیدا شود.
مسئول خط وقتی دید این تاکسی مسافر زده و حرکت نمیکند جلو آمد و با راننده شروع به صحبت کرد. به نظر میآمد راننده عصبانی است و تمایل به حرکت ندارد و حتی یکبار به ما اشاره کرد تا پیاده شویم اما مسئول خط صدایش را بالا برد و بالاخره راننده به راه افتاد.
از درب پارکینگ خارج شد و پس از طی کردن حدود 20 متر ایستاد و به ساختمانی در کنار خیابان اشاره کرد. هتل ما بود!
تازه فهمیدیم چرا راننده تمایل به حرکت نداشت و انگشتش را به سمت بالا نشان میداد. هتل تقریبا بالای محل پارکینگ بود. بیچاره کلی در صف ایستاده بود تا مسافر بزند و با چنین مقصدی روبرو شده بود. مسیر آنقدر کوتاه بود که تاکسیمترش هنوز از عدد اولیه تغییر نکرده بود و ما فقط هزینه ورودی اولیه را پرداخت کردیم.
نویسنده: حمیدرضا فتح العلومی