در میان قزاقها
هواپیمایی که ما را از بیشکک به آلماتی برد یک هواپیمای ساخت برزیل بهنام امبرائر بود که کاملاً نو و راحت بود. کل پرواز چهل دقیقه بیشتر نبود و طبق معمول از پذیرایی هم خبری نبود. فرودگاه آلماتی نسبتاً بزرگ و مدرن بود و کارهای مربوط به کنترل پاسپورت و تحویل چمدان نیز سریع انجام شد. نزدیک در خروج با انبوهی از رانندگان تاکسی روبهرو شدیم و طبق معمول چانهزنی بر سر قیمت کرایه شروع شد. رانندهی جوانی ابتدا پیشنهاد 80 دلار داد و پس از بحث طولانی بالاخره با قیمت 20 دلار توافق کردیم تا ما را به هتل ببرد. هتلمان در آلماتی یک هتل سهستاره بود که از تهران بهصورت اینترنتی رزرو شده بود. وقتی برای پذیرش هتل مشغول پرکردن فرمها بودیم، راننده با سماجت و پررویی از ماه 80 دلار خواست و حرفش این بود که 20 دلار را بهازای هر نفر قبول کرده است. این جور دبه کردن خیلی ما را عصبانی کرد و ما هم سفت روی حرفمان ایستادیم. خلاصه طرف وقتی دید حرفش خریداری ندارد بیخیال شد و رفت و ما در بدو ورود متوجه شدیم که در قزاقستان باید کلاهمان را سفت بچسبیم!
حدود ساعت 1 بامداد بود که اتاقهایمان را تحویل گرفتیم. هتل کاملاً تمیز بود و جالب آنکه در داخل اتاقها اینترنت بیسیم رایگان وجود داشت. بعد از آنکه ایمیلها را چک کرده و کمی وبگردی کردیم به خوابی عمیق فرو رفتیم. ساعت 10 صبح بود که با تکان عطا از خواب بلند شدم. برایم واقعاً عجیب بود چون همیشه این من بودم که حدود ساعت 7 تا 8 بلند میشدم و عطا را ساعت 10 بیدار میکردم. بههرحال خیلی سریع حاضر شدیم و برای صبحانه پایین رفتیم. با اینکه زمان صبحانه تمام شده بود اما اجازه دادند از بوفه صبحانه استفاده کنیم. صبحانهای که واقعاً درخور یک هتل سهستاره بود.
کتاب Lonely Planet مسیری را برای پیادهروی در شهر آلماتی پیشنهاد داده بود که از میدان اصلی شهر بهنام میدان جمهوری شروع میشد و با گذر از خیابانها و میادین اصلی شهر، به خیابانی بهنام پوشکین ختم میشد. برای روز اول سفر تصمیم گرفته بودیم تا در این مسیر هشت کیلومتری پیادهروی کنیم و با فرهنگ و زندگی مردم آلماتی آشنا شویم. شراره بهدلیل اینکه شب قبل نتوانسته بود خوب بخوابد و خسته بود از این برنامه انصراف داد و علی نیز که اینترنت بیسیم پرسرعت پیدا کرده بود از این خستگی استقبال کرد و درنتیجه من و عطا حدود ساعت 11 هتل را برای یک پیادهروی طولانی ترک کردیم. هتل ما در جایی قرار داشت که به خیابان پوشکین نزدیک بود. پس تصمیم گرفتیم که مسیر پیشنهادی را از انتها به ابتدا طی کنیم. پس از حدود یک کیلومتر پیادهروی به خیابان پوشکین رسیدیم و مسیرمان را شروع کردیم.
خیابان پوشکین خیابان شلوغی بود که پیادهروهای آن پر بود از دستفروشان و فالگیران. تعداد قابل توجهی از مردان و زنان فالگیر با یک دسته کارت و چند تکه سنگ در این خیابان مشغول فالگیری بودند و جالب اینکه مشتری هم داشتند. انتهای خیابان پوشکین وارد پارک پانفیلُف شدیم که پارک اصلی و مرکزی شهر بود. فضای قشنگی داشت و در مرکز آن نیز یک کلیسای بزرگ برجای مانده از سال 1890 بهنام زِنکُف وجود داشت که تماماً از چوب و بدون کاربرد حتی یک میخ ساخته شده بود. نمای بیرونی کلیسا رنگآمیزی شده و نمای داخلی آن پوشیده از نقاشیهایی با مضمون مسیحیت بود. درِ کلیسا باز بود و ما هم وارد آن شدیم. فضای داخلی واقعاً چشمنواز بود و مردان و زنان در سنین مختلف با روشن کردن شمع مشغول عبادت بودند. پس از بازدید و عکاسی به مسیرمان ادامه دادیم.
هرچه که پیش میرفتیم، خیابانها بهنظر تمیزتر و باکلاستر میآمدند. علتش هم این بود که ما به سمت جنوب و قسمت باکلاس شهر در حرکت بودیم. در جنوب شهر آلماتی یک رشته کوه بلند وجود داشت که در نتیجه آن شیب عمومی شهر از جنوب به شمال سرازیری بود. علت اینکه کتاب نیز مسیر پیادهروی را از جنوب به شمال پیشنهاد داده بود همین بود اما ما بیدی نبودیم که با این سربالاییها بلرزیم!
آلماتی شهری بزرگ، تمیز و با یک شبکه خیابانی شطرنجی بود که بهطور محسوسی سرسبزتر از تهران بود که عمدهی درختان آن بلوط بودند. هوای آن کاملاً تمیز و پیادهروی در پیادهروهای آن کاملاً لذتبخش بود. در خیابانها از ماشینهای کهنه گرفته تا ماشینهای کاملاً جدید به چشم میخورد اما فراوانی ماشینهای جدید خیلی بیشتر بود. نکتهی جالب آنکه تعداد رانندگان زن دست کمی از تعداد رانندگان مرد نداشت و جالبتر آنکه حدود بیست درصد از ماشینها دارای فرمان راست بودند و بدون هیچگونه مشکل ویا منع قانونی در شهر تردد میکردند.
در یک دید کلی آلماتی شهری کاملاً مدرن محسوب شده و مردم آن نیز به سر و وضعیت خود اهمیت میدهند و کاملاً شیکپوشاند. حدود ساعت 2 ظهر بود که به انتهای مسیر پیادهرویمان رسیدیم. پس از آنکه از یک سوپرمارکت خرید کردیم، تصمیم گرفتیم با تاکسی به هتل برگردیم اما دریغ از یک تاکسی! تازه متوجه شدیم که در این شهر اصلاً تاکسی ندیدهایم. حدود 5 دقیقهای کنار خیابان منتظر ماندیم اما از پیدا کردن تاکسی ناامید شدیم. نزدیک ما یک ایستگاه اتوبوس وجود داشت و با رسیدن یک اتوبوس خالی فرصت را از دست نداده و سوار آن شدیم.
نکتهی جالب این بود که در اتوبوسهای آلماتی یک دختر بهعنوان مهماندار مشغول به کار بود. از مسافران پول گرفته، برای آنها بلیت صادر میکرد و در ایستگاه نام آن ایستگاه را بلند صدا میزد و مراقب بود کودکان یا افراد سالخورده جا نمانند. چون مسیر بازگشت را از روی نقشه درآورده بودیم، به مهماندار فهماندیم که کجا میخواهیم برویم. همینطور که اتوبوس پیش میرفت، از روی تابلوی خیابانها مسیرمان را روی نقشه مشخص میکردم. در انتهای خط مهماندار ما را راهنمایی کرد تا مجدداً سوار اتوبوس دیگری کند. آن اتوبوس از نزدیکی هتلمان میگذشت و وقتی خواستیم به مهماندار اتوبوس جدید پول بدهیم متوجه شدیم که به این کار نیازی نیست. چون با یکبار پول دادن میشد از کل سیستم اتوبوسرانی شهر استفاده کرد. خلاصه بعد از یک تجربهی جالب اتوبوسسواری حدود ساعت 3 عصر به هتل رسیدیم. بعدها متوجه شدیم که در آلماتی غیر از تاکسیهایی که در ایران ما بهعنوان آژانس میشناسیم، تاکسی دیگری وجود ندارد و این خودروهای شخصی هستند که به مسافرکشی میپردازند و برای پیدا کردنشان کافی است کنار خیابان ایستاده و یک دست خود را بالا بیاوریم. حداکثر پس از 30 ثانیه یک مسافرکش برای سوارشدن پیدا خواهیم کرد.
در هتل همان خوراکیهایی که خریده بودیم را بهعنوان ناهار خوردیم و یک خواب یکساعته پس از آن پیادهروی طولانی ما را سرِ حال آورد. برنامه عصر بازدید از مرکز تفریحی کوکتُبه بود. کوکتبه یک منطقهی تفریحی مرتفع در سمت شرق شهر بود که راه دسترسی به آن از طریق یک تلهکابین بود که از خیابان لنین شروع میشد. حدود ساعت 6 عصر بود که با تاکسی به سمت کوکتبه حرکت کردیم. پس از خریدن بلیت منتظر ورود کابین شدیم. تلهکابین بهگونهای بود که هر 15 دقیقه یک کابین بزرگ که گنجایش 15 تا 20 نفر را داشت برای سوار کردن مسافران به ایستگاه مبدا میآمد. کل مسیر حدود 10 دقیقه طول کشید و از روی مناطق حاشیهای شهر میگذشت. ایستگاه پایانی برروی تپهای مشرف به شهر قرار داشت. روی این تپه منطقهای توریستی تفریحی ایجاد کرده بودند که از یک رولر کاستر، پارک بازی شبیه پارک ارم تهران، رستوران، کافیشاپ و مغازههای مختلف تشکیل شده بود. غروب خورشید در افق آلماتی از روی این تپه منظرهای چشمنوازی داشت. پس از گردش یکساعته و سوار شدن در رولر کاستر هیجانانگیز آن به سمت پایین بهراه افتادیم.
هوا تاریک شده بود که به پایین رسیدیم. تصمیم گرفتیم شام را در پیتزاهات بخوریم که همان روز در مسیر پیادهرویمان کشف کرده بودیم. باتوجه به شناختی که از خیابانهای شهر پیدا کرده بودیم، پیاده به راه افتادیم و در همان جایی که انتظارش را داشتیم، پیتزافروشی را پیدا کردیم. فضای رستوران تمیز و دلنشین بود و پیتزاهای آن بسیار خوشمزه و البته کمی گران. اصولاً آلماتی شهر گرانی است. این مسئله را از روی کرایههای تاکسی فهمیده بودیم. واحد پول قزاقستان تِنگه بود که تقریباً معادل هشت تومان ایران بود و در کوتاهترین مسیر برای تاکسی میبایست 1500 تنگه میپرداختیم. پس از خوردن شام با تاکسی به هتل برگشتیم و روز اول سفر قزاقستان را که بسیار پربار بود با خوابی شیرین به پایان بردیم.
برای روز دوم سفر دو برنامه کاندید بود. یکی بازدید از منطقهی مدئو که زمین پاتیناژ بزرگ و مجموعه ورزشی زمستانی بود و دیگری یک دریاچه در حومهی شهر آلماتی. پس از بحث و بررسی به این نتیجه رسیدیم که در آن فصل نه بازدید از زمین خالی پاتیناژ لطفی دارد و نه امکان شنا در دریاچه وجود دارد. پس تصمیم گرفتیم برنامه آن روز خرید از مهمترین مرکز خرید آلماتی بهنام مگامال باشد. علی و شراره که برنامه پیادهروی روز اول را از دست داده بودند با تاکسی به سمت نقطه شروع پیادهروی حرکت کردند و من و عطا به سمت مرکز خرید. مرکز خرید مگامال چیزی کمتر از فروشگاههای مدرن دبی نداشت ولی از نظر وسعت کوچکتر از آنها بود. تمامی مارکهای معتبر پوشاک در یک فضای زیبا جمع شده بودند بهطوری که از ساعت 12 ظهر تا 7 بعدازظهر زمان ما به گشت در این مجتمع و البته خرید گذشت. ناهار را نیز در محوطهی رستورانگاهی مجتمع واقع در طبقه دوم خوردیم. محوطهای که در آن اینترنت بیسیم نیز وجود داشت. در یک کلام آلماتی شهر مدرنی محسوب میشود و پس از ده روز گشت در کشورهای نسبتاً فقیر ازبکستان و قرقیزستان، استفاده از امکانات مدرن شهری به ما مزه میداد. هرچند همین موضوع در زمان برنامهریزی سفر مدنظر بود. یعنی قزاقستان را که میدانستیم کشور مدرنی است در انتهای سفر قرار داده بودیم تا آخر سفر هم راحتتر باشد و هم امکان خرید داشته باشیم.
نکتهی جالبی که در قزاقستان بهچشم میخورد تعداد زیاد زنان باردار بود و بهطور متوسط روزی 15 تا 20 زن باردار که عمدتاً در ماههای آخر خود بودند در خیابانها و فروشگاهها میدیدیم. این آمار تنها شامل زنانی بود که حاملگی آنها در یک نگاه قابل تشخیص بود! بهنظر میآید نرخ رشد جمعیت در این کشور زیاد باشد. هرچند کشوری که مساحتی بیشتر از یکونیم برابر و جمعیتی حدود یک پنجم ایران دارد اصولاً خیلی نباید نگران رشد جمعیت باشد (قزاقستان مساحتی درحدود 2727000 کیلومتر مربع و جمعیتی درحدود 16 میلیون نفر دارد.) . قزاقستان کشوری است که 70 درصد از مردم آن مسلماناند اما بهندرت زن محجبه در آلماتی دیده میشد. در این سفر هرچه از سمت غرب به شرق حرکت کردیم، یعنی از ازبکستان به قرقیزستان و سپس قزاقستان از نفوذ و فرهنگ اسلامی کاسته میشد و نفوذ و فرهنگ روسی شدت میگرفت. این اختلاف حتی بین شرق و غرب هر کشور نیز مشهود بود. بسیاری از زنان و مردان آلماتی چهرهای شبیه روسها داشتند و به زبان روسی صحبت میکردند.
پس از خرید از مجتمع تجاری با تاکسی به سمت هتل بهراه افتادیم. رانندهی تاکسی دست کمی از رانندگان فرمول یک نداشت و با سرعتی سرسامآور در خیابان های آلماتی حرکت میکرد. تقریباً جزو نوادر بود چون سایر رانندگان قوانین راهنمایی و رانندگی را بهخوبی رعایت میکردند. پیادهروی طولانی در فروشگاه ما را کاملاً خسته کرده بود بهطوری که حوصلهی بیرون رفتن و شام خوردن نداشتیم. پس در اتاقمان با بیسکوئیت و تنقلات سر کردیم. علی و شراره نیز برنامه پیادهروی را مطابق نقشه انجام داده بودند. آنها نیز کاملاً خسته بودند. پس همگی ترجیح دادیم آخرین شب سفر را به استراحت کامل بپردازیم.
روز آخر سفر میبایست ساعت 12 اتاق را تحویل میدادیم. پروازمان ساعت 11 شب بود. باتوجه به اطلاعاتی که از کتاب بهدست آورده بودیم، تصمیم داشتیم آن روز را به بازدید از بزرگترین پارک شهر و همچنین باغ وحش آن بگذرانیم. صبح که از خواب بلند شدیم پس از خوردن صبحانه به بستن چمدانها مشغول شدیم و رأس ساعت 12 اتاقها را تحویل داده و چمدانها را به پذیرش سپردیم. با یک تاکسی به پارک گورکی رفتیم. پارکی بسیار بزرگ در ضلع شرقی شهرکه درختان آن حال و هوای پاییزی به خود گرفته و مناظر قشنگی ایجاد کرده بودند. پس از آن وارد باغ وحش آلماتی شدیم که در انتهای پارک گورکی قرار داشت. تقریباً تمامی حیوانات از چرنده و جونده و درنده گرفته تا خزنده و پرنده در این باغ وحش وجود داشتند. اما شرایط نگهداری از آنها افتضاح بود. همگی در قفسهای کوچک و نامتناسب با شرایط زندگیشان. آلماتی زمستانهای بسیار سردی دارد و خیلی از حیوانات از جمله فیلها، زرافهها و شیرها با آن آبوهوا سازگاری نداشتند. خیلی از آنها از نقص عضو رنج میبردند. جاگوار باغوحش (گربهسان بزرگ قارهی آمریکا) یک چشم مصنوعی داشت و پلنگش نیز یک دست نداشت و وقتی راه میرفت میلنگید. خرس دو متری در یک قفس پنجمتری راه میرفت و خلاصه بیشتر از آنکه از دیدن حیوانات خوشحال شویم به حال آنها افسوس خوردیم. پس از بازدید دوساعته از باغ وحش و گرفتن عکس با آنها احساس کردیم که کاملاً گرسنهایم. ساعت 3 عصر بود و هنوز تا زمان رفتن فرودگاه چهار ساعت وقت داشتیم. تصمیم گرفتیم ساعتهای باقیمانده را در همان مجتمع تجاری که روز قبل من و عطا رفته بودیم سپری کنیم و در همانجا نیز ناهار بخوریم. پس تاکسی گرفتیم و به آنجا رفتیم. پس از خوردن ناهار و خرید آخرین سوغاتیها مستقیم به هتل رفته، چمدانها را برداشته و به سمت فرودگاه بهراه افتادیم. فرودگاه شلوغ بود اما تجربه ترسناک فرودگاه تاشکند باعث شده بود که خیلی زودتر از موقع در سالن فرودگاه حاضر باشیم. کارهای تحویل چمدان و کنترل پاسپورت به موقع انجام شد و رأس ساعت مقرر هواپیمای ایرباس ماهان بهسمت تهران فرودگاه آلماتی را ترک کرد. سفری که تمامی برنامهریزیها و هماهنگیهای آن توسط خودمان انجام شده بود در بهترین حالت خود به پایان رسیده بود و ما مانده بودیم و کولهباری از تجربیات و خاطرات شیرین.
نویسنده : فرهاد ابوالقاسمی