این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
سال96 بود که برای چندمین بار به استانبول میرفتیم. اما ایندفعه برای عکاسی عروسی در شهر خاطرهانگیزمون استانبول.
از اونجایی که همیشه فکر میکنم همه کارها رو خودم باید انجام بدم، با قرض گرفتن یک دوربین حرفهای عکاسی و بردن تاج و لباس عروس و کت شلوار داماد، برنامه رو چیدم.
درآخرین روزهایی شهریور که من تا حالا استانبول رو اینجور شلوغ ندیده بودم و از همه جا توریست بیرون میومد، خیلی شیک و مجلسی آماده شدیم با مترو بریم کاباتاش. من با آرایش و موهای چیتان پیتان-همسرم با کت و شلوار دامادی.
ازبقیه اصرار که لباسو بپوش و تاکسی بگیر؛ از من انکار که مگه نمیدونید تاکسیها گرون میگیرن و اذیت میکنن، اگه عروس و داماد هم بببین که دیگه واویلا. مسیر ما کوتاهه .اینجا هم کسی مارو نمیشناسه!
خلاصه بایه چمدون کوچک و یه ملحفه سفید راه افتادیم:))
بماند که در مترو و اتوبوس چقدر با تحسین نگاه میکردن و حتما تو دلشون میگفتن ایناچقدر توریستهای شیکی هستن ;) رسیدیم اورتاکوی و دیدیم در اون عصر آفتابی جمعیت کنار اسکله موج میزنه. با چه بدبختی در گوشهای از حیاط مسجد اورتاکوی ملحفه رو دور من گرفتن و لباس پوشیدم. تاج و تور گذاشتم و بعد مثل قصه سیندرلا با لباس دنبالهدار وارد میدان شدم.
قیافه و نگاه بهتزده اطرافیان دیدنی بود که این عروسی از کجا ظاهر شد!
ما راه میرفتیم و ژست میگرفتیم و دوست همسرم با دوربین قرضی از ما عکاسی میکرد. خیلی هم مورد توجه مردم قرار گرفتیم و حداقل با20 -30 نفر عکس یادگاری انداختیم. در این بین دو خانواده ایرانی باذوق و شوق میومدن سمت ما، که شوهرم به گیلکی گفت ایشون امره خسته بوتن (یعنی اینا مارو خسته کردن) که یهو همه باهم زدیم زیر خنده. معلوم شد اونها اهل رشت بودن و از شنیدن گیلکی شوک زده شدن درحالیکه فکر میکردن ما از هنرپیشههای ترک هستیم که انقدر جمعیت برای عکاسی دورمون جمع شده.
چندتا خانم عرب هم با روبنده و چادر که فقط چشمهاشون مشخص بود باما عکس سلفی انداختن:) و من ترسیده بودم که نکنه داعشی باشن و مارو به عنوان هدف بعدی انتحاری انتخاب کنن.
سرانجام اون روز با کلی خاطره و خنده و غر تمام شد و من که با نگاه غضبآلود همراهان برای تغییر لوکیشن به استقلال مواجه شده بودم همه رو به خوردن کمپیر و باقلوا مهمان کردم تاسختی کار یادشون بره.
#دهمین_تولد_لست_سکند
نویسنده: یاسمن شعبانزاده