این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
خاطره من مربوط به یکی از سفرهایم به شهر دبی می باشد؛ زمانی که به تازگی نامزدی کرده بودم و به همراه یکی از دوستانم مجردی به دبی سفر می کردیم. شاید اجازه این سفر را به این شرط از همسر آیندم گرفتم که لیستی از وسایل جهیزیه را که به من داده بود از دبی برای او تهیه کنم. خلاصه اینکه نیمی از سفر ما به خرید و مابقی به تفریح گذشت. زمان برگشت بود و حجم وسایل خریداری شده زیاد بود بخصوص تعداد وسایل برقی هم کم نبود. از اینکه در گمرک فرودگاه ایران من را بابت این حجم از وسایل برقی جریمه کنند نگران بودم برای همین یک آشنا هم قبل از پرواز در گمرک پیدا کردم و همه چیز به خوبی پیش می رفت تا اینکه...
در فرودگاه دبی بودیم که چمدانها را تحویل دادیم و به سمت گیت بازرسی رفتیم. وسایل همراه را زیر دستگاه قرار دادم و از گیت رد شدم که دیدم نقاله متوقف شده و زن اماراتی که مسئول بازرسی بود بهت زده چند دقیقه به مانیتور خیره شده و وسایل من رو نگاه میکنه؛ پس از چند دقیقه چند نفر از همکارانش رو صدا زد و نفسم توی سینه حبس شده بود و به این فکر می کردم که در وسایلم چه چیزی قراردادم که مشکل ساز شده اما عقلم به هیچ جا نمی رسید. یک مرتبه همه کارمند های حراست خنده تلخی زدند و از من پرسیدند چاقو همراه داری؟ اون موقع بود که به اشتباهی بزرگی که مرتکب شدم پی بردم و گفتم آره ست چاقو آشپزخونه همسرم!
فکر کنید می خواستم با یک ست چاقو آشپزخونه وارد هواپیما بشم!! اونجا هرچی اصرار که بزارید برگردم چاقوهارو تحویل بار بدم قبول نکردند و من عطای چاقوها را به لقایشان بخشیدم و تنها استند خالی چاقو هارا برداشتم و سوار به هواپیما شدم. در طول پرواز هم به این فکر می کردم که جواب همسرم رو چی بدم!
نویسنده: پوریا اقتداری