این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
در زمان جوونی توی یک مسابقه توی محل کارم یه سفر کیش برنده شدم ولی مطمئن بودم که پدرم اجازه این سفر رو به من نمیده. متاسفانه پدرم یک ذهنیت کاملا اشتباه و بد از کیش داشت و قابل اصلاح هم نبود.
خدا من رو ببخشه، اصلا نمیخواستم این فرصت رو از دست بدم، به پدرم گفتم که میخوام به مشهد برم و البته به جای مشهد به کیش رفتم.
برگشتنه سر کوچه از آژانس پیاده شدم رفتم توی سوپر سر کوچه و گفتم آقا یک بسته زعفرون بدید لطفا....
ناگهان برگشتم دیدم که پدرم پشت سرم ایستاده.
با یک حالتی گفت تو مشهد بودی، اومدی از سر کوچه زعفرون میخری؟
اصلا نمیدونستم چی باید بگم، با دستپاچگی که سعی میکردم پنهانش کنم گفتم: یادم رفته اونجا بخرم.
خلاصه که بخیر گذشت اما چه بر من گذشت خدا داند ...
نویسنده: منصوره اسکندری