این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
پائیز 97 سفری به شمال داشتیم و در شهر زیبا و پر آرامش شیرود سه روز موندیم. هوا خیلی خنک و مطبوع بود. چند وقتی بود بد هوس کله پاچه کرده بودم و با تمایل خانواده قرار شد بریم یه جا بخوریم.
صبح ساعت 7 صبح بیدار شدم و با این خیال که صبحه زوده رفتم کله پزی.
صاحب مغازه کلی غر زد که دیر اومدی و مغز ندارم. گفتم من اصلا مغز نمیخورم و دوست هم ندارم. نمیدونم از قیافم خوشش نیومده بود یا هر چیز دیگه ای غر زدناش تموم نمیشد. گفت میخوای ببری ظرف ندارم. گفتم میرم میگیرم.
رفتم یه چندتا مغازه جلوتر دیدم ظرف یه بار مصرف داره اما بسته بود. مغازه بقلیش گفت آقا شیرودی رفته آرایشگاه! ساعت 7 صبح آرایشگاه!!!؟؟؟؟
اتفاقا آرایشگاه هم دو سه تا مغازه اونطرف تر بود. رفتم دیدم بله آقا شیرودی نشسته ساعت 7 صبح داره پس کلشو تیغ میزنه. یه کم منتظر موندم تا اومد و ظرف و داد بهم.
رفتم دیدم کله پزه تعطیل کرده رفته. انگار قسمت نبود کله پاچه بخوریم.
خلاصه که سر تسلیم جلوی قسمت فرود آوردیم و دلتون نخواد چند تا تخم مرغ گرفتم و نیمرو رو با یاد کله پاچه زدیم.
نویسنده: Saeid.2212