الان که دست به قلم شدم،صبح یک سهشنبه پاییزی است.با یک فنجان قهوه جلوم از پنجره به جنگلهای لاویج نگاه میکنم. شاید همین ترکیب باعث شد بخواهم چیزی بنویسم.شهریور ۱۴۰۴ با دعوتنامه رسمی، منتظر ویزا شینگن هلند بودیم. بعد از ۲۰ روز با وجود مدارک کامل، مثل اکثریت ریجکت شدیم. راستش ناراحت نشدم. پیگیر بودم, عمل کردم و نشد! مثل گذشته و آینده, تقدیرم همین جاست و قبول کردم. برنامه سفر به هلند با ماشین شخصی بود پس یک ماه قبل به گمرک نوشهر رفتم و سه برگ کاپوتاژ را گرفتم واز سازمان جهانگردی این چهار قلم : پلاک, گواهینامه, کارت ماشین بین المللی و یک برچسب بارکد شیشه خودرو.
تصمیم داشتیم اگر هلند نشد یک سفر دور ترکیه برویم اما چون تا لحظه آخر مقصدمان نامعلوم بود، خیلی دستم به تحقیق و بررسی برای جادهها و اسکان در سفر نرفت.قبلا با تور استانبول و وان سفر کرده بودم اما از حال و هوای ترکیه اشباع نبودم. تجهیزات داخل ماشین کامل بود. آخرین روزهای تابستان در میدان هروی که برگه ریجکت شده را دستم دادند، تصمیم گرفتیم یکسره به سوی مرز بازرگان حرکت کنیم. تجهیزات اصلی صندوق به شرح زیر بود, چادرو متعلقات, صندلی تاشو, اجاق مسافرتی تخت با کاور, چراغ شب, کمی کنسرو و برنج، پتو، توری باربیکیو، کول باکس که کار میز هم میکرد وقابلمه کوچک دربدار. داستان را از مرز بازرگان تعریف میکنم, یک صرافی قبل از گمرک کمی لیر خریدیم. در گیت ورودی گمرک برگه کاپوتاژ را از من گرفتند و وارد سیستم کردند سپس مستقیم تا انتها و بخش اداری رفتیم.
همه چیز خیلی سریع پیش میرفت البته آقای تپل مهربانی راهنماییم میکرد ودر آخر ۵۰ت که در جیبم بود،به اودادم. حدود ۱۰ ماشین جمع شد، مامور مرزبانی آمدو پشت باجه نشست و پاسپورتها را مهر میزد دروازه به سمت گمرک گوربلاغ ترکیه باز شد. خوشبختانه من و مریم را جدا نکردند با ماشین هر دو سمت مرز را رفتیم اما در برگشت اینطور نشد که آخر سفرنامه میگویم. سمت ترکیه پس از مهر و تایید مدارک، یک عده میریزند سر ماشینها و مطمئنم به رفتار و چهره آدمها نگاه میکنند از برخی ماشینها روغن، کلوچه، و کیسه هایی میریختند بیرون، دنبال زعفران نیز میگشتند و من چون در صف مهر خروج بودم از دور میدیدم کولهها را گشتند و با اینکه بخاطر سفر هلند کلی کنسرو و خوراکی داشتیم، اعتنا نکردند. در مجموع از ۱۰ ماشین ۳تا رو برای اسکن نگه داشتن و به ما با روی خوش به سلامت گفتند.
لحظه جالبی بود شما در راهی مصمم بودی، هزینه کردی،مشکلات را پشت سر گذاشتی و حالا خودتو آزاد در محیط جدید میبینی! درحرکت میخواستم از خودم و زندگی معمولیم دور باشم، شاید بتوانم چند روزی بیدغدغه زندگی کنم. از دور کوههای ارارات خودنمایی میکرد شنیدم از ارمنستان هم دیده میشود.با سرعت مطمئن در جاده بودم و در همین افکار که اولین ایست بازرسی ما را نگه داشت. افسری با کاپ قهوه در دستش آمد و ترکی چیزی گفت و من گفتم:ترکی بیل میوروم،انگلیش!! دست و پا شکسته از خودم، کارم، علت سفر و اینکه کجا میروی پرسید. توضیح دادم و وقتی اسم استانبول را شنید تعجب کرد و نهایتاً به مریم گفت مدیر خانه به سلامت(منظور خانه دار).
ایست بازرسی دیگری ندیدیم تا مسیرهایی که به سمت شهرهای جنوبی دریای مدیترانه میرسید. آنها هم رندم ماشینها را نگه میداشتند باتبلت پلاک را چک میکردن و تمام!! گاهی هم میفهمیدند ما ترکی نمیدانیم علامت میداد برو واز صف خارج میکرد. همگی دوستانه بدون کوچکترین برخورد ناخوشایند، البته تا لحظه خروج که در ادامه خواهم گفت. من عاشق گوجه فرنگی و خوراکیهای فروشگاه میگروس هستم در مسیر به ترابزون شهری بود به نام خراسان! و به خاطر اصالتم،مشهد! داخل شهر رفتیم. یک نان اک مک،کالباس و گوجه فرنگی خریدم و در جاده، جایی که زمینهای پرورش گل آفتابگردان بود ناهار خوردیم.
چند نکته
شاید از مرز بازرگان تا ترابزون مسیر طولانی به نظر بیاید حدود ۶۰۰ کیلومتر اما ارزش دارد که شب به آنجا برسید و جالب اینکه از شهر بایبورت تا ترابزون طول مسیر سرازیری وبا گذشتن از تونلهای زیبا کمک میکرد، من و ماشین در آخر راه اذیت نشویم هر چقدر ماشینهای ترک با سرعت میرفتند و گاهاً من را هم مجبور به افزایش سرعت میکردند اما به طور کلی سرعت را در تونل حدود ۸۰ و در جاده ۱۱۰ تنظیم میکردم و مطمئن بودم جریمه نخواهم شد
نکته بعدی در تمام جادههای ترکیه علامت آب هست تمام پمپ بنزینها سرویس بهداشتی و با کیفیت دارند و همه رایگان از آنجا که ماشین بایستی تمیز باشد با ۵۰ لیر از مسئول فروشگاه سکه برای کارواش میگرفتم و چون زمانش کوتاه بود دو تا سکه!! نکته آخر درباره پمپ بنزینهاست، وقتی باک پر میشد و قطع میکرد مسئول آنجا به زور دکمهها را میزد تا بیشتر پر کند یا قلقی داشت! وعموما برای افزایش پرداخت بود مثلاً اگر باک روی ۲۹۰۰ لیر یا کمتر قطع کرد حتماً باید میگفتم،استاپ آرکاداش و رندش نکن چون در دراز مدت خیلی پول میشد!
اینترنت رومینگ ایرانسل مریم نیز در این سفر از مسیر راه تا هتل و رستوران واقعا کمک بود.شب در سایت بوکینگ یک هتل پیدا کرد بنام سوئیت هوم sweet home sweet hotel.روبروی فرودگاه در ترابزون. به خاطر تفاوت نرخ لیر و یورو کمی بیشتر از آنچه در سایت بود از ما لیر گرفت وگفت اگر خودتان بدون رزرو میآمدید دستم برای تخفیف باز بود. در ابتدا یک اتاق دخمه نشانمان داد که تنها پنجره آن در سقف نصب شده بود و مریم گفت اینجا نه!! هرچند من راضی بودم چون در ابتدا فقط دنبال یک جای خواب میگشتم.
با نظر منفی مریم رسپشن هتل که یک جوان ایرانی بود آپارتمانی دو خواب به ما داد با امکاناتی از جمله ماشین لباسشویی، پارکینگ وصبحانه ای که خیلی خوب بود!
ترابزون
صبح بیدار شدم و از تراس, دریای سیاه را با افق دید نامحدود تماشا کردم روی باند یک هواپیما پرواز میکرد. دلموشها بچه ها و کارمندان را به سر کار میبردند و هوا درخشان و تمیز بود به وای فای هتل وصل شدم، یک استوری گذاشتم در اون لحظه از خودم راضی بودم!صبحانه مفصل را خوردیم و با دلموش بسمت میدان پارک رفتیم. بنظرم چون اردوغان اهل ریزه است، اتوبانها و مناطق اطراف سریع پیشرفت کرده و ترابزون شهر مدرنی شده بود. مجسمه آتاتورک بنیانگذار مدرنیته ترکیه،با چهره ای پیروز وسط پارک جلب توجه میکرد والبته حق داشت!صدای هموطنان فارسی زبان مسافر تور ترابزون، همه جا شنیده میشد از طرفی با دیدن انبوه توریست کشورهای عربی تعجب کردم. به هتل برگشتیم ناهار پلو و یک کنسرو خورشت کرفس آماده کردیم, برای شام هم ابتدای همان خیابان که پر بود از کافه،رستوران یک دونر کباب مرغ به یادماندنی به قیمت ۱۲۰ لیر خریدیم.
روز بعد به سمت اوزونگل در ۱۰۰ کیلومتری ترابزون رفتیم چون سالها ساکن مازندران هستم، راستش خیلی جذاب نبود. مسیری مثل چالوس یا جاده آب پری با آب بند یا سدی که دورش پر بود از کافه رستوران و دکه سوغاتی که عربها بیشتر دوست داشتند. یک راه پله جنگلی به سمت سن بزرگی در بالای کوه ساخته بودند و میشد کل اوزون گل را تماشا کرد. برایم بالا رفتن از پله های شیبدار و طولانی کمی سخت شد و در دل میگفتم خوبه این همه ما با زحمت تا بالا برویم ویکنفر در آنجا بگه حالا پول بده تا تماشا کنی و همینطور هم شد برای ایستادن روی سن نفری ۲۰ لیر میگرفتند. در مجموع تجربه خوبی بود مخصوصاً در مسیر برگشت روستایی با پسوند ایران بود که میشد عکسهای جالبی با پس زمینه مسجد گرفت.
روز سوم آمد و بعد از خوردن صبحانه جذاب هتل، به سمت شهر اردو و اونیه حرکت کردیم. اردو شهری باستانی است که باید درباره گنجینههای کشف شده در آن بخوانید و تولید کننده بیش ازنیمی از فندق در جهان با پارکهای ساحلی، بازار و تله کابین اما ما تازگی به تله کابین رامسر رفته بودیم پس از کمربندی اردو عبور کرده و به سواحل رویایی اونیه رسیدیم.
اونیه
به فاصله ۵ کیلومتر بعد از اونیه پارک طبیعت گردی وسیعی به نام آرتورortur obb وجود داشت و محل کمپینگ بود که از اپ کمپینگ park4night پیدا کردیم.آخر شب رسیدیم دروازه بسته بود و باکمی تامل نگهبان آمد. گفت با پرداخت نفری ۴۰۰ لیر میتوانید کنار ساحل زیر درختان کاج چادر بزنید.وارد شدیم و نگهبان با حوصله جای ماشین ,چادر, سرویسها, آشپزخانه و دوشهای حمام را نشانم داد از حس مسئولیتش خوشم آمد و یک جعبه کلوچه بقول خودشان اکرام کردم. تشکر کرد و رفتبعد از پهن کردن وسایل دیدم در چندمتری ما یک زوج دیگر اهل ترکیه، عاشقانه و پروانهای کمپ زده بودند!صندلی را گذاشتم و در آن تاریکی از صدای ریز امواج و صحنه لذت میبردم به قدری دریا آرام بود که گاهی حس کویر میگرفتم اما انعکاس نور چراغها و سطح آینه مانند ثابت میکرد که بالاخره همنشین دریای سیاه شده بودم!!
فردای آن شب به میگروس داخل شهر اونیه رفتیم، کمی گوشت برای منقل و نوعی فلفل شیرین و بزرگ به نام فلفل موز که روی زغال یا خام داخل ساندویچ طعم بینظیری دارد، خریدیم.نکته دیگر اینکه قیمت گوشت مرغ و گوساله تقریباً برابر با ایران است اما به نظر خودم که رستوران داشتم, گوشت و مرغ ترکها, بافتی متفاوت و طعم خوبی دارد.دو شب و سه روز کمپ زدیم،با اطلاع از اینکه چه نبرد های تاریخی این دریا از سر گذرانده، حتی اکنون نیز آن طرفتر جنگ هست بشکلی که عبور دسته های جنگنده،از هر سمت در آسمان شب قابل رویت بود اما من آرامش را حس میکردم و انرژی محیط روحیه ام را ترمیم وبه عمرم اضافه کرده بود.
آقایی مسن تنها با ماشین سیتروئن آمده بود و تمام وسایل کمپینگ را داشت.با حوصله میز و صندلی، چادر و غیره را برپا کرده بود و میدیدم او هم ارزش آرامش را درک کرده و لذت میبرد ناهار ذغالی بار گذاشته بود چای درفنجان روی میز با کلی دورچین، کتاب میخواند. با لبخندی بفرما زد اما من چای خور نبودم واز طرفی فقط ترکی صحبت میکرد. هر دو به آرامشی که پیدا کرده بودیم برگشتیم. در این بین فقط مریم بود که گاهی سگهای بامزه آنجا روی اعصابش نویز میانداختند تا جایی که این تضاد باعث شد یکی از سگها لبه چادر ما را خیس کند و مجبور شدیم چادر را با مایع به دریا ببریم و بشوریمش. مسحور محیط بودم و در ساحل قدم زنان دنبال صدفهای کمیاب میگشتیم.
کمینگ اونیه
صبح روز بعد زود بیدار شدم بعد از پیادهروی در ساحل با عسل و مربا که از ایران آورده بودیم و پنیر چرب ترکی و یک نان اکمک روی میز چیدیم. با مکاپات در آشپزخانه قهوه برای خودم و چای برای مریم ،آخرین ضیافت کنار دریای سیاه برگزار شد و به مقصد بعدی یعنی شهر بلو حرکت کردیم. اینترنت رومینگ جوابگوی همه نیازهای ما بود ومرا از خرید سیم کارت ترکسل منصرف کرد مسیرها و مقاصد احتمالی تا استانبول را قبلتر در گوگل مپ مشخص کرده بودم فقط زمان برایم کم اهمیت شده بود هرجا راحت بودیم بیشتر میماندیم و هرجا شلوغ یا گران بود رد میشدیم.
هر چند ساعت مریم میخواست به سرویس پمپ بنزین برود طوری که فکر کردم از تنوع و قشنگی سرویسها خوشش آمده و هنگام برگشت از هر کدام داستان جدیدی برای تعریف کردن داشت!! همانطور که میدانید کمپانیهای مختلفی بنزین و مشتقات آن را میفروشند و خب شل یکی از بهترینهاست اما به نظرم بنزین شرکت پترول افیسی ofisi با علامت یک سگ سفید و قرمز برای پژو۲۰۷ با صرفه و پرشتاب آمد.
حومه Bolu
عصر هنگام در مسیر استانبول به بلو رسیدیم دریاچهای زیبا و بکر داشت با تنوع گیاهی و غروب آفتاب مناسب عکاسی. روبروی دریاچه سازه چوبی چند طبقه برای تحقیق روی پرندگان بومی ومهاجر ساخته بودند.اطراف دریاچه جنگلی زیباتر که روی مپ محل کمپ کاروان را نشان میداد اما چون فصل تابستان تمام شده بود تابلو زده بودند که کمپ نکنید میدانستم باید آنجا بمانیم سرویس بهداشتی، شیر آب از چشمه، نیمکت و سکو برای چادر مهیا بود شریک جرم میخواستم که پلیس نتواند مانع اقامت ما شود! به مرور سه کاروان از کشورهای مختلف و عموماً توریستهای مسن رسیدند. به یک زوج فرانسوی نزدیک شدم از برنامهشان پرسیدم آنها هم مثل من بودند.گفتم: بمانید که ما هم کنار شما چادر بزنیم قبول کردند وبا یک تیشرت ساده و شلوارک مشغول گشت و گذار و بررسی محیط شدند.برایم جالب بود حدود هشتادسال سن داشتند و بجز مدیریت سفر ومسائل کاروان، سگهایشان هم همسفرشان بودند.
آخر شب دو کاروان ایتالیایی هم به ما اضافه شد .ماشین پلیس در رفت و آمد بود و در آرامش، شب سپری شد.
استانبول Istanbul
صبح زود بعداز صرف صبحانه مختصر بساط را جمع کردیم و به سمت استانبول راه افتادیم. گوگل هوای صاف با یووی پایین و دید نامحدود را نشان میداد رادیو آهنگ ابراهیم تاتلیس پخش میکرد. اتوبان پهن و مرتب بود و انتظار برای منظرههای پشت هر پیچ انگیزه مضاعف میداد. مریم هتلی نزدیک کاخ تاپ کاپی پیدا کرده بود که با بودجه ما میخورد از تونل معروف اوراسیا که سال ۲۰۱۶ به بهره برداری رسیده بود واز زیر دریای مرمره میگذشت عبور کردیم.
نزدیک مسجد آبی و ایاصوفیه بودیم کوچهها به شدت باریک و جای پارک غیر ممکن مینمود. به مکان نشان شده رسیدیم و مریم به هتل رفت و گفتند جا نداریم. یکی از مشکلات پیدا کردن هتل در گوگل و بوکینگ بدون رزرو همین است که ما بارها به در بسته خوردیم اما چون ماشین هست چه اهمیت دارد بعدی و بعدی اما در کمال تعجب یا خیلی گران بودند و یا فول! کوچهها هم اجازه ایستادن نمیداد پس یک پارکینگ به مبلغ ساعتی ۳۰۰ لیر پیدا کردیم و پیاده به جستجو پرداختیم در یکی از کوچهها نزدیک کاخ به یک هاستل رفتم و همین که داشتم به انگلیسی قیمت میپرسیدم فردی از صندلی لابی گفت ایرانی هستی؟ گفتم واضحه! اسمش علی بود بچه تهران و ۶ سال اینجا کار و زندگی میکرد.
به قیمت شبی ۱۸۰۰ لیر بدون صبحانه به مدت ۴ شب به ما اتاق داد و برای ۲۰۷ به سمت کاخ رفتیم با مسئول آنجا صحبت کرد و راضی شد با ۲۰۰۰ لیر ماشین را نگه دارد به شرطی که تکان نخورد! مطمئنم بزرگوار تنها ۲۰۶ پلاس با اسم ۲۰۷ در تمام آن روزهای استانبول بود! هاستل اتاق خوبی داشت و در طبقه آخر یک آشپزخانه بزرگ با دو تراس که میشد از گوشه آن دریا را دید. همه چیز باب میلم بود و طبق معمول بستههای کلوچه به علی و رئیسش دادم که برایشان جالب بود و خاطرات علی زنده شد و داستانها برایم تعریف کرد. در آخر گفت رستوران روبروی ما تازه باز کرده و خیلی با کیفیت است و ما که دیگر توان نداشتیم به آنجا رفتیم یک سیخ جوجه با یک پرس برنج که بیشتر گندم بود و بشقابی دلمه برگ مو،ماست محلی و مخلفات آوردند در انتها باقلوا و چای اکرام کردهاند که مریم با لذت نوش جان کرد.
یک بار قبلتر من با دوستام به استانبول آمده بودهایم و چون تور بود در نزدیک تقسیم اقامت داشتیم ونهایت تا بازار مرکزی امینونو را دیده بودم این سمت دنیای متفاوتی داشت توریستها عموماً اروپایی بودند نزدیک یک پارک وسیع با مرکزیت مسجد آبی، سلطان احمد که رایگان بود و ایاصوفیه که بسیار گران بود. هر وقت برای تهیه خوراک یا صبحانه به آشپزخانه میرفتیم از مصاحبت با آدمها لذت میبردم. خانم ایرلندی و مادرش با اتوبوس شهرها و جاذبههای ترکیه را رفته بودند. آقای تونسی ساکن ایتالیا برای صبحانه میآمد و در قهوه با من شریک میشد و در عوض شیرینی ایتالیایی به ما میداد البته روز آخر ما که خوبی را باز جواب میدهیم دست به کلوچه شدم! یک ایرانی ساکن اروپا هم بود که رفتار و گفتارش به حزب باد میماند.
پارسال استانبول کارت حدود ۷۰ لیر خریدم چون فراموش کردم بیاورم امسال ۱۳۰ لیر گرفتم خیلی کاربردی است. از خیلیها شنیدم که به دلار،تور جزایر رفته بودند اما از میدان تقسیم یک مترو T1 هست که بایستی دو طبقه پایین بروید و این مترو فقط یک ایستگاه دارد و آن اسکله کاباتاش است و ترمینال سمت چپ اسکله که نوساز است شما را به هر سه جزیره میبرد به نظرم این مسیر بهترین باشد.در ایستگاه جزیره بیوک آدا پیاده شدیم،بسیار پرازدحام و جذاب بود،صدف شکم پر خوردیم با میوه رازبری از خانواده توت. همانطور که استانبول شهر گربهاست اینجا هم از حضورشان مستفیض شدیم وکنارشان مثل کودکان بازی کردیم وعکس گرفتیم!
یکبارهم با مترو و اتوبوس و فقط با این کارت به ونیزیا اوتلت رفتیم که آن طرف شهر بود و بیش از یک ساعت طول کشید اما ارزش رفتن و خرید داشت. مخصوصاً در فصول غیرپیک اجناس خیلی آف میخورد. شب در خیابان استقلال قدم میزدیم شام خورده بودیم و سر خوش مردم و مغازه هارا تماشا میکردیم که جلوی یک رستوران ایستادم به واسطه کار خودم از تماشای این آشپزخانه بزرگ و مدرن و پرسنل مرتب ومنظم آن در تهیه انواع خوراکی جلوی مردم شگفت زده بودم دود مرغ زغالی و انواع خورشت مست کننده بود مردی که معلوم بود از واکنش من خوشش آمده سمت ما آمد و ظرفی دلمه به مریم داد و گفت تست!
مکانهای زیادی برای گشت و گذار در استانبول هست مثلاً آکواریوم پارسال آمدیم که در آن تمام آبزیان موجود در دریاهای اطراف استانبول را به نمایش گذاشتند اما نمونه کوچکتر آن در اصفهان دایراست اگر بازدید میسر نشد آنجاهست. ما بیشتر جذب زیبایی شهر شدیم از کافه و نوشیدنی سرد و گرم تا خوراکیها مانند صدف شکم پر، دلمه برگ مو، پیدههای خوشمزه با پنیر و سیمیت. تماشای مرمره, برج گالاتا, بازار امینونو و مردمی که از تمام دنیا خود را به آنجا رسانده بودند و میشد فهمید که خیلی از آنها با تصور داستانهای قسطنطنیه آمده بودند و درباره تاریخ عجیب و پرفراز و نشیب استانبول مطالعه داشتند و همین مرا راضی میکرد وانرژی مثبت میگرفتم. راستی اسم جایی که بودیم اوراسیا هاستل نام داشت.
روز پنجم در استانبول رسید و صبح، بعد از چنج دلار به لیر سراغ ماشین رفتم حسابی باران خورده بود و داخلش به خاطر صدفهایی که از ساحل دریای سیاه جمع کرده بودیم بوی ماهی گرفته بود اما با نگاهش میگفت من خوبم و بیا تا برویم دوباره با هم باشیم. وسایل و خریدها را بار زدیم و پس از خداحافظی از دوستان دوباره به مسیر تونل اوراسیا برگشتیم، از مسیر ازمیر مقصد امشبمان کوش آداسی بود. آفتاب درخشان,ماشین مرتب و خودمان غرق در خاطرات بودیم .بزرگترین ابرسازه پل معلق جهان بالای استانبول است به نام سلطان سلیم که به مسیر ما نخورد اما بعد از آنکه استانبول را به سمت ازمیر ترک کردیم از پل عثمان قاضی چهارمین پل بزرگ معلق جهان عبور کردیم و تجربهای بینظیر بود.
حین عبور از پل به قدری از سطح دریا ارتفاع داشتیم که کشتیها اسباب بازی مینمود و ۲۰۷ قطرهای در این میان بود. از اینکه تا به اینجا همه چیز خوب پیش رفته به خود میبالیدم که اولین عوارضی رسید. مبلغ ۳۰لیر گرفت و گفت از این به بعد همه عوارضیها را اولین از گیت راست وارد شوید ونقد پرداخت کنید. اصلاً مهم نبود و با خود گفتم مگر بعدی چقدر میتواند هزینه داشته باشد و مگر چند تا هست؟! خیلی زود بعدی و بعدی آمد, ۹۵۰ لیر ۸۵۰ لیر ۳۵۰ لیر!! در ابتدا از پرداخت این هزینه متعجب بودم ولی هیجان سفر نمیگذاشت ناراحت شوم!
اندکی بعد منطقی به نظرم آمد! بهترین اتوبانهای ایمن باکیفیت بالای نورپردازی و دسترسیهای متعدد را ساخته بودند حتی هزینه بنزین گران و با کیفیت،نرمی، طول عمر موتور،مصرف کمتر و هزاران فواید دیگر به همراه داشت. مضافاً وسایل حمل و نقل عمومی با قیمت پایین برای خودشان مهیا بود. تمام کوههای بایر در طول مسیر، شیار خورده و نهال کاج کاشته بودند. اکوسیستم به طور واضح احیا و تبدیل به جنگل شده بود.
کوش آداسیkusadasi
به هر حال حدود عصر از مسیر کوهستانی سرازیر شدیم و نمای مدیترانه و شهر کوش آداسی را دیدیم. کم هیاهو اما ساحلی عجیب داشت دریا قوسی به ساحل داده وباآن سرسبزی حالت دنج پیدا کرده بود. پراز کافه رستوران با شنهای سفید ساحل، چتر و آب زلال! اگر میخواستم یک هفته از دنیا جدا شوم و از آرامش محیط و دریا لذت ببرم،کوش آداسی شماره یک بین تمام شهرهای ساحلی بود. طبق معمول اولین هتلی که در نظر گرفته بودیم پر بود و بعد از چرخی کوتاه با ۲۰۰۰ لیر،هتلی به نام بلوسی Bluesea برای یک شب با صبحانه پیدا کردیم. جای بدی نبود با صبحانه محدود اما بعداً با گردش در خط ساحلی دیدم جاهای بهتری هم با این مبلغ میشد لب ساحل پیدا کرد اما خب یک شب خواب در تور کوش آداسی کم اهمیت بود.
هوا آفتابی وصاف اما سردی آب مناسب شنا برای ما نبود وبا حسرت آبهای ژلهای سبز و آبی،را نظارهگر شدیم وهمچنان که موزیک زنده در اغلب کافهها اجرا میشد،یک حوله با نقش ترکیه وتمام جاذبه های آن خریدیم والبته مگنت از اغلب شهرهای بزرگ! نهایتاً تا آخر شب در کافهای با سیب زمینی پنیری و نوشابه شب را گذراندیم.
مارماریس Marmaris
روز بعد به مارماریس رفتیم شهری پر از جنگل و جزایر متعدد. تصمیم گرفتیم امشب را کمپ بزنیم با پرداخت نفری ۵۰۰ لیر وهمان امکانات به علاوه وای فای رایگان. چند بار در طول سفر خوشحال شدم که اول پاییز آمدیم این کمپ ساحلی هر سه متر مربع را با نخ خط کشی کرده بود و جای هر چادر را مشخص. بدین معنی که تابستان آدمها کنار هم بدون فضای تنفس، شب را میگذراندند اما الان همه چیز نرمال بود مشابه این فضا را شمال خودمان در ساحل سیسنگان دارد.
کمپینگ
زوجی اهل چک با ون کمپر فیات آنجا بودند ومردی تنها با موتور سیکلتی بزرگ. شب شد، شام خوردیم، نم باران میزد، خسته نبودم وحالم خوش بود کمی ساحل قدم زدیم. آب دریا به واسطه باران و سنگهای سیاه ساحل تیره مینمود. برخلاف اونیه سگی هم نبود که مریم را بترساند به چادر رفتیم و پس از کمی وب گردی داشت خوابم میبرد که ناگهان جایی آن طرف ساحل در لابلای درختان صدای ریمیکس آهنگ مانند رعد و برق بیدارم کرد!! شدت صدا جوری بود که انگار کنار ما کنسرت گذاشته بودند بیرون آمدم میکس آهنگها و نورپردازی رویایی بود اما با خود گفتم فکر کردید این صدا مانع خواب و برنامه فردایم میشود اشتباه میکنید و برخلاف مریم که با لذت گوش میداد خوابیدم!
فردا صبح باران ملایم بود قطع و وصل میشد صبحانه را کنار نیمکتهای لب آب خوردیم و شروع به جمع آوری وسایل کردیم کمی با پسر اهل چک همکلام شدم. به ون کمپر فیات خود که تمام وسایل داخلی را از جمله حمام بامنبع ۱۰۰لیتری، کابینت وسرویس بهداشتی را خودش سرهم کرده بود افتخار میکرد. میگفت قبلاً کاروانی داشته که به ماشین متصل میشد و رانندگی در جاده با آن سخت بود. از مسافتی که با ۲۰۷ آمده بودم متعجب شد. میگفت چرا ماشین بزرگتری نیاوردی فضا و حجم موتور پایینی دارد!! جوابم موتور قابل اعتماد وکم مصرف آن بود و البته او از شرایط خودرو در ایران چیزی نمیدانست ونیازی هم به توضیحات فنی و خود تخریبی نداشتم!
درباره شهر پراگ میگفت وطبیعت بینظیرآنجا... حتما به چک سفرکن و پشیمان نمیشوی جوری که انگار ویزای شینگن در جیبم بود!! ادامه داد... برای شما بنزین اینجا گران است اما تقریباً نصف قیمت اروپا ست و یک بار تا کاپادوکیا رفتهایم که بالونها کنسل شد و قصد داریم دوباره به آنجا برگردیم! برایش آرزوی سلامتی کردم و او را با دو سگ کوچولوی بامزه همسفرشان تنها گذاشتم. گرمایش و حمام کمپ خیلی خوب بود دوش گرفتم و آماده حرکت شدیم. اکثر خانههای ترکیه برای گرمایش از پنل خورشیدی و منبع سقفی به جای گاز استفاده میکنند که به حسرتهایم اضافه شد.
دوری در شهر مارماریس زدیم و دوباره به جاده برگشتیم گوگل مپ دو مسیر به فتحیه داشت، اولی اتوبان با پرداخت عوارض و دومی مسیر ساحلی و کوهستان که خوب جواب معلوم بود!! تقریباً دو ساعت در مسیر خوش و خرم ادامه دادیم،ناگهان سیلی که تا به حال ندیده بودم،شروع به باریدن گرفت جوری که دور تند برف پاک کن جواب نمیداد, میدیدم دو طرف ماشین مثل قایق که آب را میشکافد و موج ایجاد میکند آب میزد! خوشبختانه به شهر نزدیک شده بودیم و طبق معمول اولین هتل پر بود و یک کوچه پایینتر دومی را گرفتیم. تا لابی هتل و طبقه همکف را آب گرفته بود . استخر بزرگی در حیاط وجود داشت که بخاطر آبگرفتگی، از رنگ آبی استخر میشد تشخیص داد. به هر زحمتی بود وسایل لازم را درآوردیم و به اتاقمان رفتیم داخل تراس شدم و از آبشاری که میبارید شگفت زده بودم.
عصر هوا بهتر شد باران بند آمد و به مرکز شهر رفتیم و دیدم تمام سازمانهای مربوطه اعزام شدهاند و با شلنگهای قوی و پمپ مکنده(لجن کش) آب را از مغازهها و خیابان به دریا هدایت میکنند. در ترکیه یک برگر فروشی به نام ییلیم برگرBurger yiyelim هست که به نظرم خیلی از برندهای دیگر در ترکیه متفاوت است و مانند استانبول، شعبه خیلی بزرگی در فتحیه داشت، همراه با پیاز سوخاری و سیب زمینی ضیافتی گرفتیم و از اینکه به سلامت رسیدیم، خوشحال بودیم. اینجا بود که به پژو ۲۰۷ مدل ۴۰۴ نشان شاهدخت جاده دادم! عایق موتور و بدنه درست کارکرد تنها صدای جزئی هیدرولیک فرمان میشنیدم وآنهم بعداً برطرف شد.
بندر فتحیه پر بوداز قایق موتوری،یات و کشتیهای سایز متوسط و دیدن دکور کشتیها برای جلب توریست، وکابین داخلی آنها جالب بود!
آنتالیا Antalya
میخواستم تور آنتالیا را فاکتور بگیرم و یک شب دیگر در فتحیه بمانیم وپس فردا به سمت قونیه حرکت کنیم و خوب شد که مریم مخالفت کرد دوست داشت آنتالیا را ببیند. بنابراین به آنتالیا رفتیم و به مناسبت آخرین شهر مدیترانه در این سفر همچنین ماندگار کردن آخرین خاطره شهرهای ساحلی، هتلی نسبتا گرانتر انتخاب کردم. دو شب اقامت در هتلی به نام تریانا هتل Triana Hotel. اتاقی بسیار شیک با دو تراس همراه صبحانهای بوفه و کامل در محیطی کلاسیک.
کنار سالن صبحانه واقع در حیات پشت استخری روباز دیده میشد که استفاده از آن قوانین زیادی داشت و از حوصله ما خارج بود! شب را به خیابانگردی و تماشای بقایای سازههای رومیان گذراندیم. از میگروس آذوقه و سینه مرغ و فلفل موزی با سس باربیکیو گرفتم که برای فردا مرینیت کنم. سینه مرغ بسیار ظاهر خوبی داشت بدون هیچ حالت ژلهای روی آن و بافتی منسجم و نهایتا طعمی که از جویدن آن لذت میبردم آنهم من که اهل گوشت نیستم. لطفاً اگر کسی تجربهای دارد،مرا روشن کند، مطمئنم از جو مسافرت و آب و هوا نیست!
خلاصه فردا بعد از خوردن صبحانه مفصل هتل به سمت پارک ساحل آنتالیا Beach park قسمت ساحل عایشه که از تفریحات رایگان آنتالیا هست حرکت کردیم. هوا گرم و آفتابی و مساعد آبتنی بود. تا ساعت ۳ ظهر در ساحل شنا کردیم. به جز توریستها پارک مملو بود از خانوادههای ترکیه که نزدیک هم روی نیمکت های بزرگ چوبی مشغول خوشگذرانی بودند. واقعا رفتارشان شبیه ما بود با همان انسجام فامیلی، بساط زیاد و خانمها مشغول سالاد و سفره آرایی آقایان هم پای منقل کباب بودند. شکل و ساختار منقلهای پارک هم جالب و کاربردی بود از چهار طرف جداگانه فضای هیزم وجای آتشگاه برای استفاده چهار خانواده داشت و ودر مرکز آن هواکشی که دود را تا ۳متر بالا میکشید وبه وفور در تمام پارک تعبیه شده بود.
کمی چوب جمع کردم و مشغول سوزاندن آنها شدم اما خانوادههای اطراف اصرار کردند از آتش ما استفاده کن هرچند لازم نبود خواستم همدلی کرده باشم سینههای مرغ طعمدار را داخل توری گذاشتم وبامحبت قبول کردم. غروب جمعه بود وبسمت هتل برگشتیم. اتوبان نیز مثل آخر هفته ایران ترافیک بود و مسیری که رفت حدود ۲۰ دقیقه ای آمدیم هنگام برگشت بیش از دو ساعت طول کشید.
خوب شد به حرف همسر گوش دادم میخاستم سفر بعد مختص به آنتالیا بیاییم و داشتم نقد را ول میکردم!! با قدم زنی شبانه اطراف هتل وشامی ساده آن روز خاطره انگیز را تمام کردیم و آماده ادامه سفر فردا شدیم.
صبح با عشق بیدار شدم بهترین صبحانه, بهترین جاده, بهترین همسر, همگی منتظرم بودند تا آن روز را آغاز و از لحظات لذت ببریم. در آن مقطع گذشته و آینده وجود نداشت و فقط حال بود.
از آنتالیا و دریای مدیترانه خداحافظی کردیم.برای رفتن به ایران دو یا سه مسیر پیش رو بود... اولی از شهر آدنا و جنوب شرقی ترکیه میگذشت که با توجه به پناهندگان سوری و پرت بودن مسیر توصیه نمیشد دومین مسیر به قونیه میرفت و سپس شهر آکسارای Aksaray و کایسری Kayseri و نهایتاً شهر وان Van. پس به سمت قونیه و حضرت عشق حرکت کردیم. مریم کتاب صوتی زندگینامه شمس تبریزی(ملت عشق) را گذاشته بود و مسیر کوتاه مینمود.
حدود ۶ عصر به مرکز شهر رسیدیم و آرامگاه مولانا، به نظرم شهری بیآب و رنگ و مذهبی آمد مغازهها و بساط فروشندگان اجناس سوغاتی من را یاد اطراف حرم مشهد در ۳۰ سال پیش انداخت اما این کجا و آن کجا. همه مغازهها شبیه به هم با اجناسی بی کیفیت و گویا فقط زمان جشنها و مراسمات مربوط به مولانا زیباست که آن هم باید طالب آن باشی به هر حال بازدید از ۹ صبح تا ۶ عصر هست و ما به در بسته خوردیم .
قونیه.آرامگاه مولانا
به همسرجان گفتم بازدید از آرامگاه را که از دست دادیم بیا شب به کاپادوکیا برویم تا صبح به تماشای بالنها بنشینیم و مریم که در حال و هوای آنتالیا و اینجا متضاد آن بود از طرفی نتوانسته بود به داخل آرامگاه برود و مایوس بود قبول کرد. حدود نیمه شب به کاپادوکیا و روستای گورمه رسیدیم هتلها و کمپینگ هزینه بالایی داشت مثلاً کمپینگ آنجا حدود ۳۰۰۰ لیر بود و البته با توریستها دور هم خوش میگذشت اما برای ما که صبح قصد حرکت به وان داشتیم ارزش نداشت. درست بعد از ساختمان ژاندارمری پارکینگ بزرگی بود که چند اتوبوس پارک کرده بودند و گفتم همین جا چادر بزنیم، مریم داخل ماشین خوابید و من در چادر رفتم.
ساعت ۵ صبح با صدای ماشینها بیدار شدم پیکاپها در حال حمل بالن بودند ومثل کاروان موتوری با سرعت پشت سر هم میرفتند و ساختمانهای اطراف در حال جمع آوری تدارکات. هیاهو به قدری بود که انگار ظهر است و روستای گورمه و کوهستان ناگاه به شهری زنده بدل شد. من هم سریع چادر را جمع کردم وبه سمت نقطه شروع تماشا حرکت کردیم توریستهای تور کاپادوکیا با ماشین به سمت کوهها حمله ور بودند حتی چند خانم با لباس عروس دیده میشد. آفتاب زده بود حدود ساعت ۶:۳۰ به یک نفر که پیکاپ حمل بالن داشت نزدیک شدم و پرسیدم کی شروع میشود جوابش دو کلمه بود:کنسل ویند!!
گویا در ارتفاع، جبهه بادی بود که باعث شده مسئول امنیت پرواز امروز را کنسل کند و قول فردا را بدهند. این حجم توریست و تدارکات از جمله خودم ۱۸۰ درجه حالشان برگشت و از بالای کوه دیدم کاروانی از ماشینهای کوپه روباز که عروس داشتند در حال برگشت بودند اما انرژی مثبت محیط از قشنگی آن روز چیزی کم نکرد. به اولین پمپ بنزین رفتیم صبحانه با چای و قهوه خوردیم باک شاهدخت را پر کردم و عازم مسیری ۱۲ ساعته شدیم.
در طول مسیر باز میدیدم چه کوههایی را خط کشی و نهال کاشته بودند. بیش از ۵ دریا و دریاچه در راه دیدم. اتوبانهای بسیاری در حال ساخت یا تعمیر و بازسازی، مشخص بود کشور با طرح و برنامهریزی در حال پیشرفت است. اواخر شب از دریاچه وان و کشتی معروف لیمان عبور کردیم و به شهر وان رسیدیم. اولین هتلی که پیدا شد به نام ایندیانا هتل را گرفتیم با قیمت ۱۵۰۰ لیر و موقعیت مکانی خوبی داشت اما اتاق فرسوده بود و بوی سیگار مانده میداد حتی صبحانه یک قلم خوراکی گرم یا زیتون که پای ثابت صبحانه ترکی است نبود. پارکینگ هم گفتند ۲۰۰ متر پایینتر موجود است و من ترجیح دادم جلوی هتل بگذارم.
آخرین روز سفر درترکیه بود سری به اوت لت میگروس وقدمی در شهر زدیم،سپس به سمت مرز رازی به راه افتادیم. با دیدن تابلو ایران در مسیر خوشحال شدم دلم برای وطن میسوخت و برای دریای مازندران تنگ شده بود. جلوی گیت ورود مرزبانی، ماشین ژاندارمری دیدم که به من ایست داد و چند لحظه بعد مامور گفت بیا جلو کمی معطل شدم و گیت باز شد برخلاف رفت به مریم گفتند با پاسپورت پیاده و از مسیر مسافران وارد شو. من هم با وسایل به صف خودروهای خروجی پیوستم اینجا بود که به دلایلی چون تغییر شیفت و آمدن بازرس حدود ۶ ساعت معطل شدیم. وقتی هم رفتم برگه تسویه بگیرم گفتند ۳۰۰۰ لیر جریمه داری خانمی که ماشین پشت سرم بود و ترکی میفهمید بهم توضیح داد.
همیشه موقع برگشت با خود لیر داشته باشید والا با نرخ پایین در فری شاپ چنج میکنند و یا باید از آنها خرید کنید. خلاصه به باجه پرداخت رفتم و دیدم اون خانوم هم آنجاست و دقیقاً همین مبلغ جریمه شده او تا شهر وان رفته،و برگشته بود و باعث تعجب هر دو ما بود از این به قول خودشان جزای ناحق!
به سمت ماشینها که میرفتیم گفت برگه را بده من ترکی بلدم ببینم کجا جریمه شدی. اینجا بود که فهمیدیم هر دو در تاریخ امروز و همزمان جزا گرفته بودیم!! خانم به من گفت ماشین ژاندارمری جلوی مرز به او گفته، چرا پلاک شل است و چرا با تسمه بستی؟! جلوی دوربین سرعت ارور میدهد!! مشخص شد هر دو به خاطر تسمه روی پلاک جریمه شده بودیم. معلوم بود از کارش ناراضی است و الا ما دور ترکیه را جلوی تمام دوربینها و ماموران پلیس گشتیم حتی یک نفر از این بابت ایراد نگرفته بود در نهایت منظورش این بود که با پیچ پلاک بسته شود! من به خاطر صحیح و سالم برگشتن خودمان و ماشین از قضیه گذشتم هرچند خانوم بعد من که اسپورتیج داشت قصد شکایت کرد گفته بودند بله برگرد به شهر وان و در اداره دادگستری عریضه بنویس و پیگیری کن!!
شب هنگام و با گذشتن از خرابه راه مرزی به خوی رسیدیم رستوران معروفی داشت با کوبیده برگ مانند به نام جلالی، کباب و فست فود باهم داشتند وواقعا عالی بود. مرز و بازرسیهای ماشین تمام انرژیم را گرفته بود شب را در هتلی به نام زمرد در خوی ماندیم با اینکه ساختمان قدیمی اما کاملاً تمیز بود و دمپایی درب آن میارزید به هتل قبلی در وان بقیمت شبی ۱.۵ با صبحانه محدود و معقول.
فردا صبح از جاده زنجان به سمت منجیل، رودبار و لاهیجان رفتیم. سد منجیل، توربینهای بادی، اتوبان و جادههای هزارتوی آنجا را ندیده بودم واقعا زیبا بود کمی زیتون پرورده گرفتیم وباوجود ترافیک شب جمعه، در شهر لاهیجان ماندیم و صبح پس از تماشای دریاچه وشیطان کوه، بالاخره ظهر به شهر نور و خانه رسیدیم.
شاید پس اندازم تمام شده بود اما اندوخته و خاطرات سفرم پر بود. همسفری داشتم که درک قوی از موقعیت داشت و قدر هر لحظه را مثل من میدانست ماشینی که هرچند کوچک اما راضی بودم و خانه امنی که حس آرامش میداد. سفر میروم یک قدم بیشتر یک قدم دورتر تا جایی که در توانم باشد واین را برای دوستداران سفر نیز آرزو دارم با سپاس از شما که کوتاهی در نوشتار مرا بخشیده و مطالعه کردید همینطور سپاس ویژه از گروه لست سکند که کمک شایانی در این سفر به من دادند.
