دوچرخهی من آماده سفر در جلوی یکی از دیوارهای شهر یزد صبحِ زود، سوار بر دوچرخهها، یزد را به مقصد روستای «شحنه» ترک میکنیم. امروز اولین روز سفر است. از شهر خارج میشویم و جایی را پیدا نمیکنیم که نان و سوروسات صبحانه تهیه کنیم. لاجرم
((به نام پروردگاری که در همین نزدیکی است...)) شنوندگان عزیز توجه فرمایید؛ خرمشهر، شهر خون، آزاد شد. این جمله را بار ها شنیده اید و حتما هم می دانید که مربوط به کدام تاریخ است و به چه چیزی اشاره دارد. جمله ای که شاید از خوش
درود به همه دوستان، یکسری عکس به عنوان سفرنامه برای سفری که به نراق داشتیم آماده کردم، این سفرنامه دارای 55 عکس هست که به جز چند عکس غار چال نخجیر بقیه رو خودم گرفتم. البته عکسها ممکنه خیلی حرفهای نباشند اما برای اینکه به