این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
حدود ده سال پیش برای یک کار اداری به آمل رفته بودم. صبح زود نمونههای خون را از چند گاو نژاد سیمنتال در یک گاوداری در اطراف آمل گرفته بودم و تا ظهر باید به یک آزمایشگاهی در کرج میرسوندم. مجبور شدم با سواریهای شخصی خطی، خودمو به تهران برسانم. خودرو زرد رنگ پژو 405 بود. راننده یه پسر جوان بود. یه خانم با یه بچه در عقب نشستند و من جلو. در ابتدا ی حرکت، راننده کمی تخمه خرید و شروع به شکستن تخمهها حین رانندگی شد.
سپس وقتی وارد جاده شد سرعت خودرو را زیاد کرد؛ بطوریکه ماشینی نبود که ازش سبقت نگیرد. کمی نگران و ترسیده بود. با خودم گفتم:« حتما راننده حرفهای است و آشنا به جاده. کاری باهاش نداشته باشم».
کمی بعد دیدم ضمن خوردن تخمه و سرعت زیا، داره شمارهگیری میکنه و با دوستش با گوشی صحبت میکنه. دلهرهام افزایش یافت. باز تحمل کردم و حرفی نزدم اما واقعا ترسیده بودم. کمی بعد دیدم ضمن اینکه با سرعت زیاد رانندگی میکنه، سبقتهای ناجور میگیره، حین رانندگی تخمه میشکونه و با موبایل صحبت میکنه، یه دستش هم روی شاسی رادیو پخش ماشینه تا آهنگ مورد نظرشو انتخاب کنه.
با خودم گفتم:«شاید الان به صحبتش خاتمه بده که داره آهنگ پخش ماشینو انتخاب میکنه» اما در کمال تعجب دیدم نه، باز با گوشی صحبت میکنه و در ضمن به آهنگ هم گوش میکنه. داشتم دیونه میشدم که دیدم وارد تونل شدیم و یهو با سرعت زیاد از یک خودرو در داخل تونل سبقت گرفت. دیگه کنترلمو از دست دادم و بعد از خروج از تونل بهش شدیدا اعتراض کردم. بهم گفت:«چقدر تو ترسوئی؟
»گفتم:« چرا تو تونل سبقت گرفتی؟»
گفت:« چون داخل تونل دوربین نداره و جریمه نمیکنند»
واقعا متاسف شدم به این طرز تفکر و نوع رانندگیش. جالب بود که با این سرعت زیاد رانندگی، وقتی دید که خیلی زود به تهران خواهد رسید از ساعت 11 تا 12 ظهر به مدت یک ساعت در یک غذا خوری بین راهی نگه داشت تا زمان بگذره.
وقتی به پایانه تهران رسیدیم و خواستم پیاده شم، بهم گفت:«دیدی سالم رسیدیم؟ چقدر میترسیدی؟»
گفتم:« من یکبار مسافر خودرو تو بودم اما تو همیشه این مسیر را رانندگی میکنی، به فکر سلامتی خودت باش».
#دهمین_تولد_لست_سکند
نویسنده:فرشاده شفیعی شهیدلو