این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
چند روزی به ولنتاین که سالگرد عقدمان هم هست، مانده بود و من در فکر برنامهریزی یک روز خوب و به یادماندنی بودم و در نهایت تصمیم گرفتم سفری به شیراز داشته و جشن کوچک دو نفرهمان را آنجا برگزار کنیم.
بعد از مشورت با همسر جان و هماهنگی مرخصی هتل چمران رو برای دو شب و سه روز رزرو کردم. آن سال، سال آخر دکترای همسر بود و به واسطه کارش بسیار کم به دانشگاه میتونست بره و وقتی که استادش روز قبل سفر باهاش تماس گرفت و گفت که فردا دانشگاه باشید دیگه نتونست نه بگه و به این صورت برنامه ما بهم ریخت، ولی همسر گفت زود میرم و برمیگردم و به جای پرواز صبح با پرواز ۱۲ ظهر میریم.
روز سفرمون کار همسر تا ساعت ۱۱ در دانشگاه طول کشید و بعدش هم یه کار ضروری در محل کارش پیش اومد و خلاصه ساعت ۴ ظهر خونه رسید. دیگه تا ساعت ۸ شب پروازی نبود و پرواز این ساعت هم بلیطاش فروش رفته بود:( کم کم داشتم سفر رو بیخیال میشدم اما با اصرار همسر که عیبی نداره میریم فرودگاه و بلیط پای پرواز حتما هست، ساعت ۵ راهیه فرودگاه شدیم که متاسفانه بلیط پای پرواز هم نبود.
با ناراحتی گفتم کاش خونه میموندیم و همش به اصرار تو بود اومدیم که آقایی که صحبتهای ما رو شنیده بود گفت من میتونم دو تا بلیط جور کنم براتون اما کمی قیمتش بالاتر میشه، قبول کردیم و اون آقا کارت ملیهامون گرفت و رفت و بعد از یک ربع برگشت و گفت دو تا بلیط فرست کلاس پرواز کاسپین براتون جور کردم که نامردی هم نکرده بود و قیمت رو تقریبا دو برابر حساب کرده بود:/
خلاصه سوار هواپیما شدیم و با یک پرواز بندری و افتضاح به شیراز و ساعت ۱۰ شب به هتل رسیدیم، بعد از چکاین وارد اتاق بزرگی شدیم که ویوی زیبایی رو به شهر داشت. خسته و ناراحت بودم و ترجیح دادم که استراحت کنم اما همسر گفت که دوری در اطراف هتل بزنیم و با بدترین تیپ ممکن به دنبال همسر راه افتادم:| سرم پایین بود و غرق در تفکرات خودم بودم که یک دفعه با صدای آهنگ و دست زدن و خوشآمدگویی و شمع و کیک حسابی سورپرایز شدم، گویا همسر ماجرا رو برای رسپشن تعریف کرده بود و باهاشون هماهنگ کرده بود که یه اتاق خوب بدن و یک جشن کوچک هم در رستورانی که موسیقی زنده داره داشته باشیم و یک ساعت آخر باشه تا فقط ما باشیم:) خیلی خوش گذشت و پرسنل رستوران هم سنگ تموم گذاشتن و خاطره سفر خوبی شد.
نویسنده: S. khezri