این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
در خاطره قبل خواندید که بطری آب گازدار من در داخل مترو بروکسل با صدای بلندی منفجر شد که باعث وحشت مسافرین شد. ولی خوشبختانه کسی متوجه نشد که این صدا از داخل کوله من بوده و من موفق شدم در ایستگاه بعدی از قطار پیاده شوم.
در ادامه ماجرا، در ایستگاه منتظر قطار بعدی ایستادم و تا حدودی خیالم راحت شده بود که دیدم یک افسر پلیس به همراه دو تکاور نظامی تا دندان مسلح به سمت من میآیند. به روی خود نیاوردم ولی دلم آشوب بود. چون ایجاد وحشت بین مردم میتواند جریمههای سنگین و حتی زندان به همراه داشته باشد. وقتی نزدیک من رسیدند ناگهان ایستادند و افسر پلیس به زبان فرانسه، که من نمیفهمیدم، شروع به صحبت کرد. من فقط خیره نگاه میکردم و نمیدانستم چه جوابی بدهم. با اشاراتی که به پشت من کرد نگرانیم بیشتر هم شد. بالاخره به پشتم نگاه کردم و دیدم آب درون کوله از درزهای آن به بیرون رخنه کرده و چکه میکند به طوری که پشت کاپشن و شلوارم کاملاً خیس شده. خلاصه متوجه شدم که پلیس مهربان دارد مرا از چکه کردن کولهام مطلع میکند. کوله را در آوردم و یک "Merci beaucoup monsieur" (خیلی متشکرم آقا) تحویل دادم و آنها هم با یک لبخند از من دور شدند. من هم به هتل برگشتم و با سشوار مشغول خشک کردن دوربین عکاسی نازنینم که همنشین بطری کذایی داخل کوله بود، شدم.
#دهمین_تولد_لست_سکند
نویسنده: سیامک