یک شب تصمیم گرفتیم صبح ساعت 6 بریم جاده چالوس و صبحونه بخوریم. صبح زود راه افتادیم. مشغول خوردن صبحونه بودیم که دوستم گفت نظرت چیه بریم شمال، گفتم هیچی وسایلو لباس نیاوردیم، گفت اشکال نداره میریم فردا شب برمیگردیم. بالاخره ساعت 11 شب به لاهیجان
یکی از روزهای تابستان حدود 15 سال پیش بود. تصمیم گرفتیم سه شب بریم بندرانزلی. صبح روز سه شنبه از تبریز با خودروی شخصی حرکت کردیم و حوالی بعد از ظهر بود که به هتل جهانگردی انزلی رسیدیم. قرار بود سه شب در این هتل باشیم.
تابستان ٧٧ بود و نتايج كنكور تازه اعلام شده بود، با چندتا دوستانم مهندسى قبول شده و خوشحال بوديم، هوس شمال كرديم و رفتيم بندر انزلى. چون تفريح شمالمان شنا كردن در شب بود راه و چاه دريا را مي دانستيم و به مهارت شنايمان
جوون بودیم و خام! قرار بود فردا صبح زود از اصفهان حرکت کنیم. تقریباً همهی پولهامون تو اصفهان خرج کردیم. پسفردا حقوق واریز میشد. ولی معلوم نبود کی دوباره بیایم اصفهان. اون وقت دلمون پیش اون تابلو و چند تکه منبت جا میموند. صبح از اصفهان
در سفرم به لاهیجان و طبیعت زیبای گیلان، مهمان دوستم، آقای چایچی بودم. آقای چایچی که مهندس بازنشسته سازمان مراتع و جنگلداری است، در طی مسیرمان از جاده ای که از میان جنگل های انبوه و کوهستانی منطقه سیاه کل می گذرد، خاطره ای تعریف می