این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
کراچی پاکستان بودم و برای دیدن یکی از دوستان به دفتر کارش رفتم
بعد از حال و احوال و خوش و بش معمول، به کارمندش گفت دو تا چای بیار.
ده دقیقه ای گذشت و ما در حال صحبت بودیم که کارمند با سینی در دست وارد اطاق شد. یک فنجان چای روی سینی بود که جلو من گذاشت و رفت.
قبل از خروج از اطاق، دوستم کارمندش را صدا زد و گفت من که گفته بودم دو تا چای بیاری، چرا یکی آوردی؟
کارمند هم با قیافه حق به جانب گفت: ته قوری فقط همین بود. چای تازه دم کردم. چند دقیقه دیگه براتون میارم.
دوستم از خنده روی زمین ولو شد. گفت ته مانده چای صبح را برای تو آورده و برای من چای تازه دم کرده...
من هم با خنده گفتم معلومه کارمندات را خوب تربیت کردی که چطور مهمانها را تحویل بگیرن...
آن روز بابت این موضوع کلی خندیدیم.
نویسنده: حمیدرضا فتح العلومی