من و همسرم بسيار اهل سفر كردن هستيم اما متاسفانه اهل سفرنامه نوشتن نيستيم. هميشه قبل از سفر، از تجارب دیگران در قالب سفرنامه ها بهره میبریم، اما براي سفر به پاكستان چون سفرنامه اي برای خواندن پيدا نكرديم تصميم گرفتيم اين بار حتما سفرنامه بنويسيم. امیدواریم مورد استفاده علاقمندان قرار گیرد.
پیش از سفر:
مدتی است به دیدن پاکستان فکر میکنیم. كلا دوست داريم همه جا را ببينيم بخصوص اگر كشور همسايه باشد. به محض فراهم شدن اندک پولی که کفاف یک سفر اقتصادي را بدهد اقدامات را آغاز میکنیم. مقداری مطالعه، برنامه ریزی و اقدام عملیاتی.
از گرفتن ویزا شروع میکنیم. به سفارت زنگ ميزنيم ميگويند شرط لازم اخذ دعوت نامه است. به سراغ آژانس ميرویم. یک اژانس هوایی در قبال دریافت اندک پولی(حدود ۲۰۰ دلار!) حاضر است این فداکاری را در حق ما انجام دهد، اما چون دریافتهایم که مبلغ ویزا ۲۵ دلار است از ایشان محترمانه خداحافظی میکنیم.
درميابيم كه دولت پاکستان از ابتدای 2019 شرایط آسانتری برای درخواست کنندگان ویزا تدارک دیده که همان وبسایت درخواست ویزای آنلاین است. قیمت ویزای آنلاین پاکستان برای ایرانیان هم 25دلار تعیین شده است.
Pakistan Online Visa System - Government of Pakistan
visa.nadra.gov.pk (نكته: سايت با موبايل كار نميكند فقط با كامپيوتر میتوانید مراحل ثبت را طی کنید)
مدارك لازم اسكن عكس و پاسپورت و آدرس محل اقامت (فرم رزرو هتل) است. پس اول هتل رزرو ميكنيم. طبق معمول رزرو هتل را با بوكينگ (www.booking.com) انجام ميدهيم.(با چند سايت ايراني که خدمات مشابه ارائه میدهند قيمتها را مقايسه ميكنم. تفاوت قيمتشان زياد است). متاسفانه سايت بعد از تحريمها در ايران كامل كار نميكند. مجبوريم با فيلترشكن وارد شويم كه فرايند رزرو كامل انجام شود. سه شب هتل در لاهور(77 دلار) و دو شب مهمانخانه در كراچي (44 دلار) رزرو ميكنيم. معيار اصلي ما تميزي و محله هتل است. خدا را شكر هتلهاي پاكستان الزامی به دریافت پيش پرداخت ندارند!
نكته جالبي كه بعد از رزرو در سايت اعلام شد اين بود كه بايد به هتلهاي پاكستان مدرکی دال بر ازدواج رسمی ارائه گردد. پس شناسنامه هایمان را همراه میبريم.
كارت اعتباري را شارژ ميكنيم و ويزاي آنلاين درخواست ميدهيم. بعد از چند روز به ما اطلاع میدهند که برای مصاحبه به سفارت مراجعه کنید. از قرار معلوم داخل سفارت خیلی خودمانیتر از روال رسمی و دیپلماتیک کارها انجام میشود. یکی دوروز بعد با تماس یکی از کارمندان سفارت به تلفن همراهمان دریافتیم که ویزا گرفتهایم. به همین نسبتا سادگی!
حالا نوبت خرید بلیط است. برنامه سفر ما ديدن لاهور و كراچي در پاكستان است اما چون قيمت بليط برگشت از پاكستان به ايران با بليط پاكستان-عمان-ايران يكي است تصميم ميگيريم به مسقط هم برويم. براي ما بهترين حالت رفت به لاهور است، البته كلا پرواز به پاكستان بسيار گرانتر از كشورهاي همسايه است. چون ما ميخواهيم كراچي را هم ببينيم فقط بليط تهران به لاهور ماهان اير را به مبلغ دو ميليون و چهارصد و پنجاه تومان برای هر نفر ميخريم.
بليط برگشت از كراچي به مسقط را از سايت به مبلغ 140 دلار (هر نفر) از ايرلاين تاي ايرويز خريد ميكنيم.این بهترین قیمت ممکن برای بلیت یکسره بود. از مسقط به تهران را هم با هواپیمایی قشم اير که بلیتش را از سایت به مبلغ يك و نيم ميليون (نفري) خريده ایم بازخواهیم گشت.
نكته: پروازها را از سايت جستجو ميكنيم. سایت ليست قيمت اكثر آژانسها را ميدهد و كه از بين آنها ارزانترين را ميتوان انتخاب کرد.
روزاول سفر "چهارشنبه":
به عموم آشنایان و به عزیزانمان نگفتهایم قصد پاکستان کردهایم. به هر حال اسمش نگرانی میآورد. ما هم علی الحساب به نگرانی دامن نمیزنیم. تعداد کمی از افراد میدانند که فکر میکنیم جهت وقوع حوادث احتمالی کافی باشند.
کسانی که ميفهميدند به پاكستان ميرويم (دوستان و قسمت اداری فرودگاه ) برخوردهای جالبی دارند:
-پاکستان؟
- میرید چکار کنید؟
- مریض میشید بابا
-اونجا هم شد جا آخه؟
-میرید اونجا یه بلایی سرتون میارن
و.... قس علی هذا
خلاصه که خوب بدرقه میشویم!
همسفران پرواز به جز یک چینی كه احتمالا مامور انجام کار یا تجارت، پاکستانیهاییاند که همگی در حال برگشت به خانهاند.
