این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
دو خانواده بودیم که به هند رفتیم. برای تردد یک ون دربست با راننده اجاره کرده بودیم. برای دیدن تاج محل به آگرا رفتیم. غروب بود که رسیدیم و بعد از استراحتی کوتاه در هتل، برای خوردن شام بیرون رفتیم. در یک رستوران بسیار شیک شام مفصلی خوردیم.
روز بعد خیلی سریع از تاج محل و چند جاذبه دیگر بازدید کردیم و حدود ساعت 1 بعد از ظهر بود که تصمیم به مراجعت به دهلی گرفتیم.
به راننده گفتم قبل از حرکت ناهار بخوریم. جلو یک رستوران معمولی ایستاد و ما هم از روی منو غذای مختصری سفارش دادیم.
در پایان غذا، گارسون صورتحسابی به دستم داد که مبلغش دو برابر مبلغ شام دیشب بود! به صاحب رستوران اعتراض کردم اما خودش را به زبان نفهمی زده بود که انگلیسی نمیدانم و قیمتها همینه و باید پول را کامل بدی
خلاصه با عصبانیت پول را دادم و برای اینکه حرفی زده باشم گفتم با پلیس برمیگردم!
او هم با لبخندی از روی تمسخر و درحالی که به سبک هندی کلهاش را تکان میداد گفت بزودی میبینمت.
چون بیش از مقدار پیشبینی شده روپیه خرج شده بود، به راننده گفتم باید مقداری دلار تبدیل کنم. دور زد تا مسیری را برگردیم. در مسیر برگشت ناگهان از کنار یک ماشین پلیس رد شد و من هم یکدفعه دستم را از پنجره ماشین بیرون برده و به ماشین پلیس اشاره کردم که بایستد.
در ماشین پلیس یک درجهدار و یک راننده بودند. پیاده شدم و موضوع را به راننده گفتم و فاکتور رستوران را نشان دادم. راننده فاکتور را به درجهدار نشان و پرسید اهل کجایی؟
گفتم ایران
درجهدار با سر اشارهای کرد و راننده گفت سوار شو. بعد دور زد و به سمت رستوران رفت. راننده ون و همراهان هم دنبالمان برگشتند.
پلیس راننده پیاده شد و به سمت رستوران رفت. من هم دنبالش رفتم. صاحب رستوران با دیدن پلیس جلو دوید. رنگ صورتش مثل گچ سفید شده بود.
پلیس به من گفت شکایتت را بگو. من هم به انگلیسی موضوع را شرح دادم. جالب اینکه در این موقع صاحب رستوران به خوبی انگلیسی حرف میزد و جواب میداد...
با تطبیق صورت حساب، منو رستوران و اقلام سفارش داده شده بیش از نصف پول پس داده شد.
از پلیس راننده و درجهدار تشکر کردم و سوار ون شدم. راننده ون با تعجب میگفت بیست سال است که در این مسیر مسافر میبرم. اولین بار است که چنین چیزی دیدهام.
این مطلب را تا دهلی شاید بیش از 10 بار و هربار با تعجب تکرار کرد.
نویسنده: حمیدرضا فتح العلومی