سفر به قفقاز - قسمت 2

4.5
از 6 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
سفر به قفقاز - قسمت 2

روز پنجم: باز هم باتومی

صبح بیدارشدیم و به این جمع بندی رسیدیم که اون شب به تفلیس برگردیم و از اونجا به ایروان بریم. برنامه این بود که بریم ایستگاه قطار و بلیط بگیریم و بعد بریم بوتونیکال گاردن باتومی. وقتی رسیدیم ایستگاه قطار متوجه شدیم که قطار کوپه 4 و 2 نفره هاش پر شده و باید صندلی بگیریم که تختخواب نمی شد. خیلی تو حالمون خورد و اومدیم بیرون. ولی بلیط نگرفتیم. یه ون از اونجا رد می شد که میرفت به بوتونیکال گاردن. ما هم سوارش شدیم. توی راه با صحبت با راننده به زبان ایما و اشاره فهمیدیم که واسه تفلیس ون هم هست. واسه همین گفتیم که شب با ون میریم تفلیس. یکی از بدترین تصمیمات سفرمون.

به هر حال به بوتونیکال گاردن رسیدیم. نمی تونم و واقعا سخته اون فضا رو توصیف کنم. این باغ حاصل 200 سال کار و تلاشه که پوششهای گیاهی خیلی از نقاط دنیا رو آوردن و اونجا باغهایی به اسم همون اقلیم ایجاد کردن. مثلا باغ استرالیایی ویا استوایی یا ژاپنی یا آمریکای جنوبی و ... خلاصه خیلی از چیزایی که ندیده بودیم رو دیدیم و البته باغهای گل خیلی قشنگی هم داشت. طول باغ حدود 20 کیلومتر و بازدید از اون یه روز میخواد. این باغ مشرف میشه یه یه صخره بزرگ که پایینش دریای سیاهه. واقعا قشنگ بود و این صحنه ها مثل کارتپستال توی ذهنم نشسته. یه حوض داشت پر از ماهی و درختهایی با شکلهای عجیب. یه باغ گل که کف زمین پر از گلبرگ شده بود.

سفرنامه قفقاز

بوتونیکال گاردن باتومی

سفرنامه قفقاز

بوتونیکال گاردن باتومی

سفرنامه قفقاز

بوتونیکال گاردن باتومی

سفرنامه قفقاز

بوتونیکال گاردن باتومی

سفرنامه قفقاز

قسمتی از باغ مشرف به دریای سیاه

سفرنامه قفقاز

بوتونیکال گاردن باتومی

سفرنامه قفقاز

بوتونیکال گاردن باتومی

به هر حال اونقدر ما محو تماشای باغ شدیم که نفهمیدیم ما از اون در باغ خارج شدیم که اصلا ورودی یا خروجی اصلی نیست و به یه فضای روستایی میرسه. از توی یکی دو تا روستای فوق العاده زیبا رد شدیم و رسیدیم به یه جاده.

سفرنامه قفقاز

از باغ خارج شدیم و به روستاهایی رسیدیم

سفرنامه قفقاز

مسیر خروجی باغ

با استفاده از GPS فهمیدم که این جاده به باتومی میرسه. ما هم واستادیم کنار خیابون به دست تکون دادن واسه ماشینها. خیلی باحال بود. تا اینکه یه ون ما رو سوار کرد و تا باتومی آورد. طرف جوانی خوش صحبت و مطلع بود از صحبت باهاش لذت بردیم. بهش گفتیم میخایم شب با ون بریم تفلیس و اون هم ما رو به ترمینالشون برد و برای ما بلیط خرید. تشکر صمیمانه ای از او کردیم و باهاش خداحافظی کردیم.

کنار اونجا یه رستوران قدیمی بود که به سرمون زد اونجا ناهار بخوریم و ناهارمون رو خینگالی خوردیم. خیلی هم خوشمزه بود و چسبید. توی اون رستوران یه عده تخته بازی میکردن. ما هم بهشون پیوستیم و کمی بازی کردیم و خداحافظی کردیم و رفتیم. اومدم بیرون دیدم خانم گارسونه داره می دوه ومیاد و شارژر موبایل من هم دستشه که جا مونده بود. ازش تشکر کردیم و به سمت مرکز شهرراه افتادیم. رفتیم سمت مرکز شهر و دوباره رفتیم لب دریا و چون آفتاب بود کمی آفتاب گرفتیم و در امتداد بولوار حرکت کردیم.

سفرنامه قفقاز

نمایی از بولوار و ساحل

رسیدیم به یه جمعیت زیادی که دور یه میز نشسته بودن و کنار اونها بچه هاشون داشتن میرقصیدن. مثل اینکه بچه ها همه مال یه مدرسه بودن. یه کم ایستادیم و رقصشون رو دیدیم که یه دفعه دیدیم دو سه نفرشون به سمتمون اومدن و به گرجی چیزهایی گفتن. ما مونده بودیم چی می گن که دستمون رو گرفتن و بردن سر میز نشوندن و با کمال صمیمیت ازمون پذیرایی کردن. واقعا به جرأت میگم. چنین مردم مهربان و صمیمی و ساده ای که من در گرجستان دیدم جای دیگری در دنیا ندیدم.

علیرغم اصرار اونها پس از چند مدتی اجازه گرفتیم و خداحافظی کردیم و باز در امتداد ساحل شروع به حرکت کردیم. مقصدمون مجددا فواره های موزیکال بود و دوباره یک ساعت اونجا نشستیم و شام رو هم در یه رستوران مشرف به اونجا صرف کردیم. واقعا شب بیاد موندنی شده بود.

سفرنامه قفقاز

فواره های موزیکال

سفرنامه قفقاز

فواره های موزیکال

یه تاکسی گرفتیم و به سمت هتل رفتیم . وسایل رو برداشتیم و با همون تاکسی رفتیم ترمینال. ماشین ون ( به قول خودشون مارشوتکا) کمی دیر اومد. ولی زود حرکت کرد و در طول شب به سمت تفلیس حرکت کرد. افشین از استرس و ترس اینکه اینها دارن ما رو کجا می برن و امنیت چطوره و اینکه ما با چند نفر غریبه همسفر بودیم تا صبح نخوابید. اما من خوابیدم. یکی از بدترین خوابهای عمرم بود که توی ون با تکون فراوون و گردن درد زیادی همراه بود. هر از چند گاهی بیدار می شدم و با GPS چک میکردم که آیا هنوز توی مسیر هستیم یا ما رو دزدیدن. بعد دوباره می خوابیدم. ساعت 5 صبح تفلیس پیاده شدیم.


روز ششم: حرکت به ایروان

صبح زود ساعت 5 دم ایستگاه قطار تفلیس از مارشوتکا پیاده شدیم. درحالیکه توی ماشین مچاله شده بودیم و خرد و خاکشیر بودیم. در این حالت شما چکار می کنید؟ خب ما تصمیم گرفتیم نرمش کنیم. خلاصه یه نرمش توپ کردیم و یه کم بدنمون باز شد. بعد فکر کردیم که چه کنیم؟ آیا تفلیس بمونیم یا برگردیم ایروان؟ رأی گیری کردیم و قرارشد یه تاکسی بگیریم بریم ایروان. یه تاکسی پیدا کردیم که با120 دلار ما رو ببره تفلیس. البته به این شرط که در راه برگشت از مسیری رد بشه که دریاچه سوان رو هم ببینیم.(یه کم مسیر دور میشد . ولی می ارزید.) خلاصه سوار شدیم و حدود 1 ساعت تا مرز رانندگی کردیم.

اونجا راننده پیاده شد و چند دقیقه بعد با یه آقای دیگه اومد و گفت از اینجا به بعد این آقا می برتتون. ما اولش شاکی شدیم.بعد گفتیم چه فرقی می کنه. فقط همونجا به راننده جدیده حالی کردیم که ما 40 دلار به این بابا دادیم و 80 دلار دیگه فقط بهت خواهیم داد. همچنین حالیش کردیم که از مسیر دریاچه سوان برگرده و اونجا هم توقف کنه. به هر حال فکر کنم منظورمون رو فهمید و از مرز رد شدیم. دوباره وارد اون مناظر بکر طبیعی شمال ارمنستان شدیم.

سفرنامه قفقاز

مسیر شمال ارمنستان

سفرنامه قفقاز

مسیر شمال ارمنستان

بالاخره اومدیم تا به دریاچه سوان رسیدیم. پیاده شدیم و در کنار ساحل اون استراحت کوتاهی کردیم. دریاچه قشنگیه و تابستونا برای شنا میشه از اون استفاده کرد. اما توی اون فصل سرد بود. این دریاچه نوعی غزل آلا داره که معروفه. رستورانهای دور دریاچه اون رو سرو می کنن. اما از شانس ما اون روز نبودن. فکر کنم صید تعطیل بود. چون هوا سرد و ابری بود.

سفرنامه قفقاز

دریاچه سوان

سفرنامه قفقاز

دریاچه سوان

خلاصه به سمت ایروان حرکت کردیم که حدودا 1.5 ساعت راه مونده بود. به فکر محل سکونتمون افتادیم. خوشبختانه در این مورد قبلا یه فکرایی کرده بودیم. وقتی که در ایران بودیم در نمایشگاه گردشگری تهران شماره یه نفر توی ایروان رو گرفته بودیم که می گفت توی ایروان می تونه اسکان بده. چیزی که می گفت این بود که محل اسکانش یکی از خوابگاههای دانشجویی هستش که مجهزش کردن. راستش خیلی به حرفش وکیفیت جاش اطمینان نداشتیم. اما تصمیم گرفتیم بریم و از نزدیک ببینیم. باهاش تماس گرفتیم و آدرس رو به راننده داد.

اون هم ما رو برد در منطقه ای که کنار مرکز شهر بود به اسم NORK . پر از ساختمانهای بلند به سبک شوروی سابق. ما وارد شدیم. یه فضای خفه و واقعا دانشجویی بود. با سلام و صلوات سوار آسانسورش شدیم و تا طبقه 9 رفتیم. اونجا یه آقایی اومد و به فارسی سلام کرد و پس از احوالپرسی گرم، اتاق رو به ما نشون داد. خیلی خوب بود. چند اتاق دو نفره تمیز، بزرگ، و مجهز به یخچال ، تهویه ، مایکروویو، با یه نمای عالی از پنجره. خلاصه ازش پرسیدیم چقدر که اون هم گفت شبی 30 دلار. ما هم اوکی کردیم و گرفتیم شون. خلاصه یه ناهار خوردیم و با توجه به خستگی مسیر تا بعد از ظهر استراحت کردیم. برای فردا برنامه مفصلی داشتم . واسه همین قرار شد بریم سمت میدان هاراپاراک یا جمهوری و اونجا بگردیم. اطراف این میدان ساختمانهای قشنگی وجود داره و وسطش هم یه حوض بزرگه که فواره های موزیکال داشت. توی اون منطقه مردم جمع می شن.

سفرنامه قفقاز

میدان هاراپاراک

سفرنامه قفقاز

میدان هاراپاراک در شب

سفرنامه قفقاز

میدان هاراپاراک

یه طرف این میدان وارد خیابان Abovian میشه که برای خرید خوبه. وسط این خیابان هم یه خیابونی هست به اسم Northern Avenue که برای پیاده روی هستش و برندهای معروف اونجا مغازه دارن.

سفرنامه قفقاز

خیابان Northern Ave.

ته این خیابون هم می خوره به سالن اپرای ایروان. یه کم خرید کردیم، یه کم تفریح، سینمای پنج بعدی و ... . خلاصه با خوردن شام در برگر کینگ به هتل برگشتیم. یه کم هم واسه صبحونه فردا خرید کردیم.


روز هفتم: ایروان

صبح یه صبحانه ای مفصل خوردیم و به سمت داخل شهر راه افتادیم. مسیر بازدید از پایین کاسکید (هزار پله) شروع می شد. پایینش یه پارک داره که مجسمه های خلاقانه ای توی اون قرار دادن. این مجسمه ها از فلزات بازیافتی درست شدن.

سفرنامه قفقاز

آثار هنری پایین کسکید

سفرنامه قفقاز

آثار هنری پایین کسکید

از کسکید بالا رفتیم. بین طبقات اون پله برقی و آسانسور وجود داره. هر طبقه هم دارای چند سالنه که توی اونها نمایشگاه هنری بود. برای برخی از اونها باید بلیط مجزا میخردیدم ولی چیز جذابی برای ما نبودن. هر طبقه دارای آبنما و یه فضای بازدید از نمای شهر بود.

سفرنامه قفقاز

کسکید

سفرنامه قفقاز

تراس کسکید

کلا معماری جالبه داشت. خلاصه اونقدر رفتیم بالا تا به آخرش رسیدیم. جایی که بنای یادبود کشته شدگان ارمنی در نسل کشی اوایل قرن 20 ترکیه قرار داشت. هنوز هم رابطه ارمنستان با آذربایجان و ترکیه درست نشده. مرز ارمنستان با این دو کشورهم هنوز بسته .

سفرنامه قفقاز

بنای یادبود کشتار ارامنه

از اونجا پایین اومدیم و با استفاده از نقشه به سمت کلیسای Katoghike که قدیمیترین کلیسای ایروانه حرکت کردیم. خیلی کوچولو بود و چند نفر بیشتر داخل صحن اصلی اون جا نمی شدن. اما همین کوچکیش اون رو بی آلایش کرده بود.

سفرنامه قفقاز

فضای خارجی کلیسا

سفرنامه قفقاز

داخل کلیسا

از اونجا امدیم میدان اپرا و توی پارک کنار اون یه ناهار ایتالیایی خوردیم .

سفرنامه قفقاز

اپرای ایروان

بعد تصمیم گرفتیم که بریم گارنی و گغارد که بیرون شهرن. با یه راننده تاکسی آشنا شدیم و قرار گذاشتیم که بریم. یه مبلغی که یادمه حدود 50 دلار بود باهاش توافق کردیم که ما رو ببره و برگردونه. کمی فارسی هم بلد بود و کمی هم انگلیسی. همین که راه افتاد رفت توی پمپ بنزین و خواست بنزین بزنه. به من گفت اگه میشه کرایه رو پیش پیش بدید که من بنزین بزنم. منم شاکی شدم وگفت آخر کار میدم و نهایتا با دعوا و دلخوری نصف پول رو بهش دادم و اون هم بنزین زد و راه افتادیم.

من جلو نشستم. دائما مسیر رو با GPS کنترل می کردم. توی چهره اون خشم و عصبانیت دیده می شد. افشین خوابید . ولی من جهت کنترل امور بیدار بود. جاده کوهستانی و خلوت بود. کمی که رفتیم دیدم که طبق GPS از مسیر منحرف شد. یه کم خودم رو جمع و جور کردم. دستم بردم سمت کیف کمریم و تنها اسلحه ای که همراه داشتم یعنی خودکارم رو محکم گرفتم توی دستم که در صورت لزوم ازش استفاده کنم. افشین رو صدا زدم بیدار شد و منتظر اتفاق بعدی بودیم. یه دفعه دیدم دستش رو برد سمت داشبورد ماشین و یه اسلحه کمری از داشبورد درآورد. من دیگه آماده حمله بودم که طرف لب به سخن گشود.

توضیح داد که من حفاظت سفارت یه کشور توی ایروانم و این اسلحه هم مال اونه. طرف میخواست بگه که آدم محترمیه و خلاصه چرا ما بهش اعتماد نکردیم که بهش پول بدیم. در همین حین دیدم که اون مسیر انحرافی به جاده اصلی برگشت و ظاهرا میانبر بوده. خلاصه کم کم آروم شدیم و باهاش حرف زدیم و کلی رفیق شدیم. خیلی پسر با حالی بود و اون روز کلی باهاش گفتیم و خندیدیم. تلفنش رو داد و روزهای بعد هم باهاش در تماس بودیم. اسمش واهاک بود.

سفرنامه قفقاز

واهاک دوست جدید ما

اما گغارد که یه کلیسای دنجه که توی دل کوه ساختنش. اصل ساختمان مربوط به قرن 4 میلادیه و در قرن 7 و 12 قسمتهایی به اون اضافه شده و در حال حاضر به عنوان صومعه و دیر جایگاه خاصی داره. در طبقه زیرین هم مدفن چند تن از بزرگان کلیساست که اجازه بازدید نداره. و کلا محیط این کلیسا برام قدری وهم انگیز بود و شاید به این دلیل بود که در کوهستان و دور از شهر و تا حد زیادی هم تاریک بود. پایین اون یه جویبار با آب فراوون رد میشد و اطرافش جاهایی واسه استراحت زائرینش ساخته بود.

سفرنامه قفقاز

کلیسای گغارد

سفرنامه قفقاز

کلیسای گغارد

سفرنامه قفقاز

کلیسای گغارد

سفرنامه قفقاز

داخل کلیسای گغارد

سوار ماشین شدیم و برگشتیم و توی راه از گارنی دیدن کردیم. گارنی یک معبد میترایی هستش که تیرداد اول اشکانی در قرن 1 میلادی اونجا رو بنا می کنه. این بنا کلا خراب میشه. اما به مرور بازسازی هم میشه. چیزی که الان مونده کاملا شکل یه معبد رو داره. اما واقعیت اینه که تقریبا 80% بازسازی شده که اینجوری شده. اطرافش مخروبه های یه حمام قدیمی هم وجود داره و یه کتیبه با خط میخی که ترجمه اش رو هم اونجا گذاشتن.

سفرنامه قفقاز

معبد میترایی گارنی

یه چیزی که قبلا توی ایمیل دیده بودم و بی صبرانه منتظر رویتش بودم صخره های استوانه ای شش گوش پایین معبد گارنی بود که دست طبیعت به اونها فرم خیلی زیبایی داده. خوشبختانه این صخره ها از دور رویت میشد. اما اصلا به زیبایی عکسهایی که من قبلا توی اینترنت دیده بودم نبود. چون او ن عکسها رو یه صخره نورد هنگام صخره نوردی و از داخل اون گرفته بود.

سفرنامه قفقاز

صخره های اطراف گارنی

سفرنامه قفقاز

صخره های اطراف گارنی از نمایی دورتر

خلاصه سوار ماشین شدیم و به سمت ایروان برگشتیم. با راهنمایی واهاک به یه رستوران خوب محلی رفتیم و برخی انواع غذاهای ارمنی رو تست کردیم. غذاهای خوشمزه ای دارن که شبیه غذاهای ایرانی هم بود. یه غذاشون همون دلمه برگ مو بود که البته مثل سیگار می پیچنش. آبگوشت و کباب و شیشلیک و خرگوش و ... هم تست کردیم. اما دلمه چیز دیگه ای بود.

سفرنامه قفقاز

دلمه برگ مو

سفرنامه قفقاز

خرگوش و شیشلیک

با گذروندن شب در حوالی میدان هاراپاراک به اتقمون برگشتیم و استراحت کردیم تا فردا .

سفرنامه قفقاز

میدان هاراپاراک

روز هشتم: ایروان

این روز به خرید خانمها اختصاص داشت. خرید در ایروان کمی گران بود. اما برندهای خوب اونجا پیدا می شد و تخفیفهای خوبی هم زده بودن. صبح دیر بیدار شدیم. اول رفتیم واسه فردا بلیط برگشتمون به تهران رو گرفتیم. بعد به سمت ساختمان اپرا رفتیم و در همون حوالی هم خرید کردیم و ناهار خوردیم. بعد ناهار به سمت جنوب میدان جمهوری رفتیم که بازاری در اون واقع بود به اسم بازار فردوسی. توی این بازار که خیلی بزرگ و خیلی هم بی نظم بود همه چی پیدا میشد.

اما اصلا جای شیک و پیکی نبود . عوضش قیمتها خیلی خوب بود. البته این رو بگم که درمورد پوشاک اکثر جنسهای اون منطقه ترکن واگر اینطور نباشن گرونن. به هر حال در حال گردش بودیم که چنان تگرگی باریدن آغاز کرد که من توی عمرم ندیده بودم. تگرگ به اندازه یه گردو. بلافاصه پریدیم توی یه تاکسی و به سمت اتاق رفتیم. تا رسیدیم بند اومده بود. اما سیلاب توی شهر راه افتاده بود که خدا می دونه.

سفرنامه قفقاز

دانه های باقیمانده تگرگ روی زمین پس از توقف بارش

کمی استراحت کردیم و شب طبق روال قبلی به میدون هاراپاراک برگشتیم. تقریبا هر شب نزدیک غروب اونجا خیلی باحال بود. اول به خاطر فواره، دوم به خاطر موزیک، سوم به خاطر مردمی که می اومدن و مشغول پایکوبی می شدن.

سفرنامه قفقاز

فواره های موزیکال میدان

سفرنامه قفقاز

میدان هاراپاراک

سفرنامه قفقاز

فواره های موزیکال میدان

خلاصه خوش می گذشت و دیگه کم کم هم داشتیم با سفرمون خداحافظی میکردیم. بنابراین تا پاسی از شب توی خیابانها و کافه ها و مغازه ها گذروندیم و نهایتا به اتاق برگشتیم.


روز نهم: برگشت به تهران

صبح بیدار شدیم و آماده برگشت شدیم. اما انگار هنوز یه خریدهایی توی دل خانمهامون مونده بود. این بود که هر 4 نفری به مرکز شهر رفتیم و اونجا می توی یه پارک منتظر شدیم و خانمها به خرید رفتن و خوشبختانه با دست پر برگشتن. به سمت ترمینال که همونجایی بود که چند روز پیش از اونجا به سمت تفلیس رفته بودیم حرکت کردیم و سوار اتوبوس شدیم. در راه بازگشت با آرارات خداحافظی کردیم و از بین باغات و انگورستانهای زیبا رد شدیم.

سفرنامه قفقاز

مسیر بازگشت

توی راه با آخرین اندوخته هامون از یه رستوران غذا خریدیم، هر چند که رستورانش ریال هم قبول می کرد. و با سپری کردن پیچ و خمهای جاده نهایتا به مرز رسیدیم.

سفرنامه قفقاز

پیچ و خمهای مسیربرگشت

تقریبا ساعت 10 شب بود و رد شدن ما از مرز ارمنستان بدون مشکل بود. اما در سمت ایران متأسفانه برخورد کارمندان خیلی جالب نبود. تمام وسایل و چک می کردن و در صورتیکه لازم می دونستن حتی می خواستن که در چمدونها رو هم باز کنیم. به نظر میاد این کارها به دلیل منع ورود الکل باشه. به هر حال وسایل ما رو هم توی دستگاه گذاشتن که بعد ازاون یه دفعه یه سگ پلیس پرید کنار چمدون من و شروع به سر و صداکرد. گفتن این مال کیه و بیا بازش کن و اینها .

خلاصه من هم ترسیده بودم . نمی دونستم چی شده.آیا کسی توی وسایل من چیزی گذاشته که وقتی باز کردن چیزی پیدا نکردن. بعد خودم حدس زدم که حساسیت سگه به لباسی بود که از پوست روباه درست شده بود و من توی ایروان خریده بودم . هر چند که بعدها از این خریدم خیلی متأسف شدم و دلم به حال اون روباه بیچاره سوخت. فردا ساعت 12 ظهر تهران بودیم و از اتوبوس پیاده شدیم. یه تاکسی گرفتیمو تا خونه رفتیم و من 24 ساعت خوابیدم.

نتیجه گیری و توصیه ها و توضیحاتی در مورد قیمتها:

در درجه اول به نظرم اگر کسی قصد سفر زمینی داره باید در نظر داشته باشه که زمان طی کردن مسیر هم جز سفرش هست و از اون هم استفاده کنه. در غیر این صورت خسته میشه. سفر فقط رسیدن نیست. سمت شمال غرب ایران مناطق زیبایی هستن و زیباییشون فقط در طبیعتشون خلاصه نمی شه. بلکه مردم هم بسیار گرم و مهمان نوازن. فرهنگ متقن و صلحجویانه ای برمردم حاکمه و مناطق آرامی هستن. متأسفانه به دلیل برخی محدودیتهای موجود در ایران، کشورهای خارجی از ایرانیها زمینه ذهنی خوبی ندارن. واسه همین برخوردهاشون عوض میشه. ولی باز با این حال مردم اون منطقه رفتار مناسب و صمیمانه ای داشتن. غذاهای اون منطقه به خصوص گرجستان هم بسیار به طبع ما خوش بود.

تفریحات در اون مناطق به تنوع جاهایی مقثل ترکیه و تایلند و ... نیست. اما جذابیتهایی نظیر بکربودن، آرام بودن، سبک معماری و شهرسازی و ... پر رنگتر هستن. گرجستان با سرعت زیادی درحال پیشرفت هست. با توجه به رابطه خوب این کشور با اروپا و همسایگان پیش بینی روزهای بهتری برای توریسم این منطقه هم میشه. این مسأله در باتومی کاملا مشخصه. به نظرم اگرکسی قصد سفر به گرجستان رو داره، اولویت باتومی بالاتره. شهرهای دیگری هم مثل تلاویو منطقه آبخازیا و ... در گرجستان هستن که دیدنی و جذابن.

قیمتها در رنج ایرانه. ولی کلا برای خرید لباس جاهای خوبی نیستن. البته باز ایروان اوضاع بهتر بود. از نظر هزینه هایی مثل غذا و تاکسی و تفریحات و این چیزا کاملا شبیه ایرانه. درسته که با گرون شدن نرخ ارز قیمتها در اونجا بالا رفته. اما خوشبختانه ایرانیها هم در این رقابت تنگاتنگ قیمتها رو افزایش دادن و الان همون شرایط قبلیه. من تجربه سفرهای تک نفره و دو نفره رو دارم. ولی این سفر با وجود 3 همسفر دیگر بسیار خوب بود.

سفر هیجان انگیزی بود. برای من بی برنامه بودنش جذابترین قسمتش بود. در هر موقعیت به تناسب اون شرایط تصمیم می گرفتیم. نه پارک آبی و نه تفریحات آنچنانی در سفر بود و نه جذابیتهای عجیب و غریب. ولی نوع سفر بود که اون سفر رو یکی از هیجان انگیزترین سفرهام کرد که با زیبایی ارمنستان و مهمان نوازی گرجی های پیوند پیدا کرد.

نویسنده : مسعود جندقیان


سفر به قفقاز - قسمت 1