با دوستی در حیدرآباد هند بودیم و روز آخر سفر تصمیم به خرید چای گرفتیم اما چون یکشنبه بود، اکثر فروشگاهها بسته بودند. به کمک جستجو در گوگل بالاخره یکی از شرکتهای فروش چای را که اتفاقا نوشته بود یکشنبهها هم باز است را پیدا
کراچی پاکستان بودم و برای دیدن یکی از دوستان به دفتر کارش رفتم بعد از حال و احوال و خوش و بش معمول، به کارمندش گفت دو تا چای بیار. ده دقیقه ای گذشت و ما در حال صحبت بودیم که کارمند با سینی در دست وارد
ازسایتهای اینترنتی هتلی سه ستاره که امتیاز خوبی داشت در حیدرآباد هند رزرو کرده بودم. غروب به هتل رسیدیم. پس از اتمام کار پذیرش، مسئول پذیرش فریادی زد و پیرمردی سیاه چرده با لباسی کهنه و کثیف (پیراهن و شلوار آبی رنگ که ظاهرا یونیفرم
دو خانواده بودیم که به هند رفتیم. برای تردد یک ون دربست با راننده اجاره کرده بودیم. برای دیدن تاج محل به آگرا رفتیم. غروب بود که رسیدیم و بعد از استراحتی کوتاه در هتل، برای خوردن شام بیرون رفتیم. در یک رستوران بسیار شیک
سال 1998 میلادی سفری به کراچی داشتم. یکروز بعد از ظهر در بازار میگشتم که چشمم به بساط پیرمرد دستفروشی افتاد که داروهای سنتی میفروخت. روی زمین بساط بزرگی حدود 3 متر پهن کرده بود و انواع داروها و گیاهان عجیب و غریب که اکثر
پروازمان از حیدرآباد هند به تهران با خط هوایی الاتحاد و از طریق ابوظبی بود. چون پرواز از حیدرآباد به ابوظبی ساعت 4:30 بعد از ظهر انجام میشد، فکر کردم خوب است کنار پنجره باشیم تا بتوانیم بیرون را هم تماشا کنیم. پرواز ابوظبی به
عصر به آگرا رسیدیم و قرار بود فردا صبح برویم بازدید تاج محل. هتلمان برخلاف دو شهر دیگر لوکس نبود و در محله متوسطی قرار داشت. همراهانمان معترض شدند و فضای لابی را بهم ریختند. من و دوستم، خسته از مسیر طولانی گوشهای نشستیم و
درتمام سالهایی که راهنمای تور بوده ام ، با افراد بسیاری برخورده ام که وقتی می شنوند راهنمای تور هستی با نگاهی حاکی از حسرت می گویند چه شغل خوبی! حتما به همه جا سفر می کنید. به سادگی از کنار بسیاری از این نگا