این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
حدود ده سال پیش بود که به مسکو و سنت پترزبورگ رفته بودیم. بعد از یازده روز گشت در این دو شهر، روز آخر فرا رسیده بود. قبل از حضور در فرودگاه شرمیتوو جهت بازگشت، به یک مرکز بزرگ خرید رفتیم. دو ساعت فرصت خرید و صرف ناهار داشتیم. بعلت گرانی فوقالعاده اجناس، خرید زیادی نکردیم. در طبقه آخر، به فودکورت رفتیم تا آخرین ناهارمان را بخوریم. یک رستوران با غذاهای روسی پیدا کردیم که خلوت بود. جلو مک دونالد، صف چند ده متری وجود داشت. گویا جوانان روسی بعد از مدتها محرومیت از خوردن این نوع غذاها، مشتاق چشیدن طعم آن بودند اما ما که زیاد این نوع غذاها رو دوست نداشتیم، فرصت را مغتنم دانستیم تا یکی از غذاهای بومی و سنتی روسی را تجربه کنیم.
از منو یه نوع غذا مثل دلمه بادمجان خودمون انتخاب کردیم. گارسون غذا رو روی میز گذاشت اما نان نیاورده بود. گویا روسها با این غذا نان نمیخورند اما ما دوست داشتیم با نان بخوریم. آخه دلمه بادمجان بدون نان؟
رفتم جلو پیشخوان و خواستم بگم که نان بدهند. اما نمیدانستم که نان، به روسی چی میشه. به انگلیسی، فارسی, عربی و هر زبانی که بلد بودم (بجز زبان خودمون: ترکی) اسم نان رو گفتم اما متوجه خواست من نشد. در آخر با ایما اشاره منظورمو رسوندم اما باز هم متوجه نشد. نهایتا اجازه خواستم که برم پشت پیشخوان و خودم بردارم. موافقت کرد. بعد ازکمی جستجو، سبد نانها را پیدا کردم و مقداری نان برداشتم. بعد از بازگشت به ایران، در فرهنگ لغات جستجو کردم و متوجه شدم که روسها به نان، به زبان خودمان(ترکی) «چورک» میگن.
نویسنده: فرشاد شفیعی شهیدلو