اینطور که مشخص است از داخل کابین هواپیمای ماهان داخل خاک پاکستانایم. البته در هنگام نگارش این مطالب هنوز سوار طیاره فوق الذکر نشدیم. علی الحساب ۹۰ دقیقه و کمی بیشتر تاخیر خواهیم داشت. هوا بارانی است. اگر علت اصلی نباشد دستکم بهانه خوبی است.
عکس- مسافران تهران لاهور
اعلام شده که میتوانیم سوار شویم. کم کم میرویم که استقرار پیدا کنیم. همانطور که حدس میزدیم عده زیادی از شیعیان پاکستان که از پیادهروی اربعین بازگشتهاند همسفر ما هستند. در اتوبوسی که قرار است ما را پای پلکان ببرد همنوا شدهاند و شوری گرفتهاند، صحنه جالبی است. حداقل تا الان در هیچ پرواز داخلی و خارجی به چشممان نخورده. ضمنا گاهی برجمال محمد صلوات میفرستند، چه در اتوبوس و چه در هواپیما. به نظر جذابیتها از خود باند فرودگاه آغاز شده. همنواییها ادامه میيابد. کم کم دارد از حالت جذاب به یک صدای معمولی پسزمینه و حتی متن تبدیل میشود. سعی میکنیم با این نواها و آوازهای مذهبی و مداحی گونه (البته به زبان اردو كه شبيه هندی است) مدارا کنیم تا به مقصد برسیم.
از مهماندار سوال میکنم، میگوید تقریبا عادی است. چون مسافران لاهور عموما پاکستانیهایی هستند که به زیارت میآیند و همیشه همین است.
ساعت ۳ بامداد به وقت محلی وارد فرودگاه لاهور میشویم. امور پذیرش به راحتی انجام شد. یک مورد دیگر هم فهمیدیم. چند هموطن بلوچ هم همسفر ما بوده اند.حدود ۴-۵ نفرکه بالطبع تا صفشان را از پاکستانیها جدا نکرده بودند ما نمیفهمیدیم که هموطن ما هستند چون لباسشان مثل پاکستانیها بود. ضمنا ایشان ویزای خود را به طریق سنتی اخذ کرده بودند آنهم به قیمت ۱۲۰ دلار. خدارا شکر که ۹۵ دلار از زندگی جلو افتادیم!
تشریفات ورود زمان زیادی نمیبرد. افسر، ورود ما را خوش آمد میگوید و وارد میشویم.
ساعت پاکستان 1.5 ساعت از ما جلوتر است. واحد پولشان روپیه است که در هنگام نگارش این سفرنامه هر روپیه پاکستان معادل 75 تومان است. برای تبدیل دلار یا ارزهای معتبر جهانی از خود فرودگاه و شعبههای وسترن یونیون مستقر در نقاط مختلف شهر میتوان بدون دغدغه تبدیل ارز انجام داد.
مقداری پول از بانک شبانه روزی کنار فرودگاه تبدیل میکنیم و با توجه به تجربه سفرهند از کیوسک رسمی تاکسی میگیریم تا واقعا به مقصد برسیم! البته راننده کماکان در طول مسیر سعی دارد به قول خودش هتلهای بهتر و بزرگتری به ما معرفی کند. حتی پیشنهاد میکند که برویم یکی دوتایش را ببینیم. به او اعلام میکنیم کل پول هتل را از پیش پرداخت کردهایم تا خیالش را راحت کنیم که به مقصد هتل حرکت کند.
شهر در نیمه شب در برخی گذرگاهها توسط ارتش کنترل میشود. به قول راننده تاکسی که انگلیسی بسیار ضعیفی دارد اینها برای حفظ امنیت است و اینکه ارتشیها آدمهای سالمی هستند. به ورودی هتل میرسیم. هتل سه ستاره Shelton نزدیک اکسپوی لاهور. دوهزار روپیه به راننده میدهم. تشکر میکند و من را نگاه میکند. من هم نگاهش میکنم. منتها نوع نگاههایمان با هم متفاوت است! داخل صورتحساب نوشته ۱۲۰۰ روپیه، نمیدانم طرف راجع به ما چه فکری کرده که منتظر است من بابت سرویس ۱۲۰۰ روپیه ای ۸۰۰ روپیه انعام بدهم. سخاوتمندی در چه حد؟! به زور ۸۰۰ روپیه پس میگیرم و وارد هتل میشویم.
نگهبان هتل هم مسلح است! ابتدا به ما ایست میدهد. بعد از حصول اطمینان ما را راهنمایی میکند. وارد میشویم و تشریفات معمول را به جا ميآوریم. شفاها سوال متصدی را راجع به زوج بودنمان پاسخ ميدهیم. به نظر باید مدرکی هم دال بر این موضوع ارائه دهیم. همینطور شفاهی که نمیشود! سجلهای کهنه و رنگ و رو رفته مان را بیرون ميآوریم و داخل هر کدام اسم دیگریمان که نوشته شده را به هتلدار نشان ميدهیم. منت خدای را که از رسم الخط فارسی میداند یا اینگونه نشان میدهد که از مدارک ما متقاعد شده که زن و شوهریم.
اتاق را تحویل میدهد. اتاق با تخت دونفره رزرو کرده بودیم اما اتاق با دو تخت یکنفره تحویل گرفتیم. جمع جبری ميخواند اما یک جای کار می لنگد. کارمند هتل که متوجه تعجب ما شده عذرخواهی میکند و قول میدهد که فردا صبح اتاق خودمان را به ما بدهد.
ساعت حدود 4:30 بامداد به وقت پاکستان است. کمی استراحت میکنیم.
