اولین سفر دورانِ نامزدی با طعمِ چه غلطی بود کردم !

3.8
از 5 رای
اولین سفر دورانِ نامزدی با طعمِ چه غلطی بود کردم ! + تصاویر
آموزش نوشتن خاطره سفر
10 خرداد 1399 12:00
14
29.4K

اوايلِ دوران نامزديم بود، جوان بودم و كله داغ ! که يك شبِ زمستانى که تلفنی با همسرم حرف می‌زدم گفت دلم گرفته و هوس شمال كردم، من هم براى خوشحال کردنش و تغییر حال و هواش گفتم فردا  ٦ صبح میام دنبالت و تا شب هم برمی‌گردیم. چون از حساسيت خانواده‌ی قانونمندش روى تك فرزندشون خبر داشتم و مي‌دونستم شبها ديرِ دير باید ساعت ١٠ خونه باشه (حتا یا شاید مخصوصا اگر با من بوده باشه) برای خودم برنامه ی جامعی ریختم و حساب كردم ٤ ساعت تو راهیم و به همه کارمون می‌رسیم و در نهایت ساعت 9 شب می‌رسونمش خونه‌شون و تازه 1 ساعت هم اضافه می‌اریم. به هر حال راه افتادیم، جاده هراز بعد از پلور برفى شد و راهبندون، اما غرورم اجازه برگشت نمي‌داد و می‌خواستم خودم رو ثابت کنم!

بعد ازظهر رسيديم شمال، دريا رو ديديم و غذايى خورديم و ساعت شد ٦ غروب و برگشتیم به سمت تهران. همسرم استرس بدی گرفت و مدام غر ميزد و من که قول داده بودم مو لای درز برنامم نمیره گفتم خیالت راحت 10 شب خونه‌تونی... برگشتنه سر جاده گفتن به خاطر برف زياد هراز بسته‌س و بايد از جاده‌ی فيروزكوه برگردين !

خدایا ! جاده‌ی فیروزکوه روزای آفتابیش دو برار هراز راهه چه برسه تو این برف...

ناچار تغيیر مسير داديم، راهبندون شدید بود و تقریبا 2 ساعت طول کشید تا رسیدیم به سر جاده فیروزکوه و من دیدم با این شرایط فردا صبح هم تهران نیستیم پس فکرِ بکری کردم و به همسرم گفتم کاری نداره که، به پدر زنگ بزن و بگو امشب نمياي. همسر خنده‌ی عصبی کرد و گفت: پدر، جفتمون رو مي‌كشه!

گفتم پس خودم زنگ ميزنم و با تمامِ رودربایستی که با خانوادش داشتم زنگ زدم :

_ الو سلام آقاى دكتر، ما... امشب...یه خورده ديرتر مي‌رسيم ...ببخشیدا... کارمون طول کشید...

_ ... الان كجاييد آقا؟

_ نزديكيم... همين دور و بر!

_ ... ... دقيقا كجا آقا؟

_ دقيقا... دقیقا... فيروز كوه!

_ ... ... ... ديگه هيچوقت نبينمتون آقا!

تماس قطع شد و من موندم و جاده طولانى و برفیِ فيروزكوه و استرس و غرولند بى پايان همسر...

انگار نه انگار که من برای خوشحال کردنِش این کار رو کرده بودم!

به هرحال به هر بدبختى بود نیمه‌های شب رسيديم تهران. اما خب این سفر، تاثیری روی رابطه‌ام با خانواده‌ی همسرم گذاشت که هنوز بعد از سال‌ها فراموشش نکردن و به اندازه‌ی همون شب دوستم دارن، شایدم بیشتر !!!

 

نویسنده: روزیه شهنواز

 

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر