این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
با همسرم سوار قطار شده بودیم تا از شهر گوانجو (چین) به شهر شنزن برویم. صندلیهای قطار بصورت چهار نفره دور یک میز کوچک در دو ردیف کنار واگن نصب شده بودند. من و همسرم بر روی دو صندلی کنار هم، سمت چپ و رو به جلوی قطار نشسته بودیم. یک زن و شوهر چینی سمت راست و رو به عقب قطار نشسته بودند بطوریکه کاملا در دید ما بودند. یک بچه حدود یکساله بغل مرد بود و هر از چند گاهی بچه را تکان میداد تا آرام باشد. بعد از حدود نیم ساعت از حرکت قطار، زن به شوهرش چیزی گفت و شوهر بچه را به زن داد. زن بچه را روی میز جلویش خواباند و شلوارش را بیرون آورد و پوشک بچه را باز کرد و به دست شوهر داد. شوهر هم چهار گوشه پوشک را جمع کرد و آنرا در شکاف بین دو صندلی فرو کرد!
زن هم بچه لخت را به حالت نشسته روی میز جلویش گذاشت.
همسرم تا این صحنه را دید، کیف دستیش را که از ابتدای مسیر روی میز جلویمان بود را برداشت، در بغل گرفت و تا آخر مسیر به میز دست نزد.
بچه همچنان لخت روی میز نشسته بود و مادرش با او حرف میزد و شکلک در میآورد. روی صندلی روبروی مادر، یک دختر جوان نشسته بود که پاهایش را زیر میز دراز کرده بود و کتاب میخواند. بعد از حدود 10 دقیقه، مادر به دختر روبروی خودش چیزی گفت. دختر قدری مرتبتر نشست و پاهایش را به سمت زیر صندلی خودش جمع کرد. بعد مادر بچه را از روی میز بلند کرد و با دستانش بچه را بصورت نشسته روی توالت زیر میز گرفت و با تکرار صدایی مانند ش ش ش ش ش فرزند خور را به ادرار کردن تشویق میکرد.
نمیدانید ما با چه تعجبی به این صحنه در سالن قطار خیره شدن بودیم و البته چقدر خوشحال شدیم که بچه فعلا نیازی به تخلیه خود ندارد...
#دهمین_تولد_لست_سکند
نویسنده: حمیدرضا فتح العلومی