این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
مثل خیلی از دهه شصتی ها تاریخ تولد من در شناسنامه 30 شهریور است! تاریخی که هیچ وقت آن را بعنوان روز تولد بخاطر ندارم. اواخر شهریور بود و زمینی عازم ارمنستان بودیم، پاسپورت را تحویل مامور کنترل گذرنامه داده بودم. طبق معمول تا خوردن مهر ورود در گذرنامه استرس شدیدی داشتم. مامور نگاهی به من کرد و لبخند زد و گفت "هپی برس دی"! چند ثانیه طول کشید تا مغزم این جمله انگلیسی را ترجمه کند و بعد هنگ کرد! تولد من که الان نیست! به مامور کنترل گذرنامه زل زده بودم و چیزی نمیگفتم. وقتی تعجب من را دید دوباره تکرار کرد و سپس پرسید "میتونید انگلیسی صحبت کنید؟" ناخوداگاه گفتم "بله". شکش بیشتر شد و پرسید "تاریخ تولدتان کی است؟" بدون فکر کردن گفتم "ژانویه". اخم هایش در هم رفت و کار خرابتر شد! همسرم از سمت دیگر گیت اشاره میکرد که چه اتفاقی افتاده و نفرات پشت سرم در صف بیقرار شده بودند.
مامور از من خواست یک کارت شناسایی دیگر هم ارائه بدهم. کارت ملی را نشان دادم و گفتم اطلاعاتش انگلیسی نیست! اخمهایش بیشتر در هم رفت. پاسپورتم را نشان داد و گفت تاریخ تولدت سپتامبر است پس چرا میگویی ژانویه! ناگهان متوجه موضوع و سوتی که داده بودم شدم. توضیح این قضیه که در یک دوره، نصف ایرانیها تاریخ تولدشان 30 شهریور و نصف دیگر 1 فروردین بوده است حتی به فارسی هم سخت بود! حدودا 10 دقیقه ای طول کشید تا توانستم موضوع را به مامور حالی کنم، در حالی که هنوز آثار تعجب در چهره اش بود با تردید مهر ورود را در پاسپورت زد و خوش آمد گفت!
نویسنده: مریم رجایی