این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
حدود 15 سال پیش برای انجام کاری عازم چابهار شدم. محل اقامتم هتل لیپار بود. با چند مسافر در هتل آشنا شدم و قرارشد بعد از شام بریم کنار ساحل و قدم بزنیم.
در تاریکی شب به سمت دریا رفتیم. به سطح پرشیبی رسیدیم که به ساحل میرسید. یکی گفت از جاده بریم (حدود 100 متر دورتر بود).
یکی دیگه گفت از همین مسیر هم میشه رفت و تا پایین شیب دوید. پشت سرش بقیه رفتن و من هم مثل اونا وارد شیب شدم. وسطهای شیب تعادلم به هم خورد بطوریکه عملا به پایین پرتاب شدم و با پای چپم روی یک قلوه سنگ افتادم. پام از مچ خم شد و نقش بر زمین شدم.
بقیه جمع شدند که زخمی شدی؟
گفتم نه، ظاهرا پام پیچ خورده. شما برید، من برمیگردم هتل.
مچ پایم ورم کرده بود و درد داشت. از پذیرش هتل سراغ اورژانسو گرفتم.
گفت اینجا فقط یک بیمارستان دولتی داره که ساعت 8 صبح باز میکنه، اورژانس هم نداره!
به اتاقم رفتم، رو تخت دراز کشیدم و یک بالش گذاشتم زیر پام. تقریبا تا صبح از درد نخوابیدم.
ساعت 8 صبح بیمارستان بودم. منو فرستادن درمانگاه تا تنها پزشک متخصص بیمارستان که جراح عمومی بود منو ببینه. از درمانگاه شماره گرفتم. حدود 150 نفر قبل از من تو نوبت بودن!
شرایطم را برای مسئول درمانگاه گفتم.
گفت دکتر ساعت 11 برای ویزیت میاد، تو را زودتر میفرستم و اضافه کرد اصلا راضی به عمل نشو چون پارسال همین دکتر اشتباهی پای راست یک مرد بلوچ را بجای پای چپش قطع کرده.
با تعجب پرسیدم جدی؟ مگه میشه؟ بیمار چکار کرد؟
گفت دکتر با 3 میلیون تومان رضایت بیمار را گرفت!
به خستگی، بیخوابی و دردی که داشتم، اضطراب از تشخیص پزشک و روش درمان هم اضافه شد.
دکتر دستور عکس داد تا در نهایت تشخیص شکستکی قوزک پا را بده
گفتم چند روز دیگه برمیگردم، فقط پام را گچ موقت بگیرید تا برسم تهران.
گفت تو بیمارستان خوب گچ نمیگیرن، عصر بیا مطب تا اونجا گچ بگیریم.
غروب با گچ تا زیر زانو و عصای زیر بغل برگشتم هتل. روزهای بعد به استراحت در هتل گذشت تا به تهران برگشتم. معاینات تخصصی نشان داد که با توجه به شکل شکستگی، نیاز به جراحی و گذاشتن پین در قوزک پا هست تا درست در جای خودش جوش بخوره.
سالها از آن واقعه گذشته اما برایم رد بخیهای بر روی قوزک، درد خفیفی در مچ پا، خاطرهای از آن رویداد و تصوری عجیب از قطع شدن پای اشتباه توسط پزشک معالج برایم به یادگار مانده است...
نویسنده: حمیدرضا فتح العلومی