روز دوم "پنجشنبه":
حوالی ۱۰ صبح ميرویم سراغ صبحانه، ترجیح ميدهیم فعلا تا مرکز شهر نرویم و اطراف را بررسی کنیم چون فاصلهمان تا آنجا زیاد است، یک طوری برویم که تا اخر شب به هتل برنگردیم. هتل در محله اي آرام و دور از هياهو واقع شده. با خيابان ها و كوچه هاي تميز. نزدیکی هتل مال بزرگي است كه میگویند جای قشنگیست. البته مال که قشنگی ندارد اما با این حال راهی میشویم تا به آنجا برسیم نگاه کنجکاو رهگذران پررنگترین چیزی است که حس ميکنیم.
عکس- محله نزدیک هتل در لاهور
مال هم حکایتی است. فکر کنم همهشان را در همه دنیا یک پیمانکار ميسازد! یک ساختمان عریض و طویل با سقفهای بلند و کلی نمادهای تجملی، تازه اسم فروشگاهها را هم که داخل نرفته ميشود حدس زد: آدیداس، نایکی، باتا، منگو و....همان همیشگی! در هر کشوری که باشی همین است فقط یک تعدادی جا هم به بومیها ميدهند که کالاهایشان را بفروشند. بالاخره آنها هم سهمی دارند.
عکس-امپوریوم مال
فروشگاه گردی را دوست داریم . منظورم فروشگاههای زنجیرهای عرضه کالاست. مثل همین رفاه و شهروند خودمان. البته داخل مالها اسمش ميشود کارفور، تسکو و چه و چه. به هر حال یک دید کلی به آدم ميدهد که کجا آمده، مردمش چه ميخورند، چه نميخورند، چقدر نیازشان را خودشان تولید ميکنند، چقدرش را وارد ميکنند و ...
خرده خریدی ميکنیم. موقع حساب کردن متوجه ميشویم مثل ما کیسه های پلاستیکی را خیرات نميکنند. برای هر کیسه ۱۵ روپیه ميستانند. ما هم استقبال ميکنیم و کیسه را نميخریم و بعد فکر ميکنیم چرا ما اینطوری نیستیم؟
حوالی یک و نیم برميگردیم تا تجدید قوا کنیم و بعد جاهای اصلیتر را ببینيم. از هتل ميخواهیم برایمان از اوبر (uber) توک توک بگیرد. همراه با یک توک توک یا ریکشا یا همان سه چرخه راهی ایستگاه قطار ميشویم تا بلیت کراچی را بخریم و بعد از آن برویم به دیدن جاهای دیدنی.
به مناطق اصلی شهر که ميرسیم تصور ما از شهر با واقعیات منطبق ميشود. تقریبا همانی است که باید باشد.
شلوغ و درهم تنیده، پر از موتور و سه چرخه و چهارچرخه که در هم ميلولند و بوق ميزنند البته خیلی کمتر از هند در واقع اصلا غیرقابل مقایسه با هند. به ساختمان بلیت فروشی ميرسیم ساختمانی قدیم با اجرهای قرمز رنگ. در بدو ورود حدود بیست نفر مسلح ميبینیم و مسیری که به صورت زیگزاگی سنگر بسته اند.
عکس- سالن فروش بلیت
داخل ميشویم. فضای داخلش هم همانقدر قدیمی است اما خلوت است.کماکان برای همه تازگی داریم. برای شنبه شب بلیت میخریم و با سه چرخهمان به سمت شهر قدیم ادامه مسیر ميدهیم. از نزدیک دروازه دهلی به بعد ازدحام وسایط نقلیه اجازه حرکت بیشتر به ما نميدهد. از وسیلهمان پیاده میشویم و چون راننده اظهار علاقه کرد تا با ما عکسی به یادگار بگیرد عکس سه نفره مان را هم میگیریم.
عکس-دروازه دهلی
شهر یا همان بافت قدیم لاهور کماکان قلب تپنده شهر است. شلوغ، پر از ساختمان و بناهای تودرتو است. مغازه های متنوع، غذافروشهای سیار که کباب مرغ و کراهی و پکوره و... میفروشند. مسجد وزیرخان را از بیرون دیدیم از گذرگاه شاهی و بازار کشمیری دیدن کردیم تا به قلعه لاهور رسیدیم. روبروی قلعه تا نزدیک مسجد بادشاهی خیابانی طراحی شده که اسمش را گذاشته اند خیابان غذا. به همراه یک سری ساختمانهای قدیمی مشرف به قلعه و مسجد که از قرار معلوم چشم انداز خوبی دارند. این منطقه پر ازبناهای تاریخی است.
عكس- نمایی از بازار
عکس- ساختمانهای واقع در فود استریت
شام را هم که شامل چند سیخ کباب لولی پرادویه و تند، پکوره تند و جوجه کباب تند البته در سه نوبت مجزا خوردیم. موقع برگشتن هم سه چرخهای گرفتیم به مقصد هتل اما در میانه راه راننده پشیمان شد. هرچه گفتیم افزایش کرایه چقدر باشد که ادامه مسیر بدهی گفت مساله پول نیس، آنجا دور است و نمیروم! وسط خیابان پیاده شدیم و دوباره شروع کردیم به یافتن وسیله. در کل سه چرخه سواری و به عبارت کاملتر وسیله نقلیه دربستی در کشورهای اینچنینی پر از چالش است. از دبه کردن گرفته تا پشیمان شدن. این یکی هم تا نزدیکی هتل که میرسد بنای ناله میگذارد. راضیاش میکنیم که تا هتل ما را ببرد و پنجاه تای دیگر به کرایهاش اضافه میکنیم. غرزنان پول را میگیرد و میرود.
روز سوم "جمعه":
روی میز صبحانه این غذاها به چشم میخورد:
شوربای نخود، حلوای زرد، دوپیازه، کره و مربا، نیمرو، شیرچای. همه غذاهایی که گفتم پرادویه و پرروغن هستند. در کل غذاهای پاکستانی در روغن غوطهورند. حدس میزنم از بابت میزان تصلب شرایین از ما جلوتر باشند! صبحانه را تمام میکنیم و راهی انارکلی بازار میشویم.
در طی مسیر خودروهای عبوری را ورانداز میکنیم. تقریبا نود درصدشان ژاپنی هستند از آن نود درصد هم نود درصد از محصولات تویوتا. از قرار نگاه این همسایه شرقی هم رو به شرق بوده منتها دامنه نگاهشان مقداری شرقتر رفته! ما نهایتا تا چین را دیدهایم و آنها ژاپن را!
عكس- بازار اناركلي
بالاخره به ورودی بازار میرسیم. مجموعه بازارهای قدیم لاهور تقریبا در یک جا متمركزاند. انارکلی بازار در جنوب بناهای تاریخی قراردارد. بازاری پر از پوشاک و کفش. از آنجا گذر ميكنيم و به عمق بازار وارد میشویم تا به مسجد بادشاهی برسیم. مسجدی بزرگ با دیوارهای قرمز رنگ. برای ورود به صحن کفشهایمان را باید درآوریم.
عكس- نماي بيروني مسجد بادشاهی
وارد میشویم. یک صحن بزرگ با کف سنگفرش شده و راهروهایی در سه طرف. به نظر میرسد این مسجد یکی از مهمترین تفرجگاههای مردم لاهور است. با مزه تر آنکه چند دختر جوان در مسجد عکسهای پروفایلی (حتي بدون حجاب) میگرفتند.
عكس- داخل مسجد بادشاهی 1
عكس- داخل مسجد بادشاهی 2
عکس-سردر مشرف به حیاط مسجد بادشاهی
عكس- منار پاکستان
از مسجد که خارج بشوی همان روبرو قلعه لاهور واقع شده است. قلعه ای که در سال ۱۸۵۳ ساخته شده و البته مانند مسجد نمایی سرخ رنگ دارد. ما را به سمت بلیت فروشی هدایت میکنند. از دیدن قیمت بلیت یکه میخوریم. بلیت برای پاکستانیها ۳۰ روپیه و برای خارجیها ۵۰۰ روپیه! آخر چطور میشود این همه اختلاف؟! همه خارجیها که از اروپا نمیآیند. شاید بخواهند از همین کشورهای دور و اطراف بیایند برای تماشا. مراعات هم خوب چیزی است!
به هرحال به تماشای قلعه و دیوارههای آن از بیرون بسنده میکنیم!
عكس- قلعه لاهور
روبروی این مجموعه بنا پارک بزرگی احداث کردهاند. در اینجا میتوان دانش آموزانی را دید که برای تماشای این بناها آورده میشوند. همینطور مسافرانی که برای سیاحت از اقصی نقاط پاکستان با اتوبوس به این مکان رسیدهاند. در حین استراحت در پارک نکته جالبی در آسمان ميبینیم پرندگان شکاری در این شهر به وفور پرواز میکنند.
درخت روبروی ما مملو از شاهین است، چیزی در حد تجمع کلاغها روی درختهای خودمان! سعی میکنم تصویری از این حجم پرنده ثبت کنم اما دوربین مرا یاری نمیکند. پس کنارش میگذارم و از تماشای پرواز پرندگان شکاری لذت ميبرم.
دوجوان با لباسهای امروزی زیر آلاچیق کنار ما نشستهاند. از شهری در ۷۰ کیلومتری لاهور آمدهاند. دانشجو هستند و آمده اند سیاحتی بکنند. از روال اموزشی ميپرسیم. پنج کلاس اول بچهها کنار هم درس میخوانند، بعد در سه سال متوسطه و سه سال دبیرستان و کالج جدا هستند. اما دانشگاهها مختلط است.میپرسیم اینجا رابطه قبل از ازدواج چگونه است میگوید ما مسلمانیم و پاکستان کشوری اسلامی است، این کار هم غیرشرعی است هم غیرقانونی. متقاعد میشویم!
کم کم برميگردیم به بازار و دنبال یک جای مناسب میگردیم برای صرف ناهار. در حین گشت و گذار در بازار از انبوه اعلامیه های روی دیوار ميتوان فهمید که مراسم مذهبی زیادی وجود دارد. به ویژه در ایام پایانی صفر انواع مراسم سخنرانی و مداحی و روضه خوانی در شهر برگزار ميشود. شیعیان در پاکستان در بهترین حالت ۲۰ درصد کل جمعیت پاکستان را شامل میشوند اما در لاهور حضور و فعالیتهایشان پررنگتر است.
ناهار را در رستوران عارف داخل بازار ميخوریم. رستورانی شلوغ و پر از مشتری است، البته به همان سبک و سیاق مورد پسند ما. راستی این را هم اضافه کنم که در قصابیهای اینجا کمتر خبری از یخچال وجود دارد. مردم مرغ و گوشت را به مقدار نیاز روزانه میخرند و مرغ و گوشت در همان محل فروش ذبح میشوند.
وارد غذاخوری میشویم و ما را به سمت اتاق خانوادگی راهنمایی میکنند. چون سالن کار زبان نمیداند مدیر غذاخوری بالای سر ما میآید و سفارش میگیرد: متون قرمه، برنج ساده، یک نوع خورشت سبزی، نان داغ تازه ماست و ادویه جات. این مجموع سفارشات ما است. غذا سریع میرسد و مشغول ميشویم. خوشمزه و چرب و پرادویه. مدیر رستوران و همینطور یکی از سالن کاران هر دو دقیقه به ما سرمیزنند که مبادا کم و کسری داشته باشیم. به هر حال درست است که پاکستانیها برای ما خارجی محسوب نمیشوند اما ما برای اینها خیلی خارجی هستیم!
عكس- متون قرمه با نان تازه و برنج و خورشت سبزی
پس از آن مقداری بازارگردی میکنیم، یک نوشیدنی کنار خیابانی با ترکیبی از تخم شربتی، یک مایع سبز رنگ شور و شیرین و یک ماده سفید کف مانند، قطعا تلاش برای فهم ترکیب آن از زبان فروشنده بیهوده است. تلاش خاصی هم نمیکنم. این ترکیب را از روی یک محفظه حاوی یخ عبور میدهد و داخل لیوان شیشه ای آب گردانده شده میریزد و به دست من میدهد، مینوشم (البته با نگاه سرزنشگر همسر) و به راه میافتیم.
عكس- نوشیدنی ترکیبی
برای رسیدن به مقصد بعدی قصد داریم از متروباس استفاده کنیم. چیزی شبیه بی آرتی خودمان که برایش در قسمتهاي شلوغ شهر پل هوایی هم ساخته اند تا در ترافیک نماند. از پله ها بالا ميرویم. یک خانم و آقا ما را بازرسی ميکنند بیشتر هم در ناحیه شکم. دلیلش هم که واضح است، انتحاریها مهمات را دور شکم ميبندند. این رویه در تمام ورودیهای ایستگاهها، مراکز خرید و.... وجود دارد. به طور کلی حضور ماموران و نگهبانان اسلحه به دست در جای جای شهر بسیار پررنگ است و این برای ما به منزله امنیت شکننده است.
عکس- نمای خیابان مركز شهر لاهور و پل متروباس
یک نكته دیگر: اتوبوسها بخش زنانه و مردانه جداگانه دارد مثل خودمان اما با یک تفاوت: بدون میله جداکننده. اینجا حتی باجه بلیت فروشی و صف نانوایی هم زنانه و مردانه دارد. چند ایستگاه جلوتر در مدل تاون پیاده میشویم. محله شیکی است. یک خیابان سرسبز با خانههای ویلایی بسيار بزرگ و زیبا (شبيه شهرك هاي شمال خودمان). انتهای این خیابان به پارک بزرگی ختم ميشود که نامش پارک مدل تاون است. يک بوستان زیبا که برای ورود به آن باید بیست روپیه بپردازید.
وقتی داخل ميشویم تفاوت را بیشتر احساس ميکنیم. مردانی که شلوارک پوشیده اند و ورزش ميکنند. خانمهایی که کمتر شال بر سر دارند و پابه پای آقایان ورزش ميکنند. یحتمل زن و شوهر هم نباشند. احتمالا آن جوان دانشجو این قسمت از شهر را ندیده است. از درب دیگر پارک خارج ميشویم و ادامه مسیر ميدهیم تا به خیابانی پر از فروشگاه و پاساژ ميرسیم. گذری نگاهی مياندازیم و پس از خوردن قهوه با یک سه چرخه مسیر بلد به هتل بازميگردیم.
قهوه به سختي اينجا پيدا ميشود. در فودكورتها فقط يك يا دو كافه شايد پيدا شود كه اسپرسو و لاته و.. داشته باشند كه بسيار گران است (حدود 30-40 هزارتومن) در مكدونالت قهوه دستگاهي نسكافه ميتوان پيدا كرد.
اخر شب و نکته مغفول مانده: غذای ادویه دار و تند هرچه خوشمزه هم که باشد یک گرفتاریهایی برای خودش دارد. منظورم را که حتما ميفهمید!
روز چهارم " شنبه":
پایین میرویم تا اخرین صبحانه را در هتل لاهور صرف کنیم. دو ساعت بیشتر از هتلدار فرصت میگیریم. به دلیل بعد مسافت حدود بیست کیلومتر امکان رفت و آمد به مرکز شهر و هتل را نداریم. راستی این را بگویم که مساحت لاهور دوبرابر تهران است و جمعیتش تقریبا اندازه تهران. تصمیم میگیریم چرخی در بزرگترین مال لاهور بزنیم و بعد راهی مرکز شهر شویم. یعنی همان امپوریوم مال که روز اول هم زیارتش کرده بودیم.
در حین رفتن متوجه مالهای دیگری کنار خیابان ميشویم البته این مالها که اتفاقا کنار خیابان درست روبروی مال امپوریوم چهارپا هستند و مشغول چریدن! نشانی هم از زندگی مدرن ندارند. یک تناقض آشکار. در لاهور در قسمتهای مختلف شهر کسبه و چوبدارهایی ميبینید که مشغول فروش دام زنده هستند. مرغ و خروس، بز و گوسفند محل کسبشان هم کنار خیابانهای اصلی است.
داخل مال ميشویم، الان حوالی ظهر روز شنبه است و مرکز خرید بسیار شلوغ است. پوشش مردان و زنان هم داخل این بازار مدرن متفاوت است. در لاهور بیش از نود درصد مردان همان لباسهای سنتی را ميپوشند. لباس بلند شلوار و عموما صندل و دمپایی. زنان هم لباسی مشابه زنان در هند را دارند (همان مانتومانندها و شلوار و شالي كه بر سر يا روي دوش مياندازند البته خوش رنگ تر و زيباتر از هندي) عموما آرایشی ندارند. اما داخل مال پوششها متفاوت است . تعداد مردانی که شلوار و تیشرت یا پیراهن پوشیدهاند از سنتیپوشها پیشی ميگیرد. زنان هم کمتر شال به سر دارند و گاهي زنان با آرایش هم دیده ميشود. نميدانم این تاثیر مال است بر پوشش مردم یا انتخاب آنها. ناهار را همانجا میخوریم. یک غذای احتمالا حیدرآبادی، پرادویه و تند. راهی هتل میشویم که چمدان را برداریم و به ایستگاه قطار رهسپار شویم.
عکس-نمای داخل امپوریوم مال
در مسیر کودکان و نوجوانانی دیده میشوند که مشغول بازی کریکت هستند. کریکت در اینجا، هند، افغانستان، استرالیا و تمام کشورهای شرقی مستعمره بریتانیا طرفدار زیادی دارد. در واقع ورزش اول پاکستان همین کریکت است. از راننده ماشین قیمت ماشین میپرسیم. تویوتا کرولا حدود ۳۰۰ میلیون فورتونر ۷۵۰ میلیون و... چرتکه میندازیم حداقل ۳۰-۴۰ درصد ارزانتر از ما. در همین احوال حساب و کتاب از کنار جایی با دیوارهای قرمز رنگ و کلی پاسبان و نگهبان گذر میکنیم. راننده به ما میگوید این خانه عمران خان است. بیشتر دقت میکنیم. یک فضای بسیار بزرگ مشجر که خانه ای در میان آن قرار دارد و همه گونه محافظت میشود.
به ایستگاه راه آهن لاهور رسیدیم. یک بنای قدیمی انگلیسی باز هم قرمز رنگ. پرس و جو میکنیم که کجا چمدان را به امانت بگذاریم اما به ما گفته میشود همچنین جایی اصلا در ایستگاه پیش بینی نشده. کنار درب ورودی دو پلیس نشسته اند. با آنها هم درمیان میگذاریم. قصد کمک دارند یکی که مسن تر است از ما میخواهد چمدان را باز کنیم. پس از حصول اطمینان راه میافتد و از ما میخواهد دنبالش برویم، قفل درب اتاقی را باز میکند و میگوید چمدان را اینجا بگذارید. خوشحال میشویم و اسمش را میپرسیم. شهباز نام دارد از ملیت ما میپرسد و با شنیدن نام ایران لبخند میزند.از اتاق بیرون میاییم. بالای اتاق نوشته bomb disposal unit
ميرویم طرف بازاری که سری قبل از کنارش رد شده ایم. بازار دست دوم فروشها. مثل بازار رسولی زاهدان است اما تنوع کمتر دارد. چرخی میزنیم و از میان غبار و تاریکی و دود و شلوغی به سمت بازار اصلي روانه میشویم. اینبار از ورودی روبروی ایستگاه راه آهن داخل میشویم. امان از موتور! چه دوچرخش چه سه چرخش.
در لاهور تعداد قابل توجهی موتور در تردد است. صدایشان به اندازه موتورهای تهران آزاردهنده است. حالا در نظر بگیرید داخل دالانهایی مثل بازار بزرگ خودمان یک سری موتور البته یک سری که چه عرض کنم بی وقفه و پشت سر هم در حال رفت و آمد باشند تازه با بوق کنارت هم بزنند. به حال چاره ای جز مدارا نیست.
عکس-مسجد وزیرخان
شام را در یک غذاخوری داخل بازار صرف میکنیم. چیزی شبیه کباب کوبیده با درصد گوشت بیشتر اندازه کوچکتر و البته ادویه تند که جز لاینفک هر غذای پاکستانی است. اینها را روی جایی شبیه گریل کباب ميکنند و همراه با نان و یک ظرف سس مخصوص شامل ادویههای تند و کمی شیرین، پیاز خرد شده و کلم سرو ميکنند.
بعد از شام به ایستگاه برمیگردیم، از شهباز چمدانمان را میگیریم و در ایستگاه منتظر مینشینیم که قطار سبز برسد و ما را با خود ببرد. ناسلامتی بلیت بهترین قطار را خریده ایم، قطار میرسد اما واگن ما نيست. متوجه ميشويم سه واگن در ايستگاه به قطار اضافه ميشود كه واگن ما جز آنهاست. همان قطار درجه یکهای شش تخته خسته و پیزوری خودمان است، فقط یک ال سی دی كوچك و یک پنکه اضافی دارد. اين بهترين قطار پاكستان است.
عكس- قطار گرين لاين لاهور به كراچي
بیش از ۱۶ ساعت مهمان قطار هستیم ، دو جوان هم کوپه اهل کراچی هستند و تجارت میکنند. یک جوان دیگر هم هست که اطلاعی از او نداریم. تا موقع حرکت که پنج نفریم انشالله همینقدر بمانیم. هر چه کمتر بهتر!
یک غذای کامل قطار را به دلیل سیری از دست دادیم. فهمیدیم که یک وعده شام گرم و صبحانه و یک پکیج مسافرتی مهمان خط سبز بوده ایم (البته روي بليط و اينترنت درمورد قطار سرچ كرديم متوجه نشديم كه غذا ميدهند يا نه! به همين دليل براي خودمان خوراكي برديم كه گرسنه نمانيم). مهماندار هم تند وتند ميآمد و سفارش چای(اینجا چای همان شیرچای است) میگرفت. از حوالی نیمه شب مزاجم به هم ریخته. نمیدانم کدام ویروسی توانسته وارد شود و از کجا. البته به نظرم زیادی پاکستانی شده بودم. هرچه کنار خیابان بود و باب میلم بود یا کنجکاو بودم را در لاهور امتحان کردم. به قولی زیادی راه نفوذ را باز گذاشته بودم. خدا بخیر بگذراند. حوالی ظهر به کراچی میرسیم.
عکس-بسته پذیرایی (شام) داخل قطار
از سلمان و منصور همان دو جوان اهل کراچی خداحافظی میکنیم. کراچی، بزرگترین شهر پاکستان، پر از اقوام مختلف، شلوغ، پر از غبار و دود و البته کثیف. حجم زباله انباشته را در جاهای مختلفی میتوانید ببینید. آدمهای زیادی هم در کنار خیابان میخوابند. شهر ۱۵ میلیونی با مساحتی چند برابر تهران. اینجا تا مقطعی محل درگیریهای قومی داخلی بوده خصوصا در بازه زمانی گسترش بی رویه شهر. پشتونها و اردو زبانها و بلوچها اقوام اصلی هستند که در همان بازه مذکور از خجالت هم درآمدهاند. به نظر چند سالی است که سیاستهای انجماد و جلوگیری از گسترش شهر در راس امور قرار گرفته. فعلا که همه چیز آرام است. کماکان اسلحه گرم را به شکل پررنگی میبینیم. ورودی بانکها مراکز خرید مهمانخانه ها و... .
عکس- نمای مهمانخانه محل اقامت در كراچي و کوچه آن
به مهمانخانه میرسیم. صاحبش از ان مدلهای به قول گفتنی تیپیکال پاکستان است كه اين مدل در شهرها كم ديده ميشود. بلند قد سپیدپوش با سبیلهای تراشیده و ریش بلند حنایی رنگ. به ما اتاق تميز سه تخته ای را ميدهد و مستقر میشویم. مقداری کلافهایم از بدخوابی شب گذشته و البته به هم ریختگی مزاج هم مزید بر علت است. کمی استراحت میکنیم و بعد راهی زینب مارکت میشویم. اینجایی که نام بردم یکی از بازارهای معروف شهر است. به هر حال یکشنبه عصر است و همه جا تعطیل و یا نیمه تعطیل است. همان حوالی گردش میکنیم و شام نیم بندی در حد سيب زميني سرخ كرده در مرکز خرید atrium صرف میکنیم. به هرحال هوای معده را باید داشت. به محض رسیدن مهیای خواب میشویم. بدنم درد ميکند و کمی لرز دارم. احتمالا با استراحت کافی بهتر خواهم شد.
روز ششم "دوشنبه":
حوالی ده بیدار میشویم. حالم بهتر است. میرویم که مزار قائد را ببینیم. مزار قائد همان مزار محمدعلی جناح است، رهبر و بنیانگذار پاکستان، برخلاف اطلاعات موجود در گوگل به در بسته ميخوریم. از قرار معلوم دوشنبهها برای نظافت و غبار روبی آرامگاه تعطیل است. به تماشای بنا ازبیرون بسنده ميکنیم و راهی light house market ميشویم. یک بازار نسبتا ارزان از پوشاک نو و مستعمل. چنگی به دل نميزند. تماشای اتوبوسها و مینی بوسهای داخل شهر مخصوصا در خیابان جناج از هر چیزی جذابتر است. خودروهایی مملو از نقش و نگار و نوشته و زنجیر و منگوله و... دنیایی است برای خودش. ضمنا عادت به توقف هم ندارند. در حین حرکت سوار و پیاده میکنند.
عكس- نمای کلی یک خیابان در مرکز شهر کراچی
در ادامه خیابانهای اطراف را گز میکنیم. کم کم بوی روغن داغ آزاردهنده میشود. سرانه مصرف روغن اینها باید رقم ترسناکی باشد. عجیب است که با این حجم روغن مصرفی ۴۰ سالگی و بیشتر را میبینند. هر خوراکی که میبینی در ظرف مملو از روغن غوطه ور و سرخ میشود. فکرکنم چیزی به نام آب پز یا پخته شده در قاموس اینها نیست. قید ناهار را میزنیم و پرسان پرسان دنبال دواخانه میگردیم. به سختی یکی پیدا ميکنیم. مغازه ای شبیه دکه های سرگذر که علاوه بر دارو آب و نوشابه و چیپس هم ميفروشد. قرص سردرد تهیه ميکنیم و برميگردیم مهمانخانه . این را اضافه کنم که کراچی به دلیل گرما و رطوبت بالا مثل شهرهای جنوبی خودمان است. یعنی زیست شبانه دارد. البته در اوج گرمای تابستان همیشه تعدادی تلفات ميدهد و عده ای عموما بی خانمان بر اثر گرما جان خود را از دست ميدهند.
حوالی چهاربعدازظهر راهی ساحل میشویم تا دریای عرب را هم با چشم ببینیم. شهر بوی سیرابی تمیز نشده ميدهد! از کنار خانه فرهنگ ایران هم رد میشویم. اینجا ساحل دریای عرب است و در ادامه به اقیانوس هند متصل میشود. کنار ساحل کم کم ساخت و ساز را آغاز کرده اند. احتمالا ده سال دیگر انقدر بکر نخواهد بود. ساحل نه چندان تمیز اما مملو از جمعیت است که برای هواخوری و تفریح آمده اند. شتر و اسب و چهارچرخهای اسپرت مردم را سوار می کنند و در ساحل میگردانند.
عكس- ساحل دریای عرب
بعد از تاریک شدن هوا محله گردی میکنیم. محله کلیفتون به ظاهر محله اعیانی است. با خانه های بزرگ و خوش ساخت. شام را هم در همان محل میخوریم. جای معروف و جالبی است. صاحبش نذر دارد هر شب ۹۴ نفر بی خانمان را غذا بدهد.
