فرشته نجات

4.9
از 7 رای
فرشته نجات + تصاویر
آموزش نوشتن خاطره سفر
24 خرداد 1399 10:00
12
694

سال 1996 میلادی بود و ما ساکن دبی بودیم. مادر همسرم برای دیدنی به دبی آمده بود و من و همسرم با توجه به شرایط جسمی ایشان (در آن زمان با بیش از 60 سال سن درگیر بیماری قلبی و فشار خون و درد زانو و ... بود)، برنامه هایی برای بازدید از مکان‌ها و جاذبه‌های دیدنی و مناسب با شرایط جسمی‌شان ترتیب می‌دادیم.

یک روز تعطیل برای گردش راهی ابوظبی شدیم. حدود ساعت ده صبح رسیدیم و تا ظهر در شهر گشتیم. برای ناهار به یک مرکز خرید رفتیم تا هم آنرا ببینیم و هم در قسمت غذای آن ناهار بخوریم.

به طبقه سوم رسیده بودیم که همسر و مادر همسرم به سمت دستشویی رفتند و پسرم (فواد) که در آن زمان سه سال سن داشت به دنبالشان دوید. من هم بیرون منتظرشان ایستادم.

بعد از حدود 10 دقیقه همسرم در حالی که پسرم را محکم بغل کرده بود و آثار وحشت و اضطراب در صورتش نمایان بود از دستشویی بیرون دوید و پشت سرش مادر همسرم با صورتی رنگ پریده بیرون آمد. با تعجب پرسیدم چی شده!؟

همسرم با لحنی بین گریه و ناله گفت وارد دستشویی که شدیم، اول مامان رفت توالت و من هم فواد را بردم. بعد که مامان اومد بیرون، گفتم حواستون به فواد باشه و خودم رفتم که یکدفعه صدای داد و بیداد مامان را شنیدم و وقتی اومدم بیرون دیدم...

و زد زیر گریه!

پرسیدم خوب بعدش...

اما فقط صدای هق‌هق گریه همسرم بود

من که هاج و واج و گیج مونده بودم رو به مادر همسرم کردم و پرسیدیم شما بگید چی شده؟

مادر همسرم که مشخص بود حالش اصلا خوب نیست با صدایی لرزان گفت دستشویی چند تا پنجره کنار هم داره که یکیشون شیشه‌ نداره. فواد یکدفعه به سمت همون پنجره رفت و به خیال اینکه شیشه داره، دستاشو دراز کرد تا به شیشه تکیه بده و بیرونو تماشا کنه اما همین که به جلو خم شد، تعادلش به هم خورد و داشت به بیرون سقوط می‌کرد که من به خیز برداشتم و مچ پاشو تو هوا گرفتم و در حالی که تا کمر به بیرون پنجره رفته بود نگهش دارم. بعد کمک خواستم و دو نفری بچه را بالا کشیدیم.

به داخل دستشویی رفتم. یک سمت آن پنجره‌هایی با عرض 45 سانتیمتر از سقف تا نزدیک کف قرار داشت. یکی از پنجره‌ها اصلا شیشه نداشت. ازمیان آن به بیرون نگاه کردم. ارتفاع سه طبقه که پایین آن به آسفالت پارکینگ میرسد.

تصور اینکه اگر سقوط کرده بود، چه صحنه ای از بالا دیده می‌شد. زانوانم را لرزاند و عرق سردی بر پیشانیم نشاند.

 

نویسنده: حمیدرضا فتح العلومی

 

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر