این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
تابستان 93 یکی از تابستانهای خیلی گرم تهران بود و در شهریورماه با وجود اینکه هوا معمولا خنکتر میشود، اما هوای تهران همچنان گرم و غیرقابل تحمل بود. ما برای فرار از این گرمای کشنده تصمیم گرفتیم چند روزی به روستا سنگسرا نوشهر سفر کنیم. در مسیر جاده تغییر هوا محسوس بود و گل از گلمان میشکفت و از این همه تفاوت دما از تهران تا روستای سنگسرا تعجب کرده بودیم.
به روستا که رسیدیم هوا ابری بود و بعداز ظهر آن روز باران زیبایی شروع به باریدن کرد و همگی از بارش باران خوشحال شدیم. در بالکن ایستاده بودیم و باران را تماشا میکردیم و از طراوت هوا لذت میردیم و به قول زنداداشم اکسیژن ذخیره میکردیم.
منی که همراه خانواده از گرمای کشنده تهران به روستای سنگسرا پناه آورده بودم آنقدر از بارش باران و هوای عالی ذوق زده شده بودم که به خانواده پیشنهاد دادم: میاین زیر باران در روستا قدم بزنیم؟ همگی که از خفگی گرما هوا تهران خسته شده بودند پذیرفتند و برای خیس نشدنمان از بین رولهای کیسه زباله, رنگ آبی را برداشتم (پانچو بارانیمون خوشرنگ باید میبود) و من و زنداداشم پانچو بارانی ابتکاری برای تک تکمون درست کردیم. خندهمون گرفته بود و میگفتیم هیچ وقت فکر نمیکردیم یه روزی بیاد که زیر بارون بخواهیم پلاستیک بکشیم رو سرمون...
وقتی به شمال سفر میکنیم معمولا چتر هم با خودمون میبریم و از اون دو تا چتری که داشتیم یکی به مامانم دادیم و یکی هم به برادرم که حاضر نشد پلاستیک رو سرش بکشه.
یک ساعت تمام زیر باران در روستا قدم زدیم و مدام به ظاهرمون میخندیدیم و از زیبایی طبیعت در باران لذت میبردیم. در مسیر، مردم روستا با چتر رفت و آمد میکردن و با تعجب به ما نگاه میکردند و گاه لبخند میزدند. ما هم میخندیدیم و با خودمون میگفتیم خبر ندارن چند ماهه هوای خوب ندیدیم شدیم مثل بارون ندیدهها!
وقتی رسیدیم خانه مثل جوجه آبکشیده شدهها شده بودیم و با یک لیوان چای عصر بارونی مون رو کامل کردیم.
وقتی به تهران برگشتیم, از شدت گرما هوا کاسته شده بود. میخندیدیم و میگفتیم ما هوای خوب شمال را با خودمان برای تهران سوغات اوردیم.
نویسنده: زینب مهرآبادی