عكس- کباب مرغ
بعد قدم زنان به بزرگترین و معروفترین مال کراچی میرسیم. نامش دلمون مال است و نکته جالب اینکه در رده بندیها رتبه اول جاذبههای گردشگری کراچی همینجاست. البته بیراه هم نیست. اینجا آنچنان گردشگر خارجی ندارد که نظر بدهند. قاعدتا این نظرات مربوط به خود پاکستانیهاست. یک ساعت همینجا میگردیم و حوالی ساعت نه برميگردیم مهمانخانه. در حین بازگشت تابلوهایی کنار خیابان است که راجع به کراچی است:
کراچی شهر نور
کراچی شهری که نميخوابد
عكس از سايت inspirock.com - دلمون مال
روز هفتم "سه شنبه"
روز اخری است که مهمان این شهر و كشوریم، چمدان را تحويل مهمانخانه ميدهيم و میرویم سراغ یکی دو محله نادیده: خیابان طارق و بهادرآباد.
عکس-محله بهادرآباد
مغازهها به طرز عجیبی بسته اند (روز بعدش از اخبار دریافتیم که اعتصاب تجار بوده) بوی زبالههای گرماخورده انباشته در جای جای خیابان به همراه رطوبت و گرما ترکیب کلافه کنندهای است. به نظر برنامه مدونی برای مهار زباله ندارند. در مناطقی زباله دپو ميشود. اجزای قیمت دارش جدا میشود و بقیه سوزانده ميشود. احتمالا آن بوی ناخوش سیرابی تمیزنشده یک ربطی به همین زبالهها دارد. یک مورد دیگر که مغفول ماند کارکرد الاغ است. این حیوان کاری و کم آزار نقش مهمی در سیستم حمل بار و وسایل ایفا میکند و به وفور در مرکز شهر دیده میشود. به هر حال بنزین ۱۱۳ روپیه ای مصرف نمیکند مشکل قطعات یدکی و اینها هم ندارد. قیمت سوخت را به روپیه عرض کردم. مملکت خودمان که اقتصاد درست درمان ندارد. دیروز یک قیمتی بوده امروز تبدیل کنی یک قیمت است فردا یک قیمت دیگر! خواننده هرموقع حوصله کرد این شبه سفرنامه را بخواند با نرخ همان روز تبدیل کند ببیند داستان از چه قرار است. اما در کل که ببینی همه جوره ميصرفد که بنزین ما چند دست بگردد و سر از اینجا درآورد. بنزین ۱۰۰۰ تومانی امروز که سهل است با ۲۰۰۰ و ۳۰۰۰ تومانش هم صرفه دارد.
بگذریم ... بالاخره روز آخری توانستیم یک اپ حمل و نقل به نام کریم(careem) نصب کنیم، البته حکم نوشداروی بعد از مرگ سهراب را پیدا کرد. ما که همه جا رفتیم و آمدیم فقط ماند فرودگاه. درخواست ميدهیم و یک سوزوکی واگن درخواست را قبول میکند. این مدل ماشینها کم حجم و کم مصرفاند و در پاکستان بسیار یافت میشوند. به دلیل قیمت بالای سوخت تمایل به خرید ماشینهای کم مصرف و کم حجم زیاد است. فرودگاه هم مثل خیلی جاهای دیگر به لحاظ امنیتی کنترل میشود. منتها اینجا بیش از جاهای معمولی شهر. از بررسی چشمی و بعد حسگرهای تشخیص بمب و بررسی زیر ماشین با آیینه های محدب و بعضا بازدید موتور خودروها.
پس از ورود و خوش و بش و پذیرش منتظر ميشویم که مهرخروج را بزنند. زیادی طول میکشد. از همان مشکلات جهان سومی. قواعدی که گذاشته میشود و در اجرا قائل به آن نیستیم. برای ردیف ما نوشته شده ویژه دارندگان گذرنامه خارجی، کلاس تجاری و زنان تنها اما بقیه شان هم میایند داخل همین صف. بعدتر میفهمیم که بقیه ردیفها هم کار ما را انجام میدادند. خوب چه نیازی هست به اینهمه بخش بندی و تابلو و اینها؟!
خلاصه که انجام میشود. فرصت ميکنیم سری به بیت الخلاهای سالن ترانزیت بزنیم. چه تمیز! چه مرتب! چه با احترام! ما هم یک اخلاق بدی که پیدا کرده ایم اینست که امکانات هرجایی که ميرویم را با امکانات فرودگاه عظیم امام مقایسه ميکنیم. چه کاری است آخر؟ فرودگاه کراچی را با فرودگاه امام قیاس ميکنی؟! نميدانم اینها چه کار ميکنند که دستشوییهای مدل شرقیشان هم بو نميدهد. البته کلیتش معلوم است. از مدل فرنگی الهام گرفتهاند و داخل محفظه را پرآب کردهاند. به نظر کار سختی نمياید اما خوب باید احساس نیازی باشد که تغییر ایجاد شود. ما که در ایران نیازی نميبینیم. شما چطور؟!
کم کم ميرویم سوار طیاره شویم.
پاکستان کشور ناشناخته و عجیی نبود. شاید اگر اسمش را بگذارم هند اسلامی بد نباشد. شمالش که بهشتی است برای خودش. همانجاها که سرش دعواست بین هند و پاکستان تازه چین هم که سهم خودش را دارد، کشمیر را ميگویم. این نقاطی هم که ما فرصت دیدارش را داشتیم جز احترام چیزی ندیدیم. حتي با اينكه كثيف است بنظر ما از هند و هنديها تميزتر بودند.
عکسهای تکمیلی-زشت و زیبای پاکستان:
نویسنده: Tib-Meh