این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
رفته بودیم کیش، پرواز برگشتمون ساعت ۹ شب بود ما برنامه آخر و گذاشتیم دوچرخه سواری تو ساحل و یکم طول کشید و دیگه حدود ۷ رفتیم سمت هتل و وسایل و برداشتیم رفتیم فرودگاه. یکم دیر رسیده بودیم و با عجله وسایل و گذاشتیم که بره و با دستگاه چک بشه، منم با عجله داشتم ساکامو از طرف دیگه دستگاه برمیداشتم که یهو اون آقایی که پشت مانیتور بود بهم اشاره کرد، منم با تعجب پرسیدم من و بعد رفتم جلو، گفت چی تو کیفته، منم با اطمینان گفتم هیچ چی، وسایل شخصی، بعد یه نگاهی بهم کرد و گفت اون کیفت و باز کن.
منم زیپشو باز کردم و همونطور که داشتم دستمو تو ساک میچرخوندم داشتم فکر میکردم چی میتونه تو کیفم باشه، که یهو یه چیزی یادم افتاد که دیگه کاریش نمیتونستم بکنم، دوست داشتم هیچ وقت دستم بهش نرسه و تا صبح پیداش نکنم.
ولی متاسفانه اون آقا بهم کمک کرد که کدوم قسمت ساک و بگردم و خلاصه آوردمش بیرون، بله یه اسپری فلفل بود.
ولی من بازم کم نیاوردم با اعتماد به نفس گفتم آهان اینو میگید این اشتباهی اومده قاطی وسایلم، چیز مهمی نیست. ولی تاثیرگذار نبود و یکم با آرامش گفتم توروخدا بیخیال شو بزار برم. ولی بنده خدا سرباز بود و از مافوقش میترسید خلاصه که منو فرستاد پیش سرهنگشون ایشونم خیلی جدی گفت همراهات برن تهران شما بمونید پیش ما. گفتم آقا تورو خدا بیخیال شید من فردا باید برم سره کار مرخصی ندارم. خلاصه سرتونو درد نیارم یه اعترافنامه بلندبالا از من گرفتن که چرا و از کجا تهیه کردم، بعدش به گفته خودشون فرستادن پیش قاضی و ایشونم جواب فرستادن، تقریبا یه ساعتی اونجا بودم و داشتم با اون سرهنگ کلنجار میرفتم جواب قاضی اومد گفت فقط چون مسافری اجازه میدیم بری، از سرهنگ تشکر کردم و ازش خواستم اسپری و بهم پس بده، گفتم سخته دوباره تهیه کنم.
گفت برو، برو دختر جون برو تا نگهت نداشتیم. دیگه با عجله اومدیم ساکارو برداشتیم و رفتیم. ولی همراهام طفلیا خیلی اذیت شدن و استرس داشتند.
#دهمین_تولد_لست_سکند
نویسنده: پروانه کشاورز