ارواح خبيث درگيرِ زندگى

3.5
از 10 رای
خاطره سفر: ارواح خبيث نوشهر حمله کردن + تصاویر

ابتدای جوانی دوستی داشتیم که دانشگاه نوشهر درس می‌خوند و همونجا یه خونه‌ی حیاط‌دار نسبتا بزرگ و قديمی اجاره کرده بود که یک بار با چندتا از دوستام رفتیم بهش سر بزنیم.
اگه خاطرتون باشه تعریف کردم که یه دوست ترسو هم داشتم و دارم به اسم مملی، پس مملی هم همراهمون بود.
غروب رسیدیم نوشهر و وارد خونه شدیم، خونه به خاطر موقعیت قدیمی و سرسبزش حالتی خوفناک داشت و از قضا دستشوییش هم ته این حیاط مخوف بود. اون شب همش از جن و روح حرف زدیم و مملی حسابی ترسیده بود و می‌گفت من اینجا نمی‌مونم و فردا بايد بریم یه جای دیگه رو بگیریم.

خلاصه وقت خواب شد و مملی می‌خواست بره دستشویی و همه خودمون رو به خواب زدیم. این بنده خدا با ترس و لرز رفت ته حیاط و ما هم یواشکی پشت سرش راه افتادیم. تا مملی بره کارشو بکنه من یه شاخه که شبیه به اسکلت دست آدم بود از رو زمین پیدا کردم و پامرغی خودمو رسوندم پشت در دستشویی. از شانس بدش درِ دستشویی از بیرون هم دستگیره داشت و كليد برق هم بيرون بود. در رو از بیرون چفت کردم و با اون شاخه آروم چند ضربه زدم به شیشه و بعد هم برقو خاموش روشن مي‌كردم.
مملى وحشت زده مي‌خواست درو بازكنه اما نمي‌تونست! داد مي‌زد كمك و ما هم غش و ريسه رفته بوديم از خنده.
بعد از چند دقيقه در رو باز كرديم و اومد بيرون اما فقط فحش مي‌داد و با هر فحش هم ما بيشتر ميخنديديم...

الان بيست سالى از اون ماجرا گذشته و از جمع دوستامون فقط من و مملى ايرانيم اما هر بار كه خاطره اونشب رو مرور مي‌كنيم مي‌خنديم و بعضى وقتا هم گريه‌مون مي‌گيره كه چه روزاى خوبى بود، روزهايى كه نمي‌دونستيم پول چيه و انقدر درگير زندگى نبوديم.

 

نویسنده: روزبه شهنواز

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر