آب در کوزه و ما تشنه‌لبان می‌گشتیم...

5
از 1 رای
آب در کوزه و ما تشنه‌لبان می‌گشتیم... + تصاویر
آموزش نوشتن خاطره سفر
01 خرداد 1399 10:00
2
593

جوون بودیم و خام! قرار بود فردا صبح زود از اصفهان حرکت کنیم. تقریباً همه‌ی پول‌هامون تو اصفهان خرج کردیم. پس‌فردا حقوق‌ واریز می‌شد. ولی معلوم نبود کی دوباره بیایم اصفهان. اون وقت دلمون پیش اون تابلو و چند تکه منبت جا می‌موند.

صبح از اصفهان حرکت کردیم و آخر وقت حدود ده شب، به ماسوله رسیدیم. هوا بارونی و خنک بود. تو میدون ورودی فقط دو سه تا پیرمرد نشسته بودند. گفتیم دنبال اتاق می‌گردیم. پیرمرد حاضر نبود کمتر از پنجاه هزار تومن اتاقش رو کرایه بده. خیلی چونه زدیم، ولی قبول نکرد. تو جیب من فقط یک ده هزار تومنی مونده بود. قرار بود اگر اتاقی پیدا نکردیم، برگردیم فومن و شب تو ماشین سر کنیم. 

P1060585.jpg

نا امیدانه و ناراحت داشتیم برمی‌گشتیم که همسرم گقت صبر کن! برق چشماش تو اون تاریکی شب معلوم بود. «من پنجاه هزار تومن کنار گواهینامه‌ام گذاشته بودم، بذار ببینم اونجاست!»

شانس آورده بودیم که اون پنجاه هزار تومنی رو تو اصفهان ندیده بودیم.

فردا حدود یازده صبح توی عابر بانک از حسابم موجودی و گردش حساب می‌گیرم. حقوق‌ همون دیروز واریز شده بود! وقتی که تو راه ماسوله بودیم. بعدها بازم ماسوله رفتیم ولی کِیف اون شب و اقامت تو اون خونه‌ی روستایی یه چیز دیگه بود...

 

نویسنده: نادر مزرعه شادی